Page299.mp3
720.2K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه کهف✨
#قرائت_صفحه_دویست_ونودو_نهم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌹💥🌹💥🌹💥🌹
🔺نمی توانم در کنار #همسر و فرزندانم باشم در حالی که در مقابل چشمم کودکان سوریه و #عراق، والدینشان سربریده میشوند؛
🔻 آموختههای من از اسلام و #تحصیل دروس حوزوی چنین اجازهای به من نمیدهد.✨
#شهید_مدافع_حرم_جاویدالاثر
#شهید_محمدمهدی_مالامیری🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
1⃣1⃣3⃣1⃣#خاطرات_شهدا🌷
🔰راز #شهادت شهید محمد مهدی مالامیری، بعد از سه سال از زبان پدر
🔆گفت میخواهم #عربی یاد بگیرم، کسی نمی دانست چرا جز خودش و خدا. پیشنهاد #مباحثه به یکی از آشنایان عراقی را داده بود. برای شروع باید متنی را ترجمه می کردند.
🔰 محمد مهدی با یک تیر ☄دو نشان زده بود: "سلام بر ابراهیم".
آنچنان #تسلطی بر این کتاب داشت و مجذوب ابراهیم شده بود، که گویی #خاطرات برای خودش اتفاق افتاده بود و در آخر همینطور هم شد.
🔆در اتاق کارش #سلام بر ابراهیمی داشت که با عربی حاشیه #نویسی کرده بود. می خواست خاطرات ابراهیم را برای سوری ها بخواند تا همه بدانند فرمانده ی معنوی او کیست.
به همه گفته بود باید جانانه بجنگیم که حتی اثری از جسم ما نماند تا مردم به زحمت تشییع نیفتند.
درست مثل #ابراهیم هادی که آرزوی گمنامی داشت. انگار گمنامی گمشده همه ی مخلصین است.
🔰حالا دیگر کسی از خودش نمی پرسد چرا #محمد مهدی در آن محاصره ، کنار بچه های مجروح ماند و برنگشت. مثل ابراهیم، او هم #فرمانده نبود و اگر برمی گشت کسی بر او خرده نمی گرفت. اما ماند تا به همه ثابت کند آنچنان که #شهدا زنده اند، سیره عملی آنها نیز هنوز راه گشا و کلید 🔑سعادت است.
🔆شاید خودش را برده بود به #سال📅 ۶۱، والفجر مقدماتی و محاصره در کربلای کانال کمیل. با خودش گفت مگر عاشق💞 ابراهیم نبودی ⁉️مگر نمی خواستی مثل او باشی؟ امروز همان روزی است که #سالهاست منتظرش بودی، بسم الله، ابراهیم ماند کنار بچه های کمیل تو هم کنار بچه های فاطمیون بمان. او ماند و معبری زد از #بصر الحریر به کانال کمیل.
🔰او محمد مهدی مالامیری ست. نامش را به خاطر بسپار، شبیه ترین #شهید مدافع حرم به ابراهیم هادی اما تفاوتی هم وجود دارد، اگر کسی دلتنگ 💔ابراهیم شد ، کانال کمیلی در #قلب فکه هست که در پی او برود، اما رفقای محمد مهدی...
شهادت اولین روحانی مدافع حرم
#شهید_محمدمهدی_مالامیری🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
#کلام_شهید.🥀🌱
🌻این راهرگز #فراموش نکنید تا خودرا
#نسازیم وتغییر
ندهیم، #جامعه ساخته نمیشود.❌
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
#فقط_خدا♥️
💠ضدانقلاب شایعه کرده بودن . فرمانده لشکر از ترس یک تونل زیر خانه اش ساخته که بتواند فرار کند. خاک های جلوی خانه را دیده بودند. گفته بود زیر زمین را.....
#عکس_باز_شود👆
#شهید_قاسم_سلیمانی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
✨خیلی قشنگه بخون✨
🏴 #محرم در راه است
خوش بحال کسانی که
هم زنجیر میزنند ‼️
⛓و هم #زنجیری از پای گرفتاری باز میکنند ..
✋ هم #سینه میزنند ‼️
و هم سینه ی دردمندی۶ را از غم و آه نجات میدهند ..
😭 هم #اشک میریزند ‼️
و هم اشک از #چهره ی انسانی پاک میکنند ..
🥘 هم #سفره می اندازند ‼️
هم نان از سفره کسی نمیبرند ..
💪 آنوقت با افتخار میگویند :
" #یاحسین "💞
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
راضی به رضای تو_18 - @ostad_shojae.mp3
9.29M
#راضی_به_رضای_تو ۱۸
🌸 قشنگیِ مقام رضا به اینجاست :
که نقشه تمومِ زندگیت رو میدی دستِ کسی که ، از خودت بهت مهربونتره ...
🍃و بعد با خیال راحت و بی دغدغه
می ایستی یه گوشه و زندگیت رو میکنی !
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌾او را میشناسید❓
شهید #رضا_اسماعیلی اولین شهید #فاطمیون، داعشی ها در حالیکه او را اسیر کردند بیسیم اش را روبروی دهانش گرفته #همزمان سر از بدنش جدا میکردند✔️
🌴 تا با #صدای ناله های💔 او روحیه همرزمانش را تضعیف کنند؛ در حالیکه او تا لحظه آخر پشت بیسیم #یاعلی میگفت.😭
#این_افسانه_نیست
#شهید_رضا_اسماعیلی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
♥️چه زيبا از #قفس پرواز 🕊كردند
💥مقام عشق را احراز كردند
🍃دوا كردند #درد خود پسندى
خدا داند همه #اعجاز كردند✔️
هوسها را #سراسر سر بريدند
دو چشم از عشق بر #حق بازكردند
🥀سمندر وار آتش🔥 مى خريدند
عروج از#خويش چون شه باز كردند
خلوص خويش #باخون مُهر كردند
سرودى از وفا آواز كردند
🍃اگر چه در سكوتى ژرف خفتند
حياتى نو #زسر آغاز كردند
شهيدان شاهدان #صدق و مستى
چه زيبا 🌸بر ملائك ناز كردند😌
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_مرتضی_عطایی
#شهید_مصطفی_صدرزاده(سیدابراهیم)
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
❣﷽❣
📚 #رمان
💥 #تنها_میان_داعش
0⃣3⃣#قسمت_سی_ام
💠 خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره در سرم کوبید. صورت امّ جعفر و کودک شیرخوارش هر لحظه مقابل چشمانم جان میگرفت و یادم نمیرفت عباس تنها چند دقیقه پیش از #شهادتش شیرخشک یوسف را برایش ایثار کرد.
💢 مصیبت #مظلومانه همسایهای که درست کنار ما جان داده بود کاسه دلم را از درد پُر کرد، اما جان حیدر در خطر بود و بیتاب خواندن پیامش بودم که زینب با عجله وارد اتاق شد.
💠 در تاریکی صورتش را نمیدیدم اما صدایش از هیجان خبری که در دلش جا نمیشد، میلرزید و بیمقدمه شروع کرد :«نیروهای مردمی دارن میان سمت آمرلی! میگن #سید_علی_خامنهای گفته آمرلی باید آزاد بشه و #حاج_قاسم دستور شروع عملیات رو داده!»
💢 غم امّ جعفر و شعف این خبر کافی بود تا اشک زهرا جاری شود و زینب رو به من خندید :«بلاخره حیدر هم برمیگرده!» و همین حال حیدر شیشه #شکیباییام را شکسته بود که با نگاهم التماسشان میکردم تنهایم بگذارند.
💠 زهرا متوجه پریشانیام شد، زینب را با خودش برد و من با بیقراری پیام حیدر را خواندم :«پشت زمین ابوصالح، یه خونه سیمانی.»
💢زمینهای کشاورزی ابوصالح دور از شهر بود و پیام بعدی حیدر امانم نداد :«نرجس! نمیدونم تا صبح زنده میمونم یا نه، فقط خواستم بدونی جنازهام کجاست.» و همین جمله از زندگی سیرم کرد که اشکم پیش از انگشتم روی گوشی چکید و با جملاتم به #فدایش رفتم :«حیدر من دارم میام! بخاطر من تحمل کن!»
💠 تاریکی هوا، تنهایی و ترس توپ و تانک #داعش پای رفتنم را میبست و زندگی حیدر به همین رفتن بسته بود که از جا بلند شدم. یک شیشه آب چاه و چند تکه نان خشک تمام توشهای بود که میتوانستم برای حیدر ببرم.
💢 نباید دل زنعمو و دخترعموها را خالی میکردم، بیسر و صدا شالم را سر کردم و مهیای رفتن شدم که حسی در دلم شکست. در این تاریکی نزدیک سحر با #خائنینی که حیدر خبر حضورشان را در شهر داده بود، به چه کسی میشد اعتماد کنم؟
💠 قدمی را که به سمت در برداشته بودم، پس کشیدم و با ترس و تردیدی که به دلم چنگ انداخته بود، سراغ کمد رفتم. پشت لباس عروسم، سوغات عباس را در جعبهای پنهان کرده بودم و حالا همین #نارنجک میتوانست دست تنهای دلم را بگیرد.
💢 شیشه آب و نان خشک و نارنجک را در ساک کوچک دستیام پنهان کردم و دلم برای دیدار حیدر در قفس سینه جا نمیشد که با نور موبایل از ایوان پایین رفتم.
💠 در گرمای نیمهشب تابستان #آمرلی، تنم از ترس میلرزید و نفس حیدرم به شماره افتاده بود که خودم را به #خدا سپردم و از خلوت خانه دل کندم.
💢 تاریکی شهری که پس از هشتاد روز #جنگ، یک چراغ روشن به ستونهایش نمانده و تلّی از خاک و خاکستر شده بود، دلم را میترساند و فقط از #امام_مجتبی (علیهالسلام) تمنا میکردم به اینهمه تنهاییام رحم کند.
💠 با هر قدم #حسرت حضور عباس و عمو آتشم میزد که دیگر مردی همراهم نبود و باید برای رهایی #عشقم یکتنه از شهر خارج میشدم. هیچکس در سکوت سَحر شهر نبود، حتی صدای گلولهای هم شنیده نمیشد و همین سکوت از هر صدایی ترسناکتر بود.
💢 اگر نیروهای مردمی به نزدیکی آمرلی رسیده بودند، چرا ردّی از درگیری نبود و میترسیدم خبر زینب هم شایعه #جاسوسان داعش باشد.
💠 از شهر که خارج شدم نور اندک موبایل حریف ظلمات محض دشتهای کشاورزی نمیشد که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم. ظاهراً به زمین ابوصالح رسیده بودم، اما هر چه نگاه میکردم اثری از خانه سیمانی نبود و تنها سایه سنگین سکوت شب دیده میشد.
💢 وحشت این تاریکی و تنهایی تمام تنم را میلرزاند و دلم میخواست کسی به فریادم برسد که خدا با آرامش آوای #اذان صبح دست دلم را گرفت. در نور موبایل زیر پایم را پاییدم و با قامتی که از غصه زنده ماندن حیدر در این تنهاییِ پُردلهره به لرزه افتاده بود، به #نماز ایستادم.
💠 میترسیدم تا خانه را پیدا کنم حیدر از دستم رفته باشد که نمازم را به سرعت تمام کردم و با #وحشتی که پاپیچم شده بود، دوباره در تاریکی مسیر فرو رفتم.
💢پارس سگی از دور به گوشم سیلی میزد و دیگر این هیولای وحشت داشت جانم را میگرفت که در تاریک و روشن طلوع آفتاب و هوای مه گرفته صبح، خانه سیمانی را دیدم.
💠 حالا بین من و حیدر تنها همین دیوار سیمانی مانده و #عشقم در حصار همین خانه بود که قدمهایم بیاختیار دوید و با گریه به خدا التماس میکردم هنوز نفسی برایش مانده باشد.
💢به تمنای دیدار عزیزدلم قدمهای مشتاقم را داخل خانه کشیدم و چشمم دور اتاق پَرپَر میزد که صدایی غریبه قلبم را شکافت :«بلاخره با پای خودت اومدی!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
03-halo havaye shohada be mide raho nashon.mp3
4.19M
🎵 شور #شهدایی
🌺حال و هوای شهدا
🍃به ما میده راهو نشون
🎤🎤 سیدرضا #نریمانی
#بسیار_زیبا👌👌
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🍃چه #روزی شود روزی که
صبحم 🌤را با سلامِ
به شما خوش🌸بو کنم 😍
🍃مولای من
هرگاه #سلامتان می دهم
بند بند وجودم لبخندتان ☺️را
#احساس می کند✔️
#سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍀🥀🍀🥀🍀
🌾صبح شد
این صبـ☀️ـحگاه روشن و #زیبا بخیر
🌾بامداد دلکش💓
و دلچسب و #روح_افزا بخیر
🌾صد سلام از من
به #دستان پر از مهر شما
🌾صبح من، #صبح_شما
صبح همه دنیا #بخیر 😍
#شهید_غلامحسین_بسطامی🌷
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌲🍂🌲🍂🌲
🔱آقا روحالله همیشه از #مهمانیهایی که مادرش به مناسبت عید غدیر میگرفت و #اطعام میداد، با شور و حال خاصی تعریف میکرد .
هر سال #عید غدیر مقید بود به خاله و داییهایش که #سید بودند سر بزند و یا تلفن📞 کند و عید را به آنها تبریک بگوید...
🔆بخشی از کتاب📚 دلتنگ نباش :
آقاروحالله گفت: خیلی قدر #خونوادهت رو بدون؛ ما هم تا قبل از فوت مامانم، مثل شما بودیم . همه با هم دور یه #سفره جمع میشدیم . با اینکه مامانم، بزرگ فامیل نبود، همیشه همه رو جمع میکرد دور هم .
🔱زینب با #اشتیاق به حرفهایش گوش میداد .
چون مامانم #سید بود، همیشه عید غدیر غذا درست میکرد، همه رو دعوت میکرد .
🔆عید غدیر همیشه #مهمون داشتیم .
همه خونۀ ما جمع میشدن .
مامانم میگفت: عید غدیر #ثواب داره به دیگران غذا بدی .
#شهید_روح_الله_قربانی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
#تلنگر💥
🌱رفیق
حواست بہ مین های #جبہہ مجازی هست⁉️📱
#قربانی این جنگ بشی ...
🍂دیگہ تمومہ ...👋🏻
#شہید جنگ سخت میرسہ بہ خــ❤️ــدا ..
ولی ...☝️🏻
🌱قربانی #جنگ نرم ...
از#خدادورمیشہ ...
حواست باشہ ...
#حواسمون باشہ ...✔️
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
Page300.mp3
707K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه کهف✨
#قرائت_صفحه_سیصد
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
✨❣✨❣✨❣✨
🏴✨وقتی #مسئول هیئت بود از اول تا آخر پای کار همه چیز می ایستاد. همه این را #حس می کردند. در #هئیت هفتگی علمدار،از سه چهار ساعت ⏰قبل می آمد
🏴✨همه چیز را #بررسی می کرد. خاک های راه پله را جارو میزد، کفش👞 هارا جفت می کرد. اسپند دود می کرد. مقید بود بچه 👥ها از اول در #مجلس حاضر باشند و آل یاسین در مجلس خوانده شود.✨
#شهید_محمدحسین_محمدخانی 🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh