🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠ #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 4⃣ #قسمت_چهارم 📖گفتم: _ام
❣﷽❣
📚 #رمان
#اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
5⃣ #قسمت_پنجم
📖پرسیدم چی؟؟؟؟
قضیه برای من کاملا روشن است من فکر میکنم #تو همان همسر مورد نظر من هستی❤️ فقط مانده چهره ات. نفس توی سینه ام حبس شد😥 انگار توی بدنم اتش روشن کرده باشند.
📖ادامه داد: تو حتما قیافه من را دیده ای، اما من ... پریدم وسط حرفش، از در که وارد شدید شاید یک لحظه شما را دیده باشم اما نه انطور که شما فکر میکنید❌
باشد به هر حال من حق دارم چهره ات را ببینم.
📖دست و پایم را گم کرده بودم. تنم خیس عرق بود و قلبم تند تر💗 از همیشه میزد. حق که داشت، ولی من نمی دانستم چه کاری باید انجام دهم.
اگر رویت نمیشود، کاری که میگویم بکن؛ #چشم_هایت را ببیند و رو کن به من.
📖خیره به دیوار مانده بودم. دست هایم را به هم فشردم، انگشت هایم یخ کرده بودند. چشم هایم را بستم😌 و به طرفش چرخیدم. چند ثانیه ای گذشت، گفت: خب #کافی است.
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✫⇠ #اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
6⃣ #قسمت_ششم
📖دعای کمیلمان باید زودتر تمام میشد
با شهیده و زهرا برگشتیم خانه🏘خانواده ایوب #تبریز زندگی میکردند و ایوب که زنگ زد تا اجازه بگیرد گفت با خانواده #دوستش اقای مدنی می ایند خانه ما.
📖از سر شب یک بند باران میبارید🌧 مامان بزرگترها را دعوت کرده بود تا جلسه #خواستگاری رسمی باشد. زنگ در را زدند اقا جون در راباز کرد #ایوب فرمان موتور را گرفته بود و زیر شر شر باران جلوی در ایستاده بود سلام کرد و امد تو.
📖سر تا پایش خیس شده بود از اورکتش اب میچکید. اقای مدنی و خانواده اش هم جدا با خانواده اش با ماشین🚗 امده بودند. مامان سر و وضع ایوب را که دید گفت: بفرمایید این اتاق لباسهایتان را عوض کنید ایوب دنبال مامان رفت اتاق اقاجون.
📖مامان لباسهای خیسش را گرفت و اورد جلوی بخاری♨️ پهن کرد. چند دقیقه بعد ایوب پیژامه و پیراهن اقاجون به تن امد بیرون و کنار مهمانها نشست و شروع به احوال پرسی کرد.
فهمیده بودم این ادم هیچ #تعارف و تکلفی ندارد و با این لباسها در جلسه خواستگاری همانقدر راحت و ارام است که با کت و شلوار😅
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_199560102015927186.mp3
7.46M
💢همه سهمیهها مال شما
🍂 #بابای قشنگمو بهم بدین
💢تا منم سر روی #شونش بزارم
🍂دیگه چیزی نمیخوام
فقط #همین😭
👈تقدیم به #فرزندان_شهدا
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌟🥀🌟🥀🌟🥀🌟
آنقدر وسوسه دارم بنویسم که نگو...
تو کجایی پدرم ...؟! آنقدر حسرت دیدار تو دارم که نگو ...
بس که دل تنگ تو ام،
از سر شب تا حالا ... آنقدر بوسه به تصویر تو دادم که نگو ... جانِ من حرف بزن!
امر بفرما پدرم!
آنقدَر بی تو در این شهر غریبم که نگو...
پدر ای یاد تو آرامش من...! امشب از کوچه دل تنگی من می گذری؟! جانِ من زود بیا!
بغلم کن پدرم...! آنقَدَر حسرت آغوش تو دارم که نگو ... به خدا دل تنگم!
رو به رویم بنشینی کافی ست!
همه دنیا به کنار، گرچه از دور ولی، من تو را می بوسم...
#شهید_مرتضی_ابراهیمی
#شهید_اغتشاشات_اخیر
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - از امام رضا علیه السلام چه بخواهیم؟ - حجت الاسلام حیدریان.mp3
3.63M
♨️از امام رضا علیه السلام چه بخواهیم؟
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #حیدریان
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
باز هم خاطره ای بخوانید از #رفاقت دو شهید مدافع حرم؛ رفاقتی که ختم به #شهادت شد.😍 👌شهدا با معرفتن ه
🎀و دوباره #بیستم آذر از راه رسید و
بوی تـــ❤️ـــو را آورد
🎀و زمین چه خوشبخت شد با آمدنت
#تولد زمینی ات بر ما مبارک
آسمان نشینِ مهربان😍
🎀و حالا روز #تولدت
از بهترین👌 روزهای خداست
برای همه ی آنانکه میشناسندت🌸🍃
#تولدت_مبارکـــ🎈
#شهید_رسول_خلیلی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 شوخ طبعی رسول👆😂😂
👈اجرای دابسمش علی اکبر صالحی(وزیر خارجه وقت، سال 90) توسط
#شهید_رسول_خلیلی🌷
#سالروز_ولادت🎈
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh