#رمان
#نخل_سوخته 📚
📖قسمت 5⃣3⃣
📚📖وقتی حسین و حاج قاسم از سنگر بیرون اومدن دیدم حسین خیلی ناراحته،ازش پرسیدم:چی شد؟-گفت:حاجی میگه باید قرارگاه رو خبر کنیم احتمالا بچهها اسیر شدن،چون لباس غواصی داشتن احتمال شهید شدنشون ضعیفه.
⁉️-گفتم:خب حالا می خوای چیکار کنی؟-گفت:هیچی،به قرارگاه خبر نمیدم.-گفتم:حسین،حاجی ناراحت میشه.-گفت:من امشب تکلیف لشکر و این دو نفر رو روشن می کنم،فردا میگم چه اتفاقی براشون افتاده.
‼️وقتی حاج قاسم رفت.بچهها دوباره جستجو رو از سر گرفتن،بعضی با دوربین تو آب نگاه می کردن،بعضی هم با قایق جلو می رفتن، شب عده ای برای جستجوی دقیق تر خودشون رو به محل گم شدن بچهها رسوندن اما هیچ خبری نبود که نبود.
⁉️تو فکر بودم حسین چطوری می خواد تکلیف همه رو روشن کنه،روز بعد داخل محوطه مقر بودیم که از دور صدام زد.رفتم پیشش،با خوشحالی گفت:هم اکبر موسایی پور رو دیدم هم صادقی رو.-گفتم:کجا هستن؟-گفت:جایی نیستن تو خواب دیدمشون.
✨-گفتم:خب چی شد؟-گفت:دیشب تو خواب دیدمشون،اکبر جلو اومد و حسین صادقی پشت سرش،چهرهی اکبر خیلی نورانی تر از حسین بود میدونی چرا ؟-گفتم:چرا؟-گفت: اگه گفتی.-گفتم:نمیدونم خودت بگو.
🌟-گفت:اکبر اگه تو آبم بود،نماز شبش ترک نمی شد اما حسین این طور نبود. می خوند ولی اگه شبی خسته بود و نمی تونست،نمی خوند.یه دلیل دیگه هم داره این یکی رو می دونی ؟-گفتم:نه نمی دونم.
✔️راویان:حمید شفیعی ، علی نجیب زاده ، مرتضی حاج باقری ، ابراهیم پس دست.
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#رمان
#نخل_سوخته 📚
📖قسمت 6⃣3⃣
📚📖حسین گفت: دلیل دیگه ای هم داره این یکی رو می دونی؟-گفتم:نه نمیدونم.-گفت:اکبر نامزد داشت.دنبال قضیه ازدواج رفته و به تکلیفش عمل کرده بود ولی صادقی نه.
⁉️من با بی حوصلگی گفتم:حالا اصل مطلب رو بگو ، چرا اینقده سؤال و جواب می کنی.اینا که اهمیتی نداره تو این موقعیت بگو ببینم چه بلایی سرشون اومده.-گفت:دیشب توی خواب دیدم که اکبر اومد و گفت حسین ناراحت نباشین،عراقیها مارو نگرفتن،ما برمی گردیم.
⁉️-گفتم:اگه عراقیها اونا رو نگرفتن پس چطوری برمی گردن.-گفت:احتمالا شهید شدن و جنازه هاشون رو آب میاره.-گفتم:حالا کی برمی گردن؟-گفت:یکی شب دوازدهم میاد و اون یکی هم شب سیزدهم.-گفتم:مطمئنی؟-گفت:خاطرت جمع باشه.
🗓شب دوازدهم من مدام به فکر حرف حسین بودم و لحظه شماری می کردم. از سرشب لب آب می رفتم و منطقه رو نگاه می کردم. به این امید که خواب حسین تعبیر بشه و بچهها بر گردن اما خبری نبود که نبود.
🔴اواخر شب دیگه نا امید و خسته داخل سنگر رفتم و خوابیدم.حوالی ساعت چهار صبح با صدای زنگ تلفن صحرایی از خواب پریدم.گوشی رو برداشتم.اکبر بختیاری نگهبان بود.مضطرب و شتاب زده گفت:حاج حمید زود بیا اینجا.یه چیزی رو آب به این سمت میاد.
🔴بسرعت از سنگر خارج شدم و خودم رو به لب آب رسوندم.حاج اکبر مسؤول خط هم اونجا بود.حسین هم لب ساحل منتظر ایستاده بود.مدتی صبر کردیم تا جسمی که روی آب بود جلو اومد.
🕊خودش بود-صادقی-اولین کسی که جلو رفت و پیکر شهید صادقی رو دست زد حسین بود.باورم نمی شد درست شب دوازدهم، همونطور که حسین پیش بینی کرده بود.
🕒شب سیزدهم حوالی ساعت دو وسه بود که اکبر هم اومد. پیکرش رو موج های آب به ساحل آوردن.باور کردنش مشکل بود اما خواب حسین تعبیر شده بود و بلاخره تکلیف لشکر و اون دو نفر هم مشخص شد.
پایان قسمت نوزدهم....
✔️راویان:حمید شفیعی ، علی نجیب زاده،مرتضی حاج باقری ، ابراهیم پس دست
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
به دنبال #تو میگردم نمی یابم نشانت را
بگو باید کجا جویم مدار کهکشانت💫 را
تمام جاده را رفتم
غباری از #سواری نیست
بیابان تا بیابان #جسته ام، در نشانت را
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
از #آوار تا آواز
فقط یک نقطه فاصله هست!
خواهشن #نرو
من به سکوتت نیز راضی ام😢
اگر بروی، همه چیز عوض میشود
من زود #پیر_میشوم
شعر گریه اش میگیرد
و دیواری که حتی یکبار هم
در عمرش حرف نزده است،
تمامِ بغض اش را
روی #سرم خالی میکند!😔
#شهید_اصغر_پاشاپور
#سلام_صبحتون_شهدایی 🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
أین الرجبیون.mp3
6.16M
#تلنگری 💌
#ماه_رجب 🌙
یک رحم زمانیست که میتواند سالهای طولانیِ گناه را در یک انسان، جبران کرده، و او را به #تولدِ_سالم، به آخرت برساند.
مکانسیمِ این تغییر بزرگ و سریع در روح، چگونه است⁉️
🎤 #استاد_شجاعی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
به چشم ما خوش آمدی...🌺
🌹🍃سُرمه چشم کشیده ایم خاک قدم های آمدنت را،
تمام بودنمان به انتظار، تا لحظه مانای آمدنت را از چشم ندهیم؛
🌹🍃ای شکوهمند ترین چهره زندگی!
ای شهید.........
کدامین هنر می تواند حتی حوالی شما را به تصویر بکشاند.
شمایی که دلهای زنگار گرفته از روزمرگی هامان را به سوی خویش فرا می خوانید.
شمایی که تمام تاریخ در مقابل پایداریتان زانو زده است.
سراسیمه به دنبالتان خواهیم دوید،
واین ماییم که در کنارتان می ایستیم،
و با شما بزرگ خواهیم شد ..........
🌹🍃فردا یمان دیگر، عنوان سر فصل ها از شما شروع خواهد شد،
زمان به وقت شما به صدا خواهد آمد،
نوشته ها بر بام سبزشما نگاشته خواهد شد.
🌹🍃انگار در قمصریم.......
از وقتی که گفتند می آیی .......
انگار صورتمان را روی فرشی از گل های محمدی پهن کرده اند .....انگار........ انگار.......
"به چشم ما خوش آمدی"
پ ن: پیکر #بیسر شهید پاشاپور از فرماندهان مدافع حرم که به دست تروریستها افتاده بود، به ایران اسلامی بازگشت.
#شهید_اصغر_پاشاپور🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🔻به مناسبت بازگشت پیکر شهید
💠شهید اصغر پاشاپور که بود؟
🔰فرزند اهل ری که پدرش حاج عزیزالله از جانبازان سرافراز و ساکن محله ملک آباد(جوانمرد) بودند، اصغر از همان نوجوانی عاشق بسیج و انقلاب بود.
در بسیاری از برنامه های فرهنگی بسیج شهرری حضور پررنگ داشت و در این اواخر فرمانده پایگاه بسیج کوثر مسجد ولیعصر همان محله بود.
🔰با شروع جنگ علیه تکفیری ها، جزو اولین کسانی بود که به قافله مدافعین حرم پیوست و از همان روزهای آغازین مقاومت در کنار حاج قاسم سلیمانی توفیق سربازی را پیدا کرد.
🔰در تمام پیکارها مراقب و همراه حاج قاسم بود، اما در شب حادثه تروریستی آمریکا در بغداد حضور نداشت.
🔰باید پای حرف دل خانواده های دلشکسته مدافعان حرم نشست تا بزرگی و شهامت های شهید حاج اصغر پاشاپور بیشتر نمایان گردد.
🔰شایان ذکر است، شهید مدافع حرم محمد پورهنگ، داماد خانواده پاشاپور می باشد
#شهید_اصغر_پاشاپور🌷
#شهید_مدافع_حرم
شادی روحش #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
4_5956297518387036444.mp3
19.67M
🎧🎧
سلام #فدایی_حسین
سلام مدافع حرم
بہ ما بگو از اون دمے ڪہ
صدای ارباب و شنفتے
مداحی بسیار زیبا 👌👌
🎤🎤 با نواے #حاج_محمود_ڪریمے
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
Quran_Page (188).mp3
901.5K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه توبه✨
#قرائت_صفحه_صدوهشتاد_وهشت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
برای #مهندسین بن بستی وجود ندارد🚫 آنان یا راهی خواهند یافت٬ یا راهی خواهند #ساخت…
5اسفند « روز مهندس» مبارک باد🌺
مهندس #شهید_مهدی_باکری🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
♥️🌼♥️🌼♥️🌼♥️
این #مهندسـامون
خیلـی باهوش بودند😎
برای رسیدن به #آسمان هم راه ساختند🕊
🌷5 اسفند روز "مهندس" گرامی باد🌷
#شهدای_مهندس
#یادشهداباصلوات 💐
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
@shahed_sticker۷۳۱.attheme
146.8K
• #شهید_اصغر_پاشاپور
• #تم_رفیق_شهید 📲
• #تم
📌سفارشی
🔻تم_های_جذّاب_ایتا😍👇
ایتایی متفاوت رو تجربه کن👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1214906384Cdb15194a25
#سبک_زندگی_مؤثرتر_از_آگاهی_و_ایمان 7⃣
#استاد_پناهیان 🔻
🔹دو راه عمده برای تقویت ایمان و محبت: ۱. راه آگاهی و اندیشه ۲. راه عمل
🔹علی(ع): تا وقتی طرز لباسپوشیدن و غذاخوردن شما مثل دشمنانتان نشود سعادتمندید!
🔹صهیونیستها: هر دینی میخواهی داشته باش، فقط سبک زندگیات را از ما بگیر! آنوقت بردۀ ما خواهی شد!
____
⭕️ روزی خواهد رسید که هرکسی دنبال تحصیل علم در هر رشتهای باشد، اگر مردم «رفتار غلطی» از او ببینند، به او میگویند: «مگر تو نمیخواهی باسواد بشوی؟ این چه رفتاری است؟! این چه طرز لباس پوشیدن است؟ این چه مُدل مویی است؟ این رفتارهایت، هَوسی شده است! آدمِ هوسران که دانشمند نمیشود!» این حرف را بیدینهای جامعه میگویند نه فقط دیندارها!
⭕️ آنوقت خود دانشمندان از بدحجابی در دانشگاهها جلوگیری میکنند و میگویند: «اینجا محل علم و دانش است! در محیط علمی که نمیشود هرزگی کرد؛ این مانع رشد علمی است» اگر باسواد بشویم و رشد کنیم، به اینجا خواهیم رسید. ولی الان به حجاب که میرسیم میگوییم: «ارزشهای اسلامی را رعایت کنید!» این یعنی: ما که نمیفهمیم حجاب به چه دردی میخورد ولی بههرحال باید رعایت کنیم!
⭕️ رفتار، قدرت تفکر تو را سامان میدهد و گرایشهای تو را تنظیم میکند. صهیونیستها این موضوع (اهمیت رفتار و سبک زندگی) را خیلی خوب فهمیدهاند، لذا میگویند: فکر و ایمان و دین شما مهم نیست؛ هر کسی را میخواهید بپرستید، به هر پیامبری که میخواهید معتقد باشید، هر دین و ایمانی که میخواهید داشته باشید! فقط سبک زندگیتان را بگذارید ما تنظیم کنیم، آنوقت بردۀ ما خواهید شد!
⭕️ الان صهیونیستها زیاد به جهانبینی مردم کاری ندارند، بلکه به رفتار و سبک زندگیِ آنها کار دارند! میگویند: این ساندویچها را بخورید، این موسیقیها را گوش دهید، این لباسها را بپوشید... آنها روی سبک رفتار، لباسپوشیدن، مدل مو و... برنامهریزی میکنند آنوقت میگویند: «دین آزاد است!» چرا؟ چون دیگر از دین احساس خطر نمیکنند.
⭕️ امیرالمؤمنین(ع) میفرمود: تا وقتی که لباس و طرز غذاخوردنِ شما شبیه دشمنان نشود، سعادتمند خواهید بود. (لَا تَزَالُ هَذِهِ الْأُمَّةُ بِخَيْرٍ مَا لَمْ يَلْبَسُوا لِبَاسَ الْعَجَمِ وَ يَطْعَمُوا أَطْعِمَةَ الْعَجَمِ فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِكَ ضَرَبَهُمُ اللَّهُ بِالذُّل؛ محاسن/2/410) آن کسانی که میخواهند شما را نابود کنند، اگر سبک غذاخوردن و لباسپوشیدن شما را عوض کردند، بیچاره هستید!
⭕️ الان در غرب، یک نهضتی راه افتاده است دربارۀ «لزوم کنترل رفتار»؛ اما این نهضت هنوز به ایران اسلامی نرسیده است، چرا؟ چون این حرفِ دین هم هست! آن کسانی که بهعنوان کارگزار و مدیران میانی، کشور را اداره میکنند، کِی میخواهند این فریفتگی به فکر و فرهنگ صهیونیستها را از دست بدهند؟ کِی میخواهند بفهمند که دین، عقلانی است؟! حتی بسیاری از تجربیات علوم تجربی هم دین(گزارههای دینی) را تأیید میکند. لااقل بر اساس همین دانش تجربی عمل کنید! امروزه دانش تجربی نشان میدهد که نوعِ رفتار و سبک زندگی مهم است.
⭕️ متاسفانه در آموزشهای دینی ما هم، این جانیفتاده است، الان کسی که میخواهد آموزش دینی بدهد، معمولاً سراغ جهانبینی و ایمان و بحثهای کلامی و اعتقادی میرود نه سراغ اصلاحِ رفتار!
⭕️ دربارۀ آثار رفتار بر گرایشها و اندیشه، روایات مختلفی وجود دارد. مثلاً اینکه امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «الْقَلْبُ مُصْحَفُ الْبَصَر» (نهجالبلاغه/ حکمت409) قلب صفحهای است که چشم روی آن مینویسد. تو بگو «به کجاها نگاه میکنی؟» تا معلوم شود ایمانت چقدر است؟
⭕️ امام صادق(ع) میفرماید: «إِيَّاكُمْ وَ النَّظِرَةَ فَإِنَّهَا تَزْرَعُ فِي الْقَلْبِ الشَّهْوَة» (تحفالعقول/ 305) نگاه خودت را بهصورت هرزه به اینطرف و آنطرف نینداز، نگاه در قلبِ تو شهوت تولید میکند. (نه اینکه چون تو شهوتران هستی، نگاه میکنی!)
⭕️ امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: از بیکاری، هوسرانی در میآید «مِنَ الْفَرَاغِ تَكُونُ الصَّبْوَةُ» (غررالحکم/9251) و ما بهصورت سازمانی در کشورمان حدود 4سال به اسم «دبیرستان» جوان را بیکار نگه میداریم؛ درحالیکه این سن، سنّ کار و خستهشدن بدن و فکر-بهصورت توأمان- است. ما به جوانان این مملکت خیانت میکنیم که میگوییم «کار نکن، فقط میخواهیم با داده(اطلاعات) حافظۀ تو را پُر کنیم!» ما بهصورت سازمانی، فساد را در جامعه رواج میدهیم.
⭕️ کسی که کار میکند، بهتر میفهمد. البته کاری که جوان دبیرستانی بخواهد از آن پول در بیاورد، شاید پیدا نشود اما کاری که نخواهد از آن پول در بیاورد، خیلی فراوان است! اصلاً «کار» باید ناموس دبیرستان باشد. دبیرستانی که در کنار تحصیل، بچهها را به کار و فعالیت وادار نمیکند، در واقع دارد برای مملکت فساد میآورد!
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
روی پای خدا_5.mp3
9.11M
#روی_پای_خدا 5 👣
💢بینیازی و عزّت، در وجود هیچ کس، ثابت نمیشوند ...
مگر اینکه به صفت #توکل برخورد کنند،
و به آن گره بخورند!
اگر توکل رو یاد نگیری ؛
#محاله به عزّت نفس برسی.
#استاد_شجاعی👆
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💞لطف #حضرت_مادر
پیش از عملیات کربلای ۴، شهید #جلال_ابراهیمی که اهل درود بود، به مجتبی گفت: مادرم فاطمه *سلام الله علیها* مرا پذیرفته، بهتره تو با من نیای!
#مجتبی گفت: اتفاقا باهات می آم،
شاید مادرت دست تو رو گرفت و تو دست منو.
#مجتبی تیربارچی بود و سیدجلال هم کمک تیربارچی #مجتبی شد.
و هر دو کنارِ هم به شهادت رسیدند.
✍به روایت دوست و همرزم شهید
#شهید_مجتبی_آدینه_وند
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
أیـن الـرجبیـون...
سلام بر مـ🌙ـاه رجب
سلام بر بهار مناجات و بندگی
حلول #ماه_رجب
و #میلاد_امام_محمدباقر(؏)مبارڪ باد🌼
یڪبار دیگه خدا بهمون فرصت
بندگی داده🌹🍃
#تمنای_دعا🙏
🌺پیشاپیش ماه رجب برشما مبارک🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#دستی_بر_آر
ای شهید🌷
ای آنکه بر کرانهٔ ازلی و ابدی وجود برنشستهای، #دستی بر آر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف😔 را از این #منجلاب بیرونکش.
#شهید_سیدمرتضی_آوینی
#شهید_قاسم_سلیمانی
#فتح_خون
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#رمان
#نخل_سوخته 📚
📖قسمت 7⃣3⃣
📚📖در عملیات والفجر چهار،یه گروهان نیرو روی ارتفاع بسیار بلندی گیر افتاده بود.عراقیها با دوشکا راه بچهها رو بسته بودن.ارتفاع خیلی بلند بود.راه کارهای فرعی رو هم کسی بلد نبود.
❌قرار شد من و حسین و شهید کازرونی بریم و ببینیم چی شده؟ چه بلایی سرشون اومده تا بلکه بتونیم کمکشون کنیم.وقتی روی ارتفاع رسیدیم به درختی برخوردیم که میوه های قرمز و شیرینی داشت.عراقیها متوجه ما شدن و شروع به تیراندازی کردن.
🔴هیچ جان پناهی نبود،سریع پشت همون درخت سنگر گرفتیم. همون موقع دیدم حسین از درخت بالا رفت و لابه لای شاخه ها نشست.-گفتم:کجا میری خطرناکه؟-گفت:ببین چه دونه های خوشمزه ای داره.روی شاخه نشست و دونه ها رو می چید و می خورد.
🔴از طرفی عراقیها اون رو دیدن و به طرفش تیراندازی کردن.من گفتم الانه که حسین تیر بخوره.-گفتم:حسین!تورو به خدا بیا پایین الان تیر می خوری.خندید و گفت:بیا این چند دونه رو بگیر بخور ، خیلی خوشمزه اس.
⁉️-گفتم:بابا بیا پایین.الان شهید راه این میوه ها میشی.خنده اش بیشتر شد.-گفت:نترس اینا منو نمی زنن.-گفتم:مگه نمی بینی که چطور تیراندازی می کنن؟ بعضی تیرها شاخه ها رو می شکستن،اما حسین بی خیال نشسته بود و همونطور می خندید.دونه ها رو می چید و به من می داد.
‼️گفتم:حسین نگاه کن این تیرا درست از کنارت رد میشن.الان کارت تمومه.-گفت:امکان نداره.اگه همه ی تیرهاشون رو هم شلیک کنن به من نمی خوره.بعد خندید و ادامه داد:تو خیالت راحت باشه،فکر خودت باش.
💠بعد مدتی سالم از درخت پایین اومد و حرکت کردیم،بدون کوچکترین خراشی.او کسی نبود که بی گدار به آب بزنه و نسنجیده عمل کنه.کاملا معلوم بود دلش از جای دیگه ای مطمئنه.
🌟وقتی روی درخت با اطمینان به من گفت که امکان نداره تیری به او بخوره،مشخص بود که بی حساب این حرف رو نمی زنه.اون روز هم شاید می خواست منو بسازه.می خواست بفهمونه که تا خدا نخواد،برگی از درخت نمی افته.
✔️به روایت از حمید شفیعی
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#رمان
#نخل_سوخته 📚
📖قسمت 8⃣3⃣
📚📖حسین از ناحیه ی پا مجروح شده بود و در بیمارستان«کرمان-درمان»بستری بود.مادر ما،خدا بیامرز صبح زود از خواب بیدارم کرد و گفت:هادی جان پاشو.کمی گل گاوزبان جوشوندم بردار ببر برای حسین،تا اول وقت بخوره.
✅فاصله خانه تا بیمارستان زیاد نبود. چون صبح زود بود، دربان ها،نمی ذاشتن برم تو،با کلی اصرار قبول کردن برم و جوشونده رو بذارم و برگردم.حسین طبقه چهارم بستری بود.از آسانسور استفاده نکردم پله ها رو گرفتم و رفتم بالا،وقتی رسیدم به اتاق حسین خواب بود.
⁉️همین که بالا سرش رسیدم،یه دفعه چشماش رو باز کرد و گفت:بلاخره اومدی هادی؟-گفتم:چی شده مگه اتفاقی افتاده ؟-گفت:نه،همین الان خواب می دیدم از پله ها داشتی میومدی بالا.همینطور مسیرت رو دنبال کردم تا بلاخره رسیدی بالای سرم.چشمام رو باز کردم دیدم اینجایی.
⁉️خیلی عجیب بود او حتی در مورد بالا اومدن من که از آسانسور استفاده نکرده بودم درست می گفت.۱
💠"مادر ایشون نقل می کرد:وقتی حسین شیمیایی شده بود و در بیمارستان تهران بستری شد به عیادتش رفتم.داخل بیمارستان دنبال اتاقش می گشتم،همینطور که از کنار اتاقی رد شدم،یه مرتبه حسین صدام کرد:مادر من اینجام،بیا اینجا.
✨سریع داخل اتاق رو نگاه کردم حسین اونجا بود،بالای سرش رفتم چشماش بسته بود،موقع شیمیایی چشماش هم آسیب دیده بود.تعجب کردم چطور منو دیده؟چشماش که بسته بود،کسی هم توی اتاق نبود،ماهم سرو صدایی نکردیم.پس از کجا فهمیده بود؟
✨پرسیدم:حسین چطور منو دیدی؟کی به تو گفت؟-گفت:فراموشش کن مادر،نمی خواد چیزی بپرسی.-گفتم:به من که مادرتم باید بگی.-گفت:مادر از همون ساعت که راه افتادی،متوجه اومدنتون شدم و تا الان اومدن شما رو حس کردم.
✨مادر ایشون می گفت:حسین حتی می دونست با چه وسیلهای به تهران اومدیم. اما بیشتر به سوالاتمون جواب نداد. "من خودم یه بار ازش پرسیدم:حسین تو از یه سری قصایا با خبر میشی،چطور اینکارو میکنی؟ با اصرارم خیلی کوتاه جواب داد.
🌟-گفت:کار خاصی نمی کنم فقط وقتی می خوابم،سعی میکنم مثه آدم بخوابم.-گفتم:آدما مگه چطور می خوابن؟-گفت:اینو دیگه باید خودت بفهمی.و دیگه هیچ حرفی در این مورد نزد.۲
✔️راویان:۱-محمد هادی یوسف اللهی ۲-علی نجیب زاده
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh