🌷شهید نظرزاده 🌷
گاهی یک #حدیث یا جمله قشنگ که پیدا میکرد، با ماژیک مینوشت روی کاغذ📝 و میزد به دیوار،بعد در موردش ب
2⃣8⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰در ستاد لشگر بودیم. #شهیدزین_الدین یکی از بچه های زنجان را خواسته بود، داشت خیلی #خودمانی با او صحبت می کرد👥. نمی دانستم حرفهایشان درباره چیست.
🔰آن برادرم دائم #تندی می کرد و جوش می زد😠. آقا مهدی با نرمی و #ملاطفت آرامش می کرد. یکهو دیدم این برادر ترک ما یک چاقوی🔪 ضامن دارد از جیبش درآورد😧، گرفت جلوی شهید زین الدین و با عصبانیت گفت: « #حرف_حساب یعنی این!» و چاقو را نشان داد.
🔰خواستم واکنش نشان بدهم که دیدم #آقامهدی می خندد😄. بامهربانی خاصی چاقو را از دستش گرفت، گذاشت توی جیب او، بعد دستی به سرش #کشید و با گشاده رویی تمام به حرفهایش ادامه داد👌.
🔰ظاهرا این برادر اختلافی با یکی از #همشهریانش داشت که آقا مهدی با پا در میانی می خواست مسائلشان را رفع و رجوع کند✅.
🔰بعدها شهید زین الدین ایشان را طوری ساخت و به راه آورد که شد #فرمانده یکی از گردانهای لشگر✌️!
#شهید_مهدی_زین_الدین
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#علی_حاجی_زاده از فرماندهان خط شکن لشکر 17 علی بن ابیطالب از ماشینی🚕 که #آقا_مهدی(شهید مهدی زین الد
6⃣0⃣5⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰جزیره مجنون بود و موتوری🏍 که #آقامهدی هر چه وساطت می کرد تا آن را به کسی بدهم فایده ای نداشت🚫 که نداشت تا اینکه یک روز متوجه شدم، موتور نیست😳، به سرعت خودم را به آقا مهدی رساندم و گفتم #موتورم نیست شما ندیدید کی آن را برداشته⁉️
🔰آقا مهدی لبخندی زدو گفت: نگران نباش، من موتورت را دادم به #حاج_همت، او به موتور احتیاج داشت و من هم نتوانستم بهش جواب رد✘ بدهم.
🔰چند ساعتی ⌚️گذشت که خبر #شهادت حاج همت رسید😔. او در حالی که بر روی موتور سوار بود، بر اثر اصابت ترکش خمپاره💥 به شهادت رسیده بود🕊.
🔰48 ساعتی به #شهادت_آقامهدی مانده بود که با هم با ماشینی🚕 که به دستور او به من واگذار شده بود، به مقر لشکر که در #سردشت بود، آمدیم. آن شب🌙 را با آقا مهدی گذراندیم و برای من بسیار خاطره انگیز شد. فردا صبح آقا مهدی از من #سوئیچ ماشین را خواست که من در جواب درخواستش گفتم: نکند این ماشین هم مانند موتور 🏍شهید همت در #جزیره_مجنون بشود🙁؟!
🔰در هر حال کلید ماشین🚕 را به او دادم و خودم راهی #مهاباد شدم. همان شب بود که یکی از بچه های شاهرود در خواب دیده بود که هواپیماهای بعثی🛩 مقر لشکر را بمباران کرده اند💥 و همه بچه ها از ناراحتی #قلبشان آتش گرفته🔥 است.
🔰دلم به شور افتاد😰 و فردا صبح برای تعبیر خواب به سراغ یکی از بچه ها رفتم که او گفت: #صدقه بدهید و دفع بلا کنید که قرار است بلایی سر لشکر بیاید😱.
🔰هنوز چند ساعتی⌚️ نگذشته بود که #آقامهدی و آقا مجید در حالی که هر دو سوار بر همان ماشین بودند به #شهادت رسیدند😭.
#شهید_مهدی_زین_الدین
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#اربعیـن پایِ پیـاده ... بہ حـرم می آییم میشود پخش در عالم خبـرِ #نوڪرهـــا ...🍃 #شهید_مهدی_نورو
8⃣2⃣6⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠پیاده روی اربعین
🔰آقا مهدی همیشه به بنده می گفتند که سفر زیارتی #امام_حسین(ع) را هیچ وقت و تحت هیچ شرایطی ترک نکن❌! حتی اگر شده سالی یک مرتبه آن هم در موقع #اربعین شهادت امام حسین(ع) خود را به کربلا برسان.
🔰حتی اگر شده فرش خانهات را بفروش💴 و مقدمات سفر #کربلا را مهیا کن و این سفر را ترک نکن🚫 و این شاخص ترین سخنی بود که آقا مهدی درباره سفر #اربعین به بنده می گفتند.
🔰رفتار قابل توجه که در طول مسیر #پیادهروی اربعین از آقا مهدی دیدم این بود که ایشان همواره در طول مسیر قدم به قدم همراه ما میآمد 👥و اینگونه نبود که بخواهد دچار لحظهای #بیتوجهی شود و حتی اندکی جلوتر یا عقبتر از ما راه برود تا ما اذیت شویم☺️.
🔰در طول #سفراربعین هر گاه برای استراحت در نقطهای مینشستیم ایشان همان جا کفشهای مرا👡 بیرون میآورد و میگفت #کف_پاهایت را مالش میدهم تا درد پاهایت که از پیادهروی زیاد ناشی شده است کاهش پیدا کند😌.
🔰خاطره شیرین دیگری که از آخرین سفر مشترک مان 💞به کربلا در پیادهروی #اربعین در یادم مانده است این است که در بخشی از راه باران 🌧شروع به باریدن کرد، فرزندمان👶 هم در همان زمان گریه میکرد و غذا میخواست.
🔰در آن زمان #آقامهدی پتو بالای سرم گرفت که باران روی سرم نریزد ⭕️و گفتند شما اینجا بنشیند و به بچه غذا دهید من همانجا نشستم و به #آقاهادی غذا دادم.
راوی:همسرشهید
#شهید_مهدی_نوروزی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh