eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27.7هزار عکس
6.2هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
Page314.mp3
777K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم ✨سوره مبارکه طه✨ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
♦️🌷♦️🌷♦️ ͜🌸عاشقان 💖رابا هاچکار⁉️ 🌿سربه تن اینجا نمی آیدبه کار.... 🌸آن گروهی رسته اند‼️ 🌿روزاول عهدباخون 💔 اند. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
6⃣2⃣3⃣1⃣🌷 📝وصیتنامه که پایش به خرمشهر نرسید😥 ♥️وی در سمت مقام فرماندهی لشکر ۲۷ محمد رسول الله در عملیات شرکت نمود و در همین سمت در عملیات اندکی پیش از آزادسازی خرمشهر به رسید.🥀🕊 ♥️در سال 🗓۱۳۳۷ در اصفهان به دنیا آمد👼🏻 و 24 سال بعد در سال ۱۳۶۱ و در جاده اهواز به در حالی که جانشین فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله بود، به رسید. آنچه در ادامه می آید متن وصیت نامه📜 این شهید عزیز است: 🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 ♥️انَّ الله اشتَری مِنَ الْمؤمِنینَ أنفُسَهُم وَ أموالَهُم بِأنَّ لَهُمُ الْجَنَّه یُقاتِلونَ فی سَبیلِ الله فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُون . . . فَاستَبشِروا بِبَیعِکُم الّذی بایَعتُم به وَ ذلک هُوَ الفَوزُ العظیم.🍂 ♥️همانا خداوند از جانشان و مالشان را خرید و در مقابل سرای بهشت💐 را قرار داد و مومنان .☄ در راه خدا می‌کشند و کشته می‌شوند. پس شاد باشید به معامله‌ای که سودا نمودید و اینست آن بزرگ. ♥️خداوندا توفیق فرما که از جمله کسانی باشیم که خود بشارت به آنها داده‌ای که در این شرکت جویند. وای که جز تو کس دیگر ندارم. «الهی و ربی من لی غیرک»🤲🏻😔 از تو که زندگیم را زندگی محمّد(ص) و مردنم را مردن محمد(ص) قرار دهی✔️ ✒«الّهُمَّ اجعَل مَحیایَ مَحیا مُحمد و آل محمّد و مماتی مماتَ محمّد و آل محمّد» وقتی که در عاشورا می‌خوانیم که : 💮«یا اباعبدا… إنّی سِلمٌ لِمَن سالَمَکُم و حَربٌ لِمن حارَبکُم إلی یومَ القیامه»💮 ♥️ای حسین(ع) 🖤من آشتیم با کسانی که با تو آشتیند🤝 و در جنگ و با کسانی که با شما در جنگند⚔. (زیارت عاشورا) چگونه می‌توان در هر در کنار گود نشست و دست از یاری فرزندان که بیش از هزار سال در شکنجه و تبعید بسر می‌بردند، فرو بست، مگر می‌شود بود و از رسول اکرم(ص) تبعیت نمود و دوستدار حسین(ع)😔 نبوده باشیم. ♥️تشیّع علوی را باشیم اما روحانیت را کنار گذارده باشیم. بگذریم، ابداً روحانیت با آن بارزی که در هر زمان داشته از کلینی‌ها گرفته تا خمینی(ره). هر زمان حافظ اسلام بوده‌اند و انشاءالله تا انقلاب مهدی(عج) خواهند بود.💥 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌸🥀 ♨️هرجوان ، یا پسر که را اول وقت بخواند شفاعتش میکنم.🌷 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌾مادر ام 🥀ثانیه ها🕰 ثانیه های ست انگار روی نگاهت که ازپشت شیشه ای برق میزند،ایستاده ست دلم💓 🌾آغوشت گرم و مهربان🌸مثل همان که تنها محل آرامشم بود پناه هایم 🥀حالابه ستاره ⭐️خیره شوم تا چشمک نگاهت راپیداکنم کجای بیقراری هایم ای کاش فقط و فقط 🌾 یکباردیگر رامی شنیدم که صدایم میزنی و من بی پروا 🦋و با به آغوشت میبرم کاش قاب عکس🖼 هم گرم بود....😔 🌷 نحوه شهادت: درگیری با اشرار 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣﷽❣ 7⃣1⃣ ✨ ⭕️ قرآن میگه: 📖 وَ أَوْحَی رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتًا و َمِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا یَعْرِشُونَ (نحل/۶۸) ثُمَّ کُلِی مِن کُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلًا یَخْرُجُ مِن بُطُونِهَا شَرَابٌ مُّخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِیهِ شِفَاءٌ لِّلنَّاسِ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَةً لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (نحل/۶۹) 👈 پروردگار تو به زنبور عسل، الهام نمود که: «از کوه‌ها و درختان و داربستهایی که مردم می‌سازند، خانه‌هایی برگزین! 👈 سپس از تمام ثمرات و شیره گلها بخور، و راه‌هایی را که پروردگارت برای تو تعیین کرده است، به راحتی بپیما! 👈 وقتی زنبورها این مراحل را طی کردند، "از درون شکم آنها، نوشیدنی با رنگهای مختلف (یعنی عسل) خارج می‌شود که در آن، شفا برای مردم است؛" به یقین در این امر، نشانه روشنی است برای جمعیّتی که می‌اندیشند. 🔹 بندگانِ خوبِ خدا هم مثل زنبور عسل هستند: 🔸 از پستی‌ها دوری می‌کنند، و بلندی‌ها رو انتخاب می‌کنند، 🔸 سپس از معارف الهی استفاده میکنند، و راه پروردگارشون رو خاضعانه طی میکنند. 🔸 نتیجه این میشه که، مثل زنبور که از شکمش عسل خارج میشه، این افراد هم از حلقومشون حکمت و حلاوت‌های معنوی خارج میشه. 💯 ... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
راضی به رضای تو_32.mp3
10.45M
۳۲ 🌸سه فاکتور مهم برای رسیدن به رضوان الهی؛👇 🍃• زیاد طلب استغفار کردن • فروتنی با اطرافیان • زیاد صدقه دادن 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼 🌾 🔻شهید بهشتی: 🔅 ارزشها را بشناس و را باارزشها بسنج؛ باید از ارزشها 🔅 باشد، اول ارزشها، بعد اشخاص، نه اول اشخاص بعد 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 ⛅️ 9⃣ 💢 زینت همان شتر را عوض کردند...و عایشه را بر آن نشاندند. و ، دعوى جنگ با کردبهانه چه بود⁉️ خونخواهى عثمان! و خودشان بهتر از هر کس مى دانستند که این تا کجا مضحک است. 🖤مروان حکم ، سعید عاص را به همراهى در جنگ دعوت کرد. عاص پرسید:_همراهان تو کیانند؟گفت : _ و زبیر عوام و عایشه و سعد و عبدالرحمن و محمد بن طلحه و عبدالرحمن اسید و عبداالله حکیم و... سعید عاص گفت : _چه بازى ! اینها که همه خود، دستشان به خون💔 عثمان آلوده است! 💢 مروان حکم ، کرد و از او گذشت.ام سلمه(5) با اتکاء به آنچه از شنیده بود اعلام کرد:_بدانید هر که به جنگ با على رود، کافر است و عصیانگر بر دین خدا. اما فریاد او در ازدحام جمعیت گم شد.... نامه نوشت📝 به که از خدا بترس و حریم پیامبر را نگاه دار. 🖤عایشه پاسخ داد: _تو هم لابد شریک قتل عثمانى که با من مخالفت مى کنى. ، ناخواسته پا به این عرصه گذاشت و با هفتصد سوار به ((ذى قار)) فرود آمد. و عایشه وقتى این را شنید، نامه نوشت به حفصه(6) که:_ به ذى قار فرود آمده است ، نه راه پس دارد، نه راه پیش... 🦋 💢 حفصه با دریافت این پیام ، و مغنیان را جمع کرد و دستور داد که این مضمون را به درآورند و با دف و تنبک بنوازند و بخوانند تا مگر على بدین واسطه خفیف و شود. تو خبر را که شنیدى ، احساس کردى که دیگر جاى درنگ نیست.... از خانه بیرون شدى و با پوشیده و ناشناس به خانه حفصه درآمدى. 🖤خانه🏡 شلوغ بود.... مغنیان مى نواختند، کودکان کف مىزدند و زنان دم مى گرفتند:ماالخبر ماالخبر على فى سقرکالفرس الاشقران تقدم عقر ان و تاءخر نحر. راه را تا به مقابل حفصه رسیدى که در بالاى مجلس نشسته بود... وقتى درست مقابل او قرار گرفتى ، ات را گشودى ، غضبناك نگاهش کردى ، دندانهایت را به هم و گفتى : 💢راست گفت خدا که(البغض یتورات)، کینه موروثى است. اى ! که اکنون با دختر ابوبکر شده اى براى کشتن پدر من . پیش از این نیز با همدست شده بودید براى کشتن پیامبر. اما خدا پیامبرش را از خاندان شما آگاه و کفایت کرد. با پدرانتان در پیامبر ماندید و اکنون کمر به قتل وصى و برادر او بسته اید. شرم کنید. 🖤همین آیه قرآنى📖 براى رسوایى همیشه تان بس نیست ؟ "وان تظاهرا علیه فان االله هو مولیه و جبریل و صالح المؤ منین و الملائکۀ بعد ذلک ظهیر.(7) دوست دارى به برادرت یادآورى کنى که این آتش🔥 در زیر خاکستر خفته است. 💢 اینها اگر مى کردند، پیامبر را از میان برمى داشتند. نتوانستند، سر از در آورند، خورشید را به بند کشیدند و در شهر ، پادشاهى کردندو بعد بر شتر نشستند و بعد، سر از (8) درآوردند، به لباس 👕ابوموسى اشعرى درآمدند و دست آخر، شمشیر🗡 را به دست دادند. و کدام آخر؟معاویه از همه گذشتگان پلیدتر مکارتر بود. نیش معاویه بود که را به جان برادرمان حسن ریخت. 🖤دوست دارى فریاد بزنى : برادرم ! تو که اینها را مى دانى چرا اتصالت را به خدا و پیامبر علم مى کنى ؟اما فریاد نمى زنى ،. ....... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
💫🌴💫🌴💫🌴💫 ★باید ❣واسه این عکس ... ★قربون برم ❣که تو این سن شدی😭 نازدانه های شهید 🌷 🌙 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
1_4933836817922261117.mp3
9.53M
💔 🌾مرغ پر بسته شدم 🌾به خدا شدم... 🎤🎤سید رضا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️آرام ... تو‌سخت بگیر ☀️ 🏴 بدون چه‌غریب‌اسٺ .. 😔 💔فرمانده‌ۍ‌حسیݩـے 🌺 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
. 🔱 محرم 🏴در راه بود، قرار شده بود ڪه با اطراف حرم بی‌بی(سلام الله علیها) از اشغال تڪفیرے، پاڪ‌سازے شده تا مردم محرم 🚩امسال بتوانند به‌راحتے و در امنیت ڪامل، در ایام سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) ڪنند. 💠محمودرضا نیز مانند بقیه براے شروع لحظه شمارے می‌ڪرد، خیلے خوشحال ☺️به نظر می‌رسید. با شادے از حضورش بر بالاے 🌸🏴حرم جهت شناسایے دشمن تعریف می‌ڪرد و از نابے می‌گفت  ڪه از حرم مطهر و گنبد و بارگاه زینب(س) براے خود تهیه ڪرده بود. 🔺 🌷 🔺🍁 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
{•🌻🌙•} 💥 رفتند...💔 😇 پیکرشون‌موندتوۍ🕊 ..!(: ماهنوز‌🔞 کنیم🌿💔 ..! °~🖤~° 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Page315.mp3
665.3K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم ✨سوره مبارکه طه✨ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🍀✨🍀✨🍀✨🍀 ♥️برادر باید باشه ♥️هم خودش بشه،🕊 هم شو برسونه به شهدا 🌷 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
7⃣2⃣3⃣1⃣🌷 ♨️«مجتبی در لحظه 27 سالش بود و مصطفی 33 سال. هر دو نفر باهم به رفتند. (لبخندی☺️ می‌زند و ادامه می‌دهد) رفتن شان هم ماجرا داشت. آقا . و آقا مجتبی هر دو با اسم‌های مستعار به سوریه رفتند، مصطفی زمانی و مجتبی رضایی. 🔰 خودشان را به‌ دو پسرخاله معرفی کرده بودند. چند بار برای رفتن به سوریه از و چند بار از طریق سوریه اقدام کردند مدت زیادی وقت گذاشتند و افغانستانی یاد گرفتند و من قرار بود بعد از رفتنشان خاله مصطفی و مادر مجتبی باشم. یک روز داخل خانه 🏘مشغول انجام دادن کارهایم بودم که در به صدا درآمد ♨️در را که باز کردم دیدم و مجتبی باهم پشت در ایستاده اند. به محض این که به آن‌ها افتاد فهمیدم قرار است اتفاق خاصی بیفتد. داخل خانه که شدیم رفتند و دونفری کنار هم داخل نشستند و من رفتم تا برایشان چای بیاورم. طولی نکشید که مصطفی و مجتبی بلندبلند شروع کردند به تعریف کردن کربلا. 🔰طوری واقعه را تعریف می‌کردند که من هم حرف‌ها یشان را بشنوم. ریختم و رفتم و کنار آن‌ها نشستم. آن زمان هنوز چندان خبری از اتفاقات سوریه نبود. طوری دو برادر صحرای کربلا را می‌کردند که احساس می‌کردم با هر دو چشمم این وقایع را در همان لحظه می‌بینم. ♨️ صحبت‌هایشان که شد خندیدم 😄و به آن‌ها گفتم: «شما از این حرف‌ها چه هدفی دارید⁉️» هر دو نفرشان مداح بودند و با و وقایع کربلا تاحدودی آشنا بودند. وقتی سؤالم را گفتند: «ما همیشه می‌گوییم کاش بودیم و بی‌بی زینب (س) به اسیری نمی‌رفت و این‌قدر درد و غم نصیبش نمی‌شد». 🔰بعدازاین جمله از تنهایی رقیه«س» گفتند و ماجراهای دیگر. درحالی‌که لبخند😊 می‌زدم گفتم: «چرا حرف دلتان 💓را نمی‌زنید؟» گفتند: «ما همیشه می‌گوییم کاش بودیم و کاری انجام می‌دادیم. کاش می‌شد برای دفاع از زینب «س» و اهل‌بیت امام حسین (ع) در آن روز حضور داشتیم. همیشه از کاشکی‌ها می‌گفتیم. ♨️حالا که هستیم می‌دهی برای دفاع از حرم بی‌بی زینب «س» به سوریه برویم⁉️» به یشان نگاه کردم:"سکوت عجیبی بین ما حاکم بود. جدیت در که گرفته بودند را در چشم‌هایشان به‌ می‌دیدم. لبخندی😊 زدم و گفتم: «خب بروید». انگار انتظار این جواب را از من نداشتند. اول شوکه شدند بعد با از جا بلند شدند. مصطفی ازلحاظ شخصیتی یک انسان بود. 🔰 آن روز طوری می‌کرد که من از خوشحالی اش تعجب کرده بودم. چیزی نگفتم و یک دل💘 سیر بچه‌هایم👫 را نگاه کردم. با تعجب برگشتند و به من گفتند: «مادر واقعاً دادی؟»گفتم: «، اجازه دادم».بعد رو به من گفتند: «شما که اجازه دادی خبرداری که با مدافعان حرم چه‌کار می‌کنند؟» من در 📺دیده بودم که داعشی‌ها یک جوان را زنده‌زنده آتش زدند. ♨️با لبخند😁 به آن‌ها گفتم: «مگر داعشی‌ها چه کار می‌کنند⁉️» گفتند: «داعشی‌ها مدافعان حرم را از تنشان جدا می‌کنند».لبخند زدم و گفتم: « سر امام حسین «ع» را مگر جدا نکردند. سرتان فدای سر امام حسین (ع)».نگاهی به# همدیگر انداختند و با خنده ادامه دادند: «شاید مارا زنده‌زنده بسوزانند، 🔥شاید ما را تکه‌تکه کنند». 🔰هر چیزی که یک جواب می‌دادم که به واقعه کربلا برمی‌گشت. و مصطفی که هنوز باورشان نشده بود، را زیر چانه‌شان زده بودند و به من نگاه می‌کردند و دایم این جمله را تکرار می‌کردند: « اجازه را دادی دیگر؟» و من هم هر بار می‌گفتم: «بله اجازه رفتن تان را دادم». و مجتبی آن روز با خوشحالی به دنبال درست کردن کارهایشان برای رفتند. وقتی پدرشان به خانه🏡 برگشت ماجرا را به ایشان هم اطلاع دادم. ♨️ ایشان هم وقتی دیدند# ماجرای دفاع از حرم زینب «س» درمیان است با تمام وجود در همان لحظه اول اجازه دادند که مصطفی و مجتبی برای دفاع به بروند. اگرچه اجازه رفتن به سوریه را به بچه‌ها داده بود اما از آن روز به بعد هر بار که به مصطفی و مجتبی می‌افتاد، گریه می‌کرد.» به نقل مادر 🌷 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh