🌷شهید نظرزاده 🌷
🔴 ترس دشمنان از سردار اسلام 🔸نور #سيگارشان را ديده بود🚬 . چهار نفر را فرستاد تا ببينند قضيه چيست👀 .
💢ترور
🔰رفتيم غذاخوری🍳 پرشنگ(از رستورانهای شهر سقز) با بچه ها گرم #صحبت بوديم🗣 و #انتظار می كشيديم هر چه زودتر غذا را بياورند،🍛 احساس كردم #محمود خودش با ما هست ولی #حواسش جای ديگری است.💫
🔰 زير #چشمی👀 به چند #نفر تازه وارد نگاه كردم، از طرز نگاه محمود فهميدم كه #وضعيت غير عادی است.👁
🔰در همين حال محمود و يكی از بچه ها بلند شدند و #دويدند🏃 طرف ميز آنها، تا آمدم به خودم #بجنبم، ديدم درگير شدند،🚫 ما هم رفتيم #كمكشان.
🔰همه را گرفتيم و #دستبند زديم ، لباس هايشان را دقيق گشتيم، 🕵چند تا #كلت و #نارنجك داشتند، 🔫💣آن روز از خير غذا خوردن گذشتيم،🍽 سريع آنها را به مركز #سپاه آورديم و سپرديمشان دست حفاظت اطلاعات. خاطرم هست در بازجوئی ها، #اعتراف كردند كه می خواستند كاوه را #ترور كنند.
راوی همرزم شهید
#شهید_محمود_کاوه 🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💢ترور 🔰رفتيم غذاخوری🍳 پرشنگ(از رستورانهای شهر سقز) با بچه ها گرم #صحبت بوديم🗣 و #انتظار می كشيديم ه
🔆عكس العمل حساب شده🔆
🔅راننده كاميونها مي گفتند: اگه ما رو اعدام هم بكنين، با اين همه مهمات به خط مقدم نمي رويم! وقتي صحبتها و اعتراضات آنها تمام شد، كاوه شروع كرد به صحبت، گفت: ما اينجا هيچ كس را با زور به خط نمي بريم، خيلي از اين بچه ها كه الان مي بينيدشون، براي رفتن به خط گريه مي كنن، سعي شون اينه كه از هم سبقت بگيرند.
🔅بعد هم بدون اينكه يك كلمه درخواست ماندن از آنها بكند، گفت: انشاا... سعي مي كنيم بار كاميونها تون رو همين جا خالي كنيم.
🔅كاوه وقتي ازدهام بچه ها را ديد، گفت: بهتره بريم دفتر ما، بقيه حرفها را آنجا مي زنيم.
🔅نيم ساعت نگذشته بود كه جلسه كاوه با آنها تمام شد و همه شان آمدند بيرون، بعضي هایشان داشتند گريه مي كردند.
🔅نمي دانم آن روز كاوه به آنها چه گفته بود كه از اين رو به آنرو شدند، همان روز كاميون ها همه ی مهمات را رساندند منطقه.
#شهید_محمود_کاوه🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#خاطرات
🔰گفتم: اصلا #چرا باید این قدر خودمون رو زجر بدیم و پسته بشکنیم. پاشیم بریم بخوابیم. با وجود این که او هم مثل من تا نیمه شب کار می کرد و خسته بود، گفت: نه❌ اول اینا رو #تموم می کنیم بعد می ریم می خوابیم. هر چی باشه ما هم باید به #بابا کمک کنیم.
🔰محمود میگف: نکنه از این پسته ها بخوری🚫 اگه صاحبش راضی نباشه، جواب دادنش توی اون دنیا خیلی #سخته. اگر پسته ای از زیر چکش🔨 در می رفت و این طرف و آن طرف می افتاد؛ تا #پیداش نمی کرد و نمی ریخت روی بقیه پسته ها خاطرش جمع نمی شد☺️
🔰موقع حساب کتاب📝 که می شد، صاحب پسته ها پول #کمتری به ما می داد. محمود هم مثل من دل خوشی از او نداشت💔 ولی هر بار ازش #رضایت می گرفت و می گفت: آقا راضی باشین اگه کم و زیادی شده.
#شهید_محمود_کاوه
🖌راوی:برادر
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
⭕چند سالته؟!
#شهید_محمود_کاوه
از بیت امام تا لشگر ویژه شهدا؛
در سن۲۱ سالگی فرمانده لشگر ویژه شهدا
فرمانده ای که گروهک های ضد انقلاب برای زنده و مردهی او جایزه تعیین کردند...
و عاقبت در سن ۲۵ سالگی به #شهادت رسید!
#شهید_مهدی_زینالدین
شهادت دو برادر در یک روز؛
در سن ۲۱ سالگی مسئول واحد اطلاعات و عملیات سپاه پاسداران در دزفول و سوسنگرد و چندی بعد به فرماندهی لشگر علی ابن ابیطالب رسید.
و در سن ۲۵ سالگی در کنار برادرش مجید به #شهادت رسید!
#شهید_علیرضا_موحد_دانش
فرمانده ای با دست قطع شده؛
از گردان حبیب بن مظاهر تا فرماندهی تیپ ۱۰ سیدالشهدا
در عملیات والفجر ۲ با وجود شدت زخم خود را به سنگر دشمن رساند و با #دندان سیم ارتباطی آنها با عقبهشان قطع کرد.
و در نهایت در ۲۸ سالگی به #شهادت رسید!
#شهید_حسن_باقری
چشم بینا و مغز متفکر دفاع مقدس؛
فرمانده قرارگاه نصر در عملیات های
فتح المبین، بیت المقدس، رمضان
که در نهایت در سن ۲۷ سالگی به #شهادت رسید!
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
سردار خیبر ، ابراهیمِ قربانگاهِ جزیرهی مجنون
فرمانده لشگر۲۷ محمد رسول الله؛
که در سن ۲۸ سالگی به #شهادت رسید!
#شهید_حسین_علم_الهدی
فرمانده سپاه و حماسه ساز هویزه؛
در سال ۵۸ نمایشگاه پیش بینی جنگ در اهواز بر پا نمود!
در سال ۵۹ کلاسهای قرآن و نهج البلاغه و تاریخ اسلام در سپاه پاسداران برگزار کرد.
و در ۱۶ دی ماه ۵۹ در سن ۲۲ سالگی به #شهادت رسید!
#شهید_عبدالحمید_دیالمه
دیده بان ولایت و انقلاب؛
در بزرگی او همین بس که می گوید:
#گناه من این است که حرفهایم را زودتر از زمان خودم گفتم...
که در سن ۲۷ سالگی به #شهادت رسید!
از بی برکتی #عمرم خجالت میکشم!
آنگاه که انسان می تواند خود را بسوزاند و از این سوختن، نور مشعل #هدایت نسل هایی گردد در تاریکی دنیا...
ما در #خود مانده ایم!
درگیر هزاران تعلقات پوچ و بی ارزش...
و بازیچه ی #زمان و #مکان و #هوس...
از #خود عبور کنیم...
راستی تو...
#چند_سالته؟!
🌹🍃🌹🍃
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💢ترور 🔰رفتيم غذاخوری🍳 پرشنگ(از رستورانهای شهر سقز) با بچه ها گرم #صحبت بوديم🗣 و #انتظار می كشيديم ه
#دختر_یا_پسر
❣بعد از چند ماه #انتظار می خواستم خبرِ #پدر_شدنشو بدم اما وقتی از منطقه اومد فورا رفت سراغ کارهای لشکر و اعزام نیروها. شب خسته و کوفته اومد و رفت استراحت کنه ولی خیلی تو فکر بود.
❣گفتم: محمود، تو فکر چی هستی؟ گفت: تو فکر بچه ها خوشحال شدم و گفتم: تو فکر بچه ها؟ کدوم بچه ها؟ هنوز که بچه ای در کار نیست! گفت: ای بابا بچه های لشکر رو میگم. انگار آب سرد ریخته باشن رو بدنم. با ناراحتی رفتم خوابیدم و آروم آروم #گریه کردم.
_فاطمه خوابیدی؟
_دارم میخوابم.
_چرا امشب اینقدر ساکتی؟
_چی بگم مثلاً؟
_بگو دختر دوست داری یا پسر؟ خودمو جمع و جور کردم و جوابشو دادم اون هم نظرش رو گفت اون شب کلی باهام حرف زد تا خیالش ازم راحت نشد، نخوابید.
#شهید_محمود_کاوه🌷
منبع: کتاب رد خون روی برف
#کلام_بزرگان:
✨زن هم در کشاکش زندگی زنانه خود، با #بحران ها و با تلاطم هایی مواجه میشود .چه در محیط بیرون از خانه مشغول تلاش و فعالیت و کارهای گوناگون سیاسی_اجتماعی و... باشد یا در داخل خانه مشغول باشد که #زحمت و #اهمیتش کمتر از بیرون نیست.
✨حالا زن در این کشاکش به تلاطم هایی برخورد می کند و چون روح او #ظریف تر است بیشتر به آرامش، به آسایش، به #تکیه کردن به یک شخص مطمئن احتیاج دارد. او کیست؟ او #شوهر است.
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💢ترور 🔰رفتيم غذاخوری🍳 پرشنگ(از رستورانهای شهر سقز) با بچه ها گرم #صحبت بوديم🗣 و #انتظار می كشيديم ه
🔰شهیدی که مقابل گلوله سر خم نکرد
🔸آنجا و #هیچجا ندیدم محمود سرش را جلوی گلوله یا زوزه خمپاره💥 و #انفجارش خم کند. ماها همه خود به خود خیز میرفتیم میخوابیدیم.
🔹ولی محمود حتی #سرش را هم خم نمیکرد❌ آدم احساس میکرد #صداشان را نمیشنود🔇 یا نمی بیندشان.
#شهید_محمود_کاوه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#دختر_یا_پسر ❣بعد از چند ماه #انتظار می خواستم خبرِ #پدر_شدنشو بدم اما وقتی از منطقه اومد فورا رفت
🌴از سرشب🌙 حالتی داشت که احساس کردم میخواهد #چیزی به من بگوید بالاخره سر صحبت را باز کرد و گفت: "بابا خبر داری #ضد_انقلاب تو کردستان خیلی شلوغ کرده⁉️ اجازه میدی #برم اونجا؟"
🌴گفتم: #بله چرا اجازه ندم فرمان امامه همه باید دفاع کنیم، گفت: میدونید اونجا چه خبره! جنگ جنگه #نامردیه؛ احتمال برگشت ضعیفه! گفتم: میدونم😊 از همون اول که به دنیا اومدی با خدا #عهد کردم که تو را وقف راه حق و دین کنم آرزویم بود تو در #این_راه باشی.
🌴خندید و صورتم را بوسید😍
بعدها به یکی از خواهرانش گفته بود:
"آن شب آقاجان #امتحان_اللهیش را خوب پس داد! "
نقل از: پدر شهید
#شهید_محمود_کاوه🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#دختر_یا_پسر ❣بعد از چند ماه #انتظار می خواستم خبرِ #پدر_شدنشو بدم اما وقتی از منطقه اومد فورا رفت
💢 #کاوه در منطقه کردستان برای مبارزه با ضد انقلاب👿 که از حمایتهای خارجی برخوردار بود و با انجام جنایاتی هولناک💥 توطئه #شوم جدایی این منطقه از میهن اسلامی را در ذهن میپروراند، شب و روز🌓 نداشت
💢و به دلیل #تلاش بسیار زیاد، جدیت و پشتکار، شجاعتی💪 که داشت، پس از مدت کوتاهی، به سمت #فرماندهی عملیات سپاه سقز منصوب شد✅ در این زمان در عین ناباوری، همراه تعداد کمی نیرو و با شهامتی وصفناپذیر، عملیات آزادسازی منطقه مرزی #بسطام را طرحریزی و45 کیلومتر جاده مرزی را طی یک مرحله و در عرض بیست وچهار ساعت⏰ آن هم در قلب منطقه تحت نفوذ ضد انقلاب، #آزاد_نمود.
#شهید_محمود_کاوه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💢 #کاوه در منطقه کردستان برای مبارزه با ضد انقلاب👿 که از حمایتهای خارجی برخوردار بود و با انجام جنا
8⃣2⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠سیره شهدا
🔰شبی🌒 از شبهای تحصیل، نشسته بود در اتاقش به انجام تکالیف📝 رفتم برای #شام صدایش کنم، گفت: گیر کردهام در حل ۲ تا مسئله #ریاضی. معلم، توپ چهلتکه⚽️ جایزه گذاشته برایش. اگر اجازه بدهی، تا این ۲ مسئله را #حل_نکنم شام بیشام⛔️
🔰بیخیالش شدم تا به درسش برسد. یک ساعت🕰 بعد، دوباره رفتم اتاقش. دیدم هنوز #مشغول است. صدایش کردم؛ متوجه نشد✘ گرم کاری میشد، چنان دل میداد که تا تکانش نمیدادی، #ملتفت سر و صدای اطرافیان نمیشد❌ نیم ساعت بعد به حاج آقا گفتم: #شما برو صدایش کن بلکه آمد شامش را خورد.
🔰حاجی نرفته برگشت😕 و دیدم با یک #پتو دارد میرود اتاق محمود! صبح برای نماز📿 از خواب بلندش کردم؛ شام که نخوردی! لااقل بگو بدانم #مسئلهها را حل کردی یا نه⁉️ خندید و گفت: حل کردم آنهم چهجور😍👌برای هر ۲ مسئله، از ۳ طریق به #جواب رسیدم!
🔰محمود عاشق #فوتبال بود. توپ چهلتکه⚽️ هم خیلی دوست داشت! ظهر از مدرسه برگشت خانه. گفتم: پس جایزهات🎁 کو؟ از جواب طفره رفت! (تا اینجا را حالا شما داشته باشید)
🔰۴۰ روز از #شهادت محمود گذشته بود که زنگ🔔 خانه به صدا درآمد. حاجی رفت در را باز کرد. مردی پشت در بود؛ من #دبیر_ریاضی محمود بودم. کلی هم گشتم🏘 تا خانه شما را پیدا کنم.حاجی دعوتش کرد بیاید تو. نه آورد؛ «قصد #مزاحمت ندارم!»
🔰و بعد ادامه داد؛ «من سه سال🗓 دبیر ریاضی #محمودتان بودم. این را سال آخر فهمیدم که محمود، مسائل ریاضی را خودش حل میکرد✅ اما صبح☀️زودتر میآمد کلاس، #حل مسئله را هر بار به یکی از دانشآموزان که عمدتا هم از قشر پایین بودند یاد میداد و جایزه🎁 هم اغلب به همان #دانشآموز میرسید، چون محمود از چند راه به جواب میرسید.
🔰من به طریقی سال #سومی که دبیر ریاضی محمود بودم متوجه ماجرا شدم. از قبل هم البته برایم بسیار عجیب بود😟 چرا محمود که همیشه #ریاضی را ۲۰ میگیرد، هیچ وقت برنده این جوایز نمیشود⁉️ کشیدمش کنار👥 «امروز از فلانی شنیدم این مسئله را #تو حل کردهای!» اول بنا کرد طفره رفتن، بعد قبول کرد! چرا؟
🔰جواب داد:همین فلانی، اولا یک #مسئله ریاضی را یاد گرفته از چند راه حل کند. اینکار بدی است آقا معلم❓ ثانیا جایزه کتانی👞 بود و من خودم کتانی دارم. آیا بهتر نبود این کتانی برسد دست این #دوستمان که کتانیاش از چند جا پاره شده؟ من آنجا فهمیدم چه روح بلندی😇 دارداین محمود شما. خواستم موضوع را با مدیر مدرسه درمیان بگذارم تااز #کاوه، سر صف صبحگاه، تقدیر شود. قسمم داد؛ اگر برای کس دیگری این موضوع را لو بدهید، دیگر این مدرسه نمیآیم❌
راوی: مادر شهید
#شهید_محمود_کاوه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💢 #کاوه در منطقه کردستان برای مبارزه با ضد انقلاب👿 که از حمایتهای خارجی برخوردار بود و با انجام جنا
🔸هر وقت پیش محمود حرف #زن را میزدیم، میگفت: دست از سر من بردارید! ازدواج💍 برای کسی است که #مرد این دنیا باشد، نه من❌ که تا چند وقت دیگر #شهید میشوم🕊
🔹همیشه میگفت: من، #داماد جبههام، و عروسم حجله #شهادت است🌷 حتی یک بار اسمش برای مکه درآمده بود، ولی محمود نرفت. میگفت: الان ماندن در جبهه، #واجبتر از حج است.
🔸عجیب هم «آقا» را دوست داشت. همه فکر و ذکرش #آقای_خامنهای بود. پز میداد که من بزرگ شده خامنهایام😍 و از بچگی، هوایم را داشته.
#شهید_محمود_کاوه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸هر وقت پیش محمود حرف #زن را میزدیم، میگفت: دست از سر من بردارید! ازدواج💍 برای کسی است که #مرد این
🍃🍂🍃🍂🍃
🌷تلفن زد آقا، این مبلّغی که فرستادید، احتیاج بهش نیست. بگیدبرگرده.
پرسیدم چرا؟ کسی دیگه پیدا شده ؟
گفت: نه. لازم نیست اصلا.
🌷گفتم: یعنی چی ؟
گفت: این قراره بیاد اون جا، توی پادگان، تبلیغ خدا و پیغمبر و امام حسین رو بکنه. هنوز از راه نرسیده رفته منبر، منبر اولش، داره تبلیغ منِ محمود کاوه رو می کنه. به چه درد می خوره این؟
#سردار_شهید
#شهید_محمود_کاوه🌷
📚یادگاران، ج۶، ص ۶۳
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh