🌷شهید نظرزاده 🌷
روز سوم عمليات بود. آن روز، نماز ظهر را به او اقتدا كرديم. سر نماز عصر، يك حاج آقاي روحاني آمد.نما
1⃣6⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠سردار خيبر
🌷اسفند ۱۳۶۲، تخت فلزی را از دل
کشوی #سردخانه بیرون کشیدند. تو با لب هایی که نداشتی لبخند زدی😊 و نور چراغهای 💡سردخانه، #چشم هایی را که نداشتی، اذیت کرد و بعد رو برگرداندی که همسرت را ببینی👀، با #صورتی که نداشتی و خواستی با دستت، دست سرد همسرت را بگیرى، با #دستی که نداشتی و اسمت را که فریاد می زد🗣؛ شنیدی، با گوش هایی که نداشتی😭
🌷و بعد زمزمه کردی «گریه نکن🚫 ....» اما او صدایت را نشنید🔇. از پا افتاد، ضجه زد😭 و با چادرش، چهره غمگینش را پوشاند تا #غریبه ها اشک هایش را نبینند. #حاج_ابراهیم_همت! سرت را گذاشتی، مجنون بماند که دلـ❤️ ما، تا ابد، در حسرت دوباره دیدن #چشم هایت بسوزد؟ که هی فرود آمدن گلوله توپ💥 را کنار موتوری🏍 که ترکش نشسته بودی در ذهنمان مرور کنیم
🌷و داغ مان هزار هزار بار تازه شود؟ که هی یادمان بیاید جای خالی #سرت را و دستت را و بادگیر سبز و عرقگیر عنابی ات را که #بوی_خون و خاکستر داشت؛ اما هنوز ته مانده ای از عطرت😌 به آن وفادار بود و نمی رفت🚫.
🌷آنها که از #خیبر برگشتند، گفتند: تو سفارش کرده بودی «یا همه، اینجا #شهید می شویم🕊 یا #مجنون را نگه می داریم.» و این جمله ات جان کلام عملیات خیبر بود👌 از زبان #تو که سردارش بودی، فرمانده لشکر #محمد_رسول_الله، نور✨ چشم همه #شهرضایی هایی که همشهری ات🏙 بودند.
#سردار_شهید_حاج_ابراهیم_همت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#دستی_بر_آر
ای شهید🌷
ای آنکه بر کرانهٔ ازلی و ابدی وجود برنشستهای، #دستی بر آر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف😔 را از این #منجلاب بیرونکش.
#شهید_سیدمرتضی_آوینی
#شهید_قاسم_سلیمانی
#فتح_خون
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
میگویند این #آخرین_تصویر زمینیات بود و بعد از آن بود که
#خدا تو را پذیرفت
✨پاکیزه پذیرفت ✨
#چشمانت چقدر خسته اند
موهایت چقدر #سفید تر
چهره ات چقدر نورانی تر✨
اما حضرت پدر لبخندت چرا مثل همیشه #شیرین نبود 😔
لبخندت #غم داشت
شاید می دانستی
غم رفتنت💔 پیرمان می کند
و #دستی که جا ماند
یا شاید جا گذاشتی
تا اشک هایمان😭 را پاک کنی
نشسته ام به در نگاه میکنم
دری که #آه میکشد
تو از کدام راه میرسی⁉️
خیال #دیدنت چه دلپذیر بود ...
#سردار_دلها♥️
#شهید_قاسم_سلیمانی 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh