eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
26.8هزار عکس
5.6هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 | 💠سردار شهيد محمد بروجردی در سال ۱۳۳۳ در يكی از بخشهای شهرستان بروجرد به دنيا آمد. سردار بروجردی علاوه بر فعاليت های سياسی و تبليغاتی بر ضد رژيم شاه در سال ۱۳۵۶ گروه توحيدی "صف" را با هدف فعاليتهای مسلحانه پديد آورد.شهيد بروجردی كه ازپايه گذاران اصلی سپاه پاسداران بود با شروع غائله كردستان، به كردستان رفت و به واسطه فعاليت های دلسوزانه خود آنقدر چنان محبوبيتی در بين مردم كردستان كرد كه به او لقب مسيح كردستان دادند.  مقام معظم رهبری در بخشی از سخنانشان راجع به سردار شهيد محمد بروجردی فرموده اند: «آن چيزی كه من از شهيد بروجردی احساس كردم و يك احترام عميقی از او در دل من به وجود آورد، اين بود كه ديدم اين برادر، با كمال متانت و با كمال نجابت، به چيزی كه فكر می كند مسئوليت و وظيفه است. من تصور می كنم روحيه آرامش و نداشتن حالت ستيزه جويی با دوستان و گذشت و حلم در قبال كسانی كه تعارضهای كاری با او داشتند، نشانه آن روح عرفانی شهید بود.  🔹يكی از همرزمان شهيد بروجردی، در خاطره ای از اين سردار شهيد بيان داشته است: بعد از شهادت فرمانده محور غرب، شهيد ناصر كاظمی، شهيد بروجردی كه هيچ وقت لبخند از چهره اش محو نمی شد، كم تر لبخند به لب ديده می شد.یک روز در فکر خیلی در فکر بود پرسیدم چه شده؟ گفت خواب ناصر را دیدم که به کمک کرد.ان شاءاللّه من هم شهيد می شوم». مدتی كوتاه پس از اين خواب، در ۱خرداد سال ۱۳۶۲، درپاك سازی مهاباد راهی آن منطقه شده بود، بر اثر انفجار مين در جاده مهاباد ـ نقده به شهادت رسيدند. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰 | 📍صبر فرمانده... در جوّ آن روز کردستان خنده رو بودن واقعا نوبر بود. مسئول باشی و هزار تا کار برعهده ات باشد و هزار جای کارت لنگ بزند و هزار جور حرف بهت بگویند و هر روز خبر شهادت یکی از بچه هایت را برایت بیاورند و چند بار در روز بخواهی نفراتت را ازکمین ضدّ انقلاب دربیاوری و نخوابی و نقشه بکشی و سازمان دهی بکنی و دست آخر هنوز بخندی، واقعا که هنر می خواهد. بعضی ازبچه ها توی اوقات استراحت، جدول درست می کردند توی یکی از این جدول ها نوشته بود مردی که همیشه می خندد. جوابش یازده حرف بود. یکی با مداد توش نوشته بود محمد بروجردی. بقیه هم یاد گرفته بودند؛ از این جدول ها درست می کردند. می نوشتند توپ روحیه، مسیح کردستان، بابای بسیجی ها... 📚منبع : کتاب یادگاران، جلد 12 کتاب شهید بروجردی، ص 42 🌷شهید محمد بروجردی🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
○•🌹 💚سلام امام زمانم💚 هر صبح، به شوق عهد دوباره با شما چشمم را باز میکنم🌿 ، هر روز که می‌گذرد، عاشقانه تر از قبل چشم به راهتان باشم...🧡 ✨السَّلاَمُ عليكَ يا وَعْدَ اللهِ الَّذِى ضَمِنَهُ✨ الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای شـــــهید🌷شدن چه کار‌ کنیم؟ ♦️همراه با سخنان رهبر معظم انقلاب ♦️صدای حاج حسین خرازی بسیار زیبا حتما ببینید پیشنهاد دانلود 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•═┄•※🍃🌸🍃※•┄═• حواسش بود تا خودش را درگیر ظاهر نکند. می‌دانست اگر مویش بلند شود به صورتش جلوه می‌دهد. ابراهیم از این ظواهر دنیوی فراری بود. نمی‌خواست ظاهرش در چشم دیگران باشد. ☘ابراهیم در فعالیت‌های اجتماعی، کمک به دیگران و دستگیری جوانان خیلی فعال بود. جاذبه‌های ابراهیم همه را جذب می‌کرد. از هر مدلی دوست و رفیق داشت طوری که برخی به او ایراد می‌گرفتند و می‌گفتند تو چرا با این آدم‌ها رفت و آمد می‌کنی؟ خیلی‌ها اهل هیچ چیزی نبودند و به مرور با رفتار‌های ابراهیم جذب شدند. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خیلی سخت است انتظار انتظاری که بهر یک یار باشد 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
«وَالْحَمْدُ لِلّهِ قاِصمِ الجَّبارینَ مُبیرِ الظّالِمینَ»؛ یعنی ستایش خدای را که درهم شکننده سرکشان و نابودکننده ستم‌کاران است🌷 . ⭕️ پ_ا_س_د_ا_ر_ا_ن غریبانه زندگی می‌کنند؛ مظلومانه ⭐ش_ه_ی_د می‌شوند؛ . اولش :چند ملیارد گرفتید شدیدمدافـــــــع حـــــــــرم؟؟؟؟ بعد تـــــــهمت !!!! بعد🔫گلوله شادی روح 💥پ_ا_س_د_ا_ر_⭐ ش_ه_ی_د صیاد خدایی صلوات...🌷 ~~ خیلی ها میگن ما 🔥انتقام ترور ⭐ش_ه_ی_د ⭐س_ل_ی_م_ا_ن_ی و ⭐ف_خ_ر_ی‌ز_ا_د_ه رو نگرفتیم و به این دلیله که دشمن باز هم به اقدامات تروریستی خودش ادامه میده… ~~~ قبول! نه اینکه انتقام نگرفتیم ها نه ... ما انتقام اصلی رو نگرفتیم اما کی گفته کلا انتقام نگرفتیم؟؟! ~~~ تصور کنید بعد از شهادت ⭐حاج_ق_ا_س_م ایران اسرائیل و آمریکا رو مستقیم و عجولانه میزدچی میشد؟ ~~~ کل دنیا بر علیه ایران موضع میگرفتند که آهااای ایران تروریسته و آتیش بیار معرکه میشدن اما ایران باهوش بود! این کار رو نکرد ... مثل خودشون نرم عمل کرد ~~~ یکم برگردیم به دو سال قبل ... آمریکا در منطقه به راحتی جولان می داد طوریکه سردار مارو در خاک عراق و کشوری که حاجی توش مهمون بود زد! حکومت افغانستان رو آمریکا اداره میکرد… خلاصه تر بگم؟ یه جورایی که کلا منطقه خاور میانه زیر دستش بود، جز ایران..... ~~~ اما الان چی؟ آمریکا تو افغانستانه؟ نه! عراق چطور؟ بیرونش کردن! کشورای دیگه منطقه چی؟ اکثرا یا بیرونش کردن یا مثل پاکستان در تلاش برای بیرون کردنش هستن..... ~~~ تا چند سال قبل، اغلب مردم دنیا جرئت نمیکردن با آمریکا مخالفت کنن! الان تو خود آمریکا با اقدامات تروریستیشون مخالفت میکنن! شعار 🔥مرگ_بر_آمریکا جهانی شده مردم دنیا دیگه نمی ترسن ...و چرا؟ ~~~ تمام این اقداماتِ نرم_نرم ، انتقام خون های ریخته شده ماست درسته ✊انتقام_سخت چیزی جز نابودی کامل اسرائیل نیست اما یهو که نمیشه! ماشاءالله به هوش سرداران سپاهمون که دشمن رو بدجور تار و مار کردن، طوریکه حتی خودمون هم گیج شدیم و فکر می کنیم ساکت نشستیم ... اما انتقام ترور ⭐ش_ه_ی_د_صیاد_خدایی هم سر جاشه، روز های آینده 👌قطعا 🔥آتیش بازی خواهیم داشت ما به غیرت غیورمردانمون ایمان داریم ~~~ خلاصه که چشمامون رو باز کنیم خود_تحقیری نکنیم آرامشی چنان میانه میدانم آرزوست....😔 . 🌷
📸رهبر شیعیان تاجیکستان به شهادت رسید 🔸منابع محلی در تاجیکستان از شهادت محمد باقر محمد باقروف، رهبر شیعیان این کشور خبر دادند. 🔸محمد باقروف در منطقه خودمختار گورنو-بدخشان ساکن بود و دیروز به وسیله شلیک یک تک تیرانداز به مقام شهادت نائل آمد. هنوز از شناسایی عاملان این شهادت و انگیزه آنها از این ترور خبری منتشر نشده است. . یادشون ـــــــصلوات 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📜فرازی از وصیت نامه ... ⭕️اگر برای نعمت به من غبطه میخورید بدانید که من برای نعمت " جهاد در راه خدا " به شما غبطه خواهم خورد... 🌹 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ ‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش مسعود هست🥰✋ *تَڪ پسر*🕊️ *شهید مسعود آخوندی*🌹 تاریخ تولد: ۱۳۴۲ تاریخ شهادت: ۲۰ / ۱۰ / ۱۳۶۵ محل تولد: اصفهان محل شهادت: شلمچه *🌹راوی← تک پسر بود🌙 خانه‌شان بزرگ بود🍃 آن را فروختند پولش را ریختند به حساب مسعود تا دیگر جبهه نرود‌🍂 کارخانه بزند و خودش مدیر شود🍁 بار آخری بود که می‌رفت🕊️ توی وسایلش یک چک امضا شده بدون مبلغ گذاشته بود با یک نامه📃توی نامه نوشته بود: برگشتی در کار نیست🕊️این چک روگذاشتم تا بعد از من برا استفاده از پولی که ریختین توی حسابم به مشکل بر نخورید»🌙 او فکر همه جا را می‌کرد🌷 همرزم← معروف بود به پنج ضلعی❗اما برای خودش یک گودال قتلگاهی بود❗هر کس می‌خواست وارد این پنج ضلعی بشود می‌دانست راه برگشتی ندارد🥀مسعود آمد جلو گفت: خودم می‌روم مهمات می‌آورم🕊️ ایستادند جلویش نه! تو صبر کن یکی دیگر برود🍂 پایش را کرد توی یک کفش که هرجوری هست خودم می‌روم🍂رفت مهمات را گذاشت روی شانه‌اش‌🍂یکی از دوستانش دل از دستش رفت، صدا زد: مسعود بس است🥀برگشت نگاهش کرد: سرش را که برگرداند تیر خورد توی سرش💥 و همانجا افتاد‌🥀فقط گفت: یا حسین و به شهادت رسید🕊️مزار این شهید عزیز در ردیف شهدای کربلای پنج🍃پایین‌تر از مزار شهید خرازی است*🕊️🕋 *شهید مسعود آخوندی* *شادی روحش صلوات 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و 🇮🇶 💣قسمت او میگفت و من تازه میفهمیدم چرا دل عباس طوری لرزیده بود ڪه برای ما نارنجڪ آورده و از چشمان خسته و بیخوابش خون میبارید. از خیال اینڪه عباس با چه دلی ما را تنها با یڪ نارنجڪ رها ڪرد و به معرڪه برگشت، طوری سوختم ڪه دیگر ترس اسارت در دلم خاڪستر شد و اینها همه پیش غم حیدر هیچ بود. اگر هنوز زنده بود، از تصور اسارت ناموسش بیش از بلایی ڪه عدنان به سرش می‌آورد، عذاب میڪشید و اگر شهید شده بود، دلش حتی در بهشت از غصه حال و روز ما در آتش بود! با سرانگشتان لرزانم نارنجڪ را در دستم لمس ڪردم و از جای خالی انگشتان حیدر در دستانم آتش گرفتم ڪه دوباره صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد. نگاهم به قوطی شیرخشڪ افتاد ڪه شاید تنها یڪبار دیگر میتوانست یوسف را سیر ڪند. به سرعت قوطی را برداشتم تا به اتاق ببرم و نمیدانستم با این نارنجڪ چه ڪنم ڪه ڪسی به در حیاط زد. حس ڪردم عباس برگشته، نارنجڪ و قوطی شیرخشک را لب ایوان گذاشتم و به شوق دیدار دوباره عباس، شالم را از روی نرده ایوان برداشتم. همانطور ڪه به سمت در میدویدم، سرم را پوشاندم و به سرعت در را گشودم ڪه چهره خاکی رزمنده‌ای آینه نگاهم را گرفت. خشڪم زد و لب‌های او بیشتر به خشڪی میزد ڪه به سختی پرسید : _حاجی خونه‌اس؟ گریه یوسف را از پشت سر میشنیدم و میدیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشڪهایش مقاومت میڪند ڪه مستقیم نگاهش ڪردم و بی‌پرده پرسیدم : _چی شده؟ از صراحت سوالم، مقاومتش شڪست و به لڪنت افتاد : _بچه‌ها عباس رو بردن درمانگاه... گاهی تنها خوش‌خیالی میتواند نفس رفته را برگرداند ڪه ڪودڪانه میان حرفش پریدم : _دیدم دستش زخمی شده! و ڪار عباس از یڪ زخم گذشته بود ڪه نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد : _الان ڪه برگشت یه راڪت خورد تو خاڪریز. از گریه یوسف همه بیدار شده بودند، زن عمو پشت‌در آمد و پیش از آنڪه چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم. دیگر نمیشنیدم رزمنده از حال عباس چه میگوید و زن عمو چطور به هم ریخته و فقط به سمت انتهای ڪوچه میدویدم. مسیرطولانی خانه تا درمانگاه را با بیقراری دویدم و وقتی رسیدم دیگر نه به قدم‌هایم رمقی مانده بود نه به قلبم. دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش رفتن به پایم التماس میڪردم ڪه در گوشه حیاط عباسم را دیدم. تخت‌های حیاط همه پر شده و عباس را در سایه دیوار روی زمین خوابانده بودند. به‌قدری آرام بود ڪه‌خیال‌ڪردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر خونی به رگ‌هایش نمانده است. چند قدم بیشتر با پیڪرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه ڪوبیده میشد و بالای سرش از نفس افتادم. دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلڪی هم نمیزد. رگ‌هایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود ڪه پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، شده است. زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این جراحت به چشمم نمی‌آمد ڪه همان دست از بدن جدا شده و ڪنار پیڪرش روی زمین مانده بود. سرش به تنش سالم بود، اما از شڪاف پیشانی به‌قدری خون روی صورتش باریده بود ڪه دلم از هم پاشیده شد. شیشه چشمم از اشڪ پُر شده و حتی یڪ قطره جرأت چڪیدن نداشت ڪه آنچه میدیدم باور نگاهم نمیشد. دلم میخواست یکبار دیگر چشمانش را ببینم ڪه دستم را به تمنا به طرف صورتش بلند ڪردم. با سرانگشتم گلبرگ خون را از روی چشمانش جمع میڪردم و زیر لب التماسش میڪردم تا فقط یڪبار دیگر نگاهم ڪند. با همین چشم‌های به خون نشسته ساعتی پیش نگران جان ما نارنجڪ را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و همین خاطره ڪافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود. با هر دو دستم به صورتش دست میڪشیدم و نمیخواستم ڪسی صدایم را بشنود ڪه نفس نفس میزدم : _عباس من بدون تو چی ڪار ڪنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو داشتم!تورو خدا با من حرف بزن! دیگر دلش از این دنیا جدا شده و نگران بار غمش نبودم ڪه پیراهن صبوری‌ام را پاره ڪردم..... ادامه دارد.... 💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد ☘ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و 🇮🇶 💣قسمت پیراهن صبوری‌ام را پاره ڪردم وجراحت جانم را نشانش دادم : _عباس میدونی سرحیدر چه بلایی اومده؟ زخمی بود، اسیرش ڪردن، الان نمیدونم زنده‌اس یا نه! هر دفعه میومدی خونه دلم میخواست بهت بگم با حیدر چی ڪار ڪردن اما انقدر خسته بودی خجالت میڪشیدم حرفی بزنم! عباس من دارم از داغ تو و حیدر دق میڪنم! دیگر باران اشڪ به یاری دستانم آمده بود تا نقش خون را از رویش بشویم بلڪه یڪبار دیگر صورتش را سیر ببینم و همین چشمان بسته و چهره مظلومش برای ڪشتن دل من ڪافی بود. حیایم اجازه نمیداد نغمه ناله‌هایم را نامحرم بشنود ڪه سرم را روی سینه پُر خاڪ و خونش فشار میدادم و بیصدا ضجه میزدم. بدنش هنوز گرم بود و همین گرما باعث میشد تا از هجوم گریه در گلو نمیرم و حس ڪنم دوباره در آغوشش جا شده‌ام ڪه ناله مردی سرم را بلند ڪرد. عمو از خانه رسیده بود، از سنگینی قلب دست روی سینه گرفته و قدم‌هایش را دنبال خودش میڪشید. پایین‌پای‌عباس رسید، نگاهی به پیڪرش ڪرد و دیگر ناله‌ای برایش نمانده بود ڪه با نفس‌هایی بریده نجوا میڪرد. نمیشنیدم چه میگوید اما میدیدم با هر ڪلمه رنگ زندگی از صورتش میپَرد و تا خواستم سمتش بروم همانجا زمین خورد. پیڪر پاره‌پاره عباس، عمو ڪه از درد به خودش میپیچید و درمانگاهی ڪه جز پایداری پرستارانش وسیله‌ای برای مداوا نداشت. بیش از دو ماه درد غیرت و مراقبت از ناموس در برابر داعش و هرلحظه شاهد تشنگی و گرسنگی ما بودن، طاقتش را تمام ڪرده و شهادت عباس دیگر قلبش را از هم متلاشی ڪرده بود. هر لحظه بین عباس و عمو ڪه پرستاران با دست خالی میخواستند احیایش ڪنند پَرپَر میزدم تا آخر عمو در برابر چشمانم پس از یڪ ساعت درد ڪشیدن جان داد. یڪ نگاهم به قامت غرق خون عباس بود، یڪ نگاهم به عمو ڪه هنوز گوشه چشمانش اشڪ پیدابود و دلم برای حیدر پر میزد ڪه اگر اینجا بود، دست دلم را میگرفت و حالا داغ فراقش قاتل من شده بود. جهت مقام امام مجتبی﴿؏﴾ را پیدا نمیڪردم، نفسی برای دعا نمانده بود و تنها با گریه به حضرت التماس میڪردم به فریادمان برسد. میدانستم عمو پیش از آمدن به بقیه آرامش داده تا خبری خوش برایشان ببرد و حالا با دو پیڪری ڪه روبرویم مانده بود، با چه دلی میشد به خانه برگردم؟ رنج بیماری یوسف و گرگ مرگی که هر لحظه دورش میچرخید برای حال حلیه ڪافی بود و میترسیدم مصیبت شهادت عباس، نفسش را بگیرد. عباس برای زن عمو مثل پسر و برای زینب و زهرا برادر بود و میدانستم رفتن عباس و عمو با هم، تاروپود دلشان را از هم پاره میڪند. یقین داشتم خبر حیدر جانشان را میگیرد و دل من به تنهایی مرد اینهمه‌درد نبود ڪه بین پیڪر عباس و عمو به خاڪ مصیبت نشسته و در سیلاب اشڪ دست و پا میزدم. نه توانی به تنم مانده بود تا به خانه برگردم، نه دلم جرأت داشت چشمان منتظر حلیه و نگاه نگران دخترعموها را ببیند و تأخیرم، آنها را به درمانگاه آورد. قدم‌هایشان به زمین قفل شده بود، باورشان نمیشد چه میبینند و همین حیرت نگاهشان جانم را به آتش ڪشید. دیدن عباس بی‌دست،...... ادامه دارد.... 💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد ☘ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📖مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا ‌ --⚘•؛❁؛•⚘-- ⚘شهیدبراتعلی نظرزاده، 📋تاریخ تولد:۱۳۲۳/۱/۱۲، 📋تاریخ شهادت:۱۳۶۵/۳/۱، ✅مکان شهادت:مهران براثرترکش ✅نام پدر:علی نظر، ✅نام مادر:صفیه، ✅متأهل دارای سه پسر وسه دختر ✅ کشاورزبود بعنوان بسیجی در جبهه حضوریافت ⛳مزارشهید:بهشت رضای شهرستان مشهد، . 📜فرازي از وصيتنامه شهيد 📝به نام الله پاسدار حرمت خون شهيدان⚘ وصيتنامه اينجانب بشرح زير ميباشد: اگر قسمت من بود كه ⚘شهيد شدم خدا را شكر مى‌كنم🙏 كه بنده ناچيز خود را پذيرفتن و از من گنه‌كار😔 اين خون ناقابل مرا فداى اسلام و📖 قرآن نمود .. 📝و من به همه دوستان و دشمنان مى‌گويم كه من اين راه را با چشم باز👌 انتخاب نمودم نه با چشم بسته😔 و درس شهادت را از امام حسين (ع) آموختم و باكى از شهادت ندارم... چون 🔥مرگ_باعزت بهتر از زندگى با ذلت مى‌باشد و من هم با دل جان اين مرگ را مى‌پذيرم.... 📝اينجانب بعد شهادتم🕊 وصى خود را نوروز نظرزاده و همسرم💞 عصمت تاج ناظر مى‌باشد و از شما مى‌خواهم كه در تربيت 👫فرزندانم كوشا باشيد و به اسلام و قرآن📖 و نماز جماعت آنها را يارى نمائيد تا در آينده سربار جامعه نباشند بلكه ✌سرباز خوبى براى امام زمان (عج) و نايب امام امت خمينى كبير باشد و راه مرا ادامه دهند✅ بعد از تو💕تا همیشه...... ✨شبها و روزها...... بی مـ🌙ـاه و مهر مےگذرند از کنار ما 💥اما پشت دریچه ها در عمق سینه ها ماهہ قصه های تو همیشه تابان است ای شهید⚘ به یاد تمامی شهدا وشهید براتعلی نظرزاده ⚘صلـــــــــــــــوات⚘ 🌺@shahidNazarzadeh🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 سلام بر تو ای مولایی که دستگیر درماندگانی. بشتاب ای پناه عالم که زمین و زمان درمانده شده! 🌼 السَّلامُ عَلَیکَ اَیُّهَا العَلَمُ المَنصوبُ 🌼 ...وَ الغَوثُ وَ الرَّحمَةُ الواسِعَةُ و 🌼 سلام بر تو اي پرچم برافراشته 🌼 سلام بر تو ای فريادرس 🌼 و ای رحمت گسترده 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
تو بگو چشم هایت تشنه کدامین نسیم آشناییست که هر روز صبــح تا نامی از عشق می برم خورشید را در آغوش میکشی... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا