چشم از آسمان نميگرفت. يك ريز اشك ميريخت😭. طاقتم طاق شد.
- چي شده حاجي؟
جواب نداد. خط نگاهش را گرفتم. اول نفهميدم، ولي بعد چرا. #آسمان داشت بچهها را همراهي ميكرد. وقتي ميرسيدند به دشت، ماه🌙 ميرفت پشت ابرها. وقتي ميخواستند از رودخانه رد شوند و نور ميخواستند، بيرون ميآمد.پشت بيسيم گفت «متوجه ماه هم باشين».
#حاج_ابراهیم_همت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
من و تو نسبت اونای که برای ما ارزشمندترین چیزشونو فدا کردن #مدیونیم. اونا لایق اون هستن که فراموششون
#طلائیــــــــــــه
💠طلائیه کجاست؟؟
جایی است که
✾خاکش طلاست
✾خودش طلاست
✾همه چیزش طلاست.
⚜جاییه که دست #حسین_خرازی فرمانده پیروزلشکر14 ازتنش جداشد.
⚜اونجاجاییه که سرنازنینه #حاج_ابراهیم_همت سردار خیبرازتنش جداشدو رانندش #حمیدمیرافضلی تیکه وپاره شد وپر پر شد🕊.
⚜اونجاجاییه که #حاج_مهدی_باکری وقتی ردمیشدشب عملیات جنازه برادرش 👥حمیدباکری افتاده ولی رد شدو #رفت
🔰بچه هاهرچی فریادزدند🗣حاجی جنازه حمید و برگردونید عقب ودرآخربه اصرارفرمانده پشت بیسیم📞 گفت ایناکه اینجاافتادن همه #حمیدباکریَن کدومشونوبرگردونم⁉️
🔰خواهرباکری میگه ماسه تابرادرداشتیم هرسه تاشون #شهید شدند هیچ کدومشون برنگشتند😔.
🔰یکی ✓علی باکری بودزمان طاغوت ساواک شاه علی مارودستگیرکردند #تیکه_تیکه کردندوهیچی ازجنازش به مانرسید.
🔰داداش ✓حمیدماروهم که مهدی تو #خیبرجاگذاشت ورفت
🔰خوده ✓آقامهدیم تووصیت نامش نوشته بود📝خدایاازتومیخام وقتی کشته میشم #جسدم پیدانشه 🚫تا من ی وجب ازخاک این دنیارواشغال نکنم؛ که توعملیات بعدی جنازش افتاد تو #دجله جنازشوآب برد🌊
#هیچکدوم ازسه برادر برنگشتن❌...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
روز سوم عمليات بود. آن روز، نماز ظهر را به او اقتدا كرديم. سر نماز عصر، يك حاج آقاي روحاني آمد.نما
1⃣6⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠سردار خيبر
🌷اسفند ۱۳۶۲، تخت فلزی را از دل
کشوی #سردخانه بیرون کشیدند. تو با لب هایی که نداشتی لبخند زدی😊 و نور چراغهای 💡سردخانه، #چشم هایی را که نداشتی، اذیت کرد و بعد رو برگرداندی که همسرت را ببینی👀، با #صورتی که نداشتی و خواستی با دستت، دست سرد همسرت را بگیرى، با #دستی که نداشتی و اسمت را که فریاد می زد🗣؛ شنیدی، با گوش هایی که نداشتی😭
🌷و بعد زمزمه کردی «گریه نکن🚫 ....» اما او صدایت را نشنید🔇. از پا افتاد، ضجه زد😭 و با چادرش، چهره غمگینش را پوشاند تا #غریبه ها اشک هایش را نبینند. #حاج_ابراهیم_همت! سرت را گذاشتی، مجنون بماند که دلـ❤️ ما، تا ابد، در حسرت دوباره دیدن #چشم هایت بسوزد؟ که هی فرود آمدن گلوله توپ💥 را کنار موتوری🏍 که ترکش نشسته بودی در ذهنمان مرور کنیم
🌷و داغ مان هزار هزار بار تازه شود؟ که هی یادمان بیاید جای خالی #سرت را و دستت را و بادگیر سبز و عرقگیر عنابی ات را که #بوی_خون و خاکستر داشت؛ اما هنوز ته مانده ای از عطرت😌 به آن وفادار بود و نمی رفت🚫.
🌷آنها که از #خیبر برگشتند، گفتند: تو سفارش کرده بودی «یا همه، اینجا #شهید می شویم🕊 یا #مجنون را نگه می داریم.» و این جمله ات جان کلام عملیات خیبر بود👌 از زبان #تو که سردارش بودی، فرمانده لشکر #محمد_رسول_الله، نور✨ چشم همه #شهرضایی هایی که همشهری ات🏙 بودند.
#سردار_شهید_حاج_ابراهیم_همت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh