🔴 نظر به استقبال گستردهی هموطنان عزیز، مسابقه عظیم قرآنی «نور علی نور» #تمدید_شد‼️
💎 با ۲۰ میلیون تومان جایزه نقدی شامل:
🎁 ۱۰ کارت هدیه یک میلیون تومانی
🎁 ۲۰ کارت هدیه پانصد هزار تومانی
📆 تاریخ برگزاری مسابقه: ۱۲ شهریور ماه
#فرایندی_کاملا_رایگان
✅ ثبتنام در مسابقه، دریافت نسخه PDF مقاله و عضویت در کانال اطلاعرسانی از طریق لینک زیر:
🆔 zil.ink/noor_test
☆∞🦋∞☆
زندگے زیباستـــــ🌿
اما شهادتـــــ از آن زیبا تر استـــــ
سلامت تن زیباستـــــ
اما پرنده عشق،🕊
تن را قفسے میبیند ڪه در باغ نهاده باشند....
·•شهید مرتضے آوینے•·🌿
#اَیْنَ_صاحِبُنا
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💞 #عاشقانه_دو_مدافع
📚 #قسمت_سی_و_دو
_اردلان اومد تو اتاقمو گفت...
اسماء پاشو بریم بیروݧ
با بی حوصلگے گفتم کار دارم نمیتونم بیام
روسریمو بازور سرم کرد و چادرمم گرفت دستش و با زور هلم داد بیروݧ
_صداشو کلفت کردو گفت وقتے داداش بزرگترت یہ چیزے میگہ باید بگے چشم
با دادو بیداد هام نتونستم جلوشو بگیرم
خوب حداقل وایسا آماده شم
باشہ تو ماشیـݧ منتظرم زودباش
_سرمو تکیہ داده بودم بہ پنجره و با چشم ماشیـݧ هایے رو کہ با سرعت ازموݧ رد میشدݧ و دنبال میکردم
با صداے اردلاݧ بہ خودم اومدم.
اسماء تو چتہ؟مثلا فردا بلہ برونتہ باید خوشحال باشے.چرا انقد پکرے؟
_نکنہ از تصمیمت پشیمونے؟هنوز دیر نشده ها؟
آهے کشیدم و گفتم.چیزے نیست
نمیخواے حرف بزنے؟
کجا دارے میرے اردلان؟برگرد خونہ حوصلہ ندارم.
_داشتم میرفتم کهف و الشهدا باشہ حالا کہ دوست ندارے برمیگردم الاݧ
صاف نشستم و گفتم.ݧ ݧ
_برو کهف و دوست داشتم آرامش خاصے داشت.
نیم ساعت داخل کهف بودم
خیلے آروم شدم تو ایـݧ یہ هفتہ همش استرس و نگرانے داشتم هم بخاطر جوابے کہ بہ سجادے دادم هم بے خیالے مامان
اردلاݧ اومد کنارم نشست:اسماء میدونم استرس دارے واسہ فردا
_آهے کشیدم و گفتم.نمیدونے اردلاݧ مـݧ تو وضعیت بدیم یکم میترسم بہ کمک ماماݧ احتیاج دارم اما...
اینطورے نگو اسماء باور کـݧ ماماݧ بہ فکرتہ..
بیخیال بہ هر حال ممنوݧ بابت امشب واقا احتیاج داشتم..
یک ساعت بہ اومدݧ سجادے مونده بود...
_خونہ شلوغ بود ماماݧ بزرگترهاے فامیلو دعوت کرده بود
همہ مشغول حرف زدن باهم بودݧ
ماماݧ هم اینورو و اونور میدویید کہ چیزے کم و کسر نباشہ
_از شلوغے خونہ بہ سکوت اتاقم پناه بردم
روتخت ولو شدم و چشمامو بستم
تمام اتفاقاتے کہ تو این چند سال برام افتاده بودو مرور کردم یاد اولیـݧ روزے کہ سجادے اومد تو اتاقم افتادم و لبخند بہ لبم نشست
سجادے !!!! حالا دیگہ باید بگم علے
درستہ کہ از آینده میترسم اما احساس میکنم با علے میتونم ایـݧ ترس و از بیـݧ ببرم
غرق در افکارم بودم کہ یدفعه....
#نویسنده
خانوم #علی_آبادی
ادامه دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
∞♥∞
چرابراےامامزمانعلیهالسلامدعاڪنیم؟
[پیشنهادیشدید]
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج🤲🏿
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌جــواب سـلامღ واجــب اسـت...🌱✨
پـس بیـایید ﳙــر روز بـہ او سـلامـღ کنـیم...♥️🖐🏻
#امام_زمان_عج_الله🌷
#ظهور🌿
#هیئت_مهدوی💌
#سلام_به_امام💐•
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خرابشوددنیـٰایم ..🖐🏽
اگرقـرارباشد
دمےبۍیـادِشمـٰاباشم ..
یادتوحـساوجگرفتن✈️
درشایستھترینحالاتبندگۍست..🌿
#شهید_حجت_الله_رحیمی🌸💞
#صبحتون_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
نیـم ࢪخت نیمہ ماھ🌙
ࢪا ڪامل مےڪند🌸🦋
#سلام_علے_غریبطوس🌸🦋
#شَهید_اَحمَد_مُحَمَد_مَشلَب
کپی با ذکر یک صلوات بر امام زمان (عجل الله) آزاد است.🕊🥀
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
‹🐾🐼›
-
-
تَـاسُفآوَراسـت💔
ڪاراِنسانِۍڪِه،بَـرآۍِسَبڪڪَردَن
بَـدَنَشدوسـاعَتبَـرروۍِتِـرِدمیݪمِیدوَد
اَمّا..🕐
بَـراےِسَبُڪڪَردَنبـارِگُنـاهانَـشدودَقیقِہ
دَربَـرآبَـرِپَـروَردگـارنِمۍایستَـد:-)
♥️🙂
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1_38166001.mp3
11.74M
🎵 #پادکست
🎶 #صوتی
🔴 #مهدوی
📌 قسمت۸۷
🔸«نزدیکی فرج»🔸
شرح یک روایت
#شنیدنی
🌺 #قرار_عاشقی
👌 #پیشنهاد_دانلود
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
*بسم الله الرحمن الرحیم*
🍃یکمین روز از شهریور، چشم هایش را باز کرد و به دنیا قدم گذاشت. از همان اول نذر علی بن موسی الرضا شد و آنچنان در راه شناخت دین قدم برداشت که اگاهی اش به درجات بالایی رسیده بود؛ تا جایی که اورا «شیخ حسین» صدا میزدند.
🍃هم نام ارباب بی کفن بود و نماز های اول وقتش را هم به غریبِ فاطمه(س) اقتدا میکرد!مانند آن زمانی هایی که وسط میادین شهر، نیروها را به صف میکرد و صف باشکوه نماز جماعت را به پا میکرد.حسین بود و اطاعت امر خدا. حسین بود و دویدن هایش برای لبخند لب های مهدیِ زمان...
🍃اصلا او متولد شده بود تا بیاید، راه زندگی کردن را نشان بدهد و مسیر رستگاری را برایمان روشن کند. حال تولد زمینیِ اوست و این ما هستیم که به دنبال نشانه هایش راه را در پیش گرفته ایم و اورا صدا میزنیم. حسین شهرامفر، روشن کننده راه عشق، میلاد زمینی ات مبارک باشد♥️
✍نویسنده: #اسماء_همت
🌸به مناسبت سالروز #تولد
#شهید_حسین_شهرامفر
📅تاریخ تولد : ۱ شهریور ۱٣٢۶
📅تاریخ شهادت : ۶ مرداد ۱٣۶۰
📅تاریخ انتشار : ۲ شهریور ۱۴۰۰
🕊محل شهادت : بانه
🥀مزار شهید : بهشت زهرا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
ࢪفـاقت تـا شہادت انشاءاللّٰہ😻🕊
#سلام_علے_غریبطوس🌸🦋
#شَهید_اَحمَد_مُحَمَد_مَشلَب
کپی با ذکر یک صلوات بر امام زمان (عجل الله) آزاد است.🕊🥀
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز تولد شهید ابراهیم عشریه🌸
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃بابا مردم نمیدانند هرچقدر هم عروسک و هدیه بدهند جای خالی ات پر نمیشود، اخر دلتنگی برای پدر خیلی سخت است، مثل دلتنگی های حضرت رقیه سلام الله علیها... این قسمتی از نجواهای صادقانه ی رقیه ای در زمانه ی ماست💔
🍃فرزند شهید ابراهیم عشریه. پدری که سه دختر خود را نذر حضرت رقیه کرد و برای دفاع از حریم بانو به #سوریه رفت. و دختری که بعد از شنیدن خبر شهادت پدر بی تابی هایش را به رقیه سلام الله علیها تشبیه کردند. اینکه از تعلقات دنیا بگذری و بروی سخت است اما گذشتن از سه دختر که هر یک به گونه ایی آیینه جلال خداوند هستند سخت تر...
🍃اینجاست که بعضی ها مانند ابراهیم آسمانی میشوند و قربانی بزرگشان در راه خدا اینگونه مقبول واقع میشود و میشوند عزیز کرده خدا. گلی که خدا از روزگار زمینیان میچیند. همه می گویند آسمانی شدن ابراهیم دلیلی جز اینکه حب اهلبیت در تمام رگ های بدنش جاری بود نداشت...
🍃#نماز اول وقتش هرگز ترک نمیشد. همسرش میگوید در زندگی مشترکمان هرگز به مجلس #عروسی نرفته بودیم اما قبل از شهادت به مجلسی دعوت شدیم که ابراهیم نه تنها خودش آماده رفتن شده بود بلکه به بقیه اهل فامیل هم گفته بود که بیاییند تا دیداری تازه شود. و برای بار اخر خداحافظی کنند
در دلم میگویم این گونه انسان ها شهید نشوند حیف است، زمین که جای آسمانی ها نیست.
🍃عاشق ولایت فقیه بود و میگفت خوب است در منزل بحث سیاسی بشود تا فرزندان با امام و انقلاب اشنا شوند. سرانجام پس از مجاهدت ۳۵ روزه و با بردباری و #اخلاص در برابر دشمن حین عملیات خط شکنی برای بازپس گیری منطقه العیس شهد شیرین #شهادت نوشیدند🕊
✍نویسنده: #فاطمه_زهرا_نقوی
🌸به مناسبت سالروز #تولد
#شهید_ابراهیم_عشریه
📅تاریخ تولد : ۱ شهریور ۱٣۵۶
📅تاریخ شهادت : ٢۰ فروردین ۱٣٩۵
📅تاریخ انتشار : ۲ شهریور ۱۴۰۰
🕊محل شهادت : سوریه
🥀مزار شهید : شهرستان نکا
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید سید مجید شوشتری🌾
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃در میان نفس های پربرکت ماه رجب، روز ولادت امام علی، به دنیا آمد. از همان لحظه گوشت و پوست و استخوانش با حبّ علی عجین شد. بزرگ شد و قد کشید تا جایی که دم و بازدمش در ذکر علی خلاصه شد.روزی دلش برای غریبی امام حسین و عصر #عاشورا گرفت و روزی دلش به دنبال یوسف گمگشته زمان، امامش پر زد و از هجر غیبت ترک خورد و شکست.
🍃مدتی بعد غیرتش حکم کرد و سنگر علم را رها کرد و هوای سنگر جبهه به سرش زد. در مقابل بی تابی های مادرش گفت: فردای قیامت در جواب #امام_زمان چه می خواهید بگویید؟ راضی کرد پدر و مادرش را، مسئول اعزام هم راضی شد البته با شناسنامه ای که نوجوان ۱۳ ساله آن را دستکاری کرده بود. پنج سال در جبهه جنگید و در نهایت در مبارزه با ضدانقلاب ها، با خون خود وضوی شهادت گرفت و عاقبت بخیر شد. مادر سی و چند ساله اش آماده شد تا پیکر پسر جوانش را در آغوش بگیرد.
🍃گفته بود بعد از شهادتم به من نگویید جوان ناکام. آری آقا مجید، خوشبحالت. شما که در رکاب امام زمان بودی و دنیا و آخرت به کامت؛ وای بر ما که ناکامیم؛ ناکام از دیدار امام زمان، ناکام از سربازی برایش. اقا مجید #دعای_فرج بخوان تا یوسف گمگشته برگردد و کلبه احزان ما گلستان شود...
✍نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_سید_مجید_شوشتری
📅تاریخ تولد : ٢۰ مرداد ۱٣۴۵
📅تاریخ شهادت : ۱ شهریور ۱٣۶۴
📅تاریخ انتشار : ۲ شهریور ۱۴۰۰
🕊محل شهادت : دیوان دره
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💞 #عاشقانه_دو_مدافع
📚 #قسمت_سی_و_سه
_غرق در افکارم بودم که یدفعه
بابا وارد اتاق شد
بہ احترامش بلند شدم
إ اسماء بابا هنوز آماده نشدے؟
از بابا خجالت میکشیدیم سرمو انداختم پاییـݧ و گفتم_الاݧ آماده میشم
باشہ حالا بیا بشیـݧ کارت دارم
_چشم
اسماء جاݧ بابا اگہ تا الاݧ نیومدم پیشت و درمورد انتخابے کردے نظرے بدم یا باهات حرف بزنم واسہ ایـݧ بود کہ اطمیناݧ داشتم دخترے کہ مـݧ تربیت کردم عاقلانہ تصمیم میگره و خانوادشو روسفید میکنہ.
_الاݧ میخوام بهت بگم بابا مـݧ تا آخر پشتتم اصلا نگراݧ نباش
مامانتم همینطور
دستمو گرفت و گفت:
چقد زود بزرگ شدے بابا
_بغضم گرفت و بغلش کردم و زدم زیر گریہ نمیدونم اشک شوق بود یا اشک غم
اشکامو پاک کرد و گفت إ اسماء مـݧ فکر کردم بزرگ شدے دارے مث بچہ ها گریہ میکنے؟
_پاشو پاشو آماده شو الاݧ از راه میرسن..
کمدمو باز کردم یہ مانتوے سفید با روسرے گل بهے کہ مامان بزرگ از مکہ آورده بودو سر کردم
_با یہ چادر سفید با گلهاے ریز صورتے
زنگ خونہ بہ صدا در اومد از پنجره بیرونو نگاه کردم
علے با ماماݧ و باباش و خواهرش جلوے در وایساده بودݧ
یہ کت و شلوار مشکی با یہ پیرهن سفید تنش بود
_یہ دستہ گل یاس بزرگ هم دستش بود
سرشو آورد بالا و بہ سمت پنجره نگاه کرد سریع پرده رو انداختم و اومدم اینور
صداے یا اللہ هاے آقایوݧ و میشنیدم
_استرس داشتم نمیتونستم از اتاق برم بیروݧ
ماماݧ همراه با ماماݧ بزرگ اومدݧ تو اتاق
مامان:بزرگ بغلم کردو برام "لا حول ولاقوه الاباللہ" میخوند
_ماماݧ هم دستمو گرفت و فشرد و با چشماش تحسیـنم میکرد
وارد حال شدم و سلام دادم.
علے زیر زیرکے نگاهم میکرد
_از استرس عرق کرده بودو پاهاشو تکوݧ میداد
مادرش و خواهرش بلند شدند اومدند سمتم و بغلم کردند
پدرش هم با لبخند نگاهم میکرد
_بزرگتر ها مشغول تعییـݧ مهریہ و مراسم بودند
مهریہ مـݧ همونطور کہ قبلا بہ مادرم گفتہ بودم یک جلد قرآن چندشاخہ نبات و ۱۴سکہ بهار آزادے بود
سفر کربلا و مکہ هم بہ خواست خوانواده ے علے جزو مهریم شد
_همہ چے خیلے خوب پیش رفت و قرار شد فردا خطبہ ے محرمیت خونده بشہ تا اینکہ بعدا مراسم عقد رو تعییـݧ کنــن
بعد از رفتنشوݧ هر کسے مشغول نظر دادݧ راجب علے و خوانوادش شد
بے توجہ بہ حرفهاے دیگراݧ دست گل و برداشتم گذاشتم تو اتاقم
_مث همیشہ اتاق پر شد از بوے گل یاس شد
احساس آرامش خاصے داشتم .
ساعت ۸ و نیم صبح بود مامانینا آماده جلوے در منتظر مـݧ بودݧ تا بریم محضر
چادرم و سر کردم و رفتم جلوے در
اردلاݧ در حال غر زدݧ بود:
اسماء بدو دیگہ دیر شد الاݧ میوفتیم تو ترافیک
دستشو گرفتم کشوندمش سمت ماشیـݧ و گفتم:ایشالا قسمت شما
خندید و گفت :ایشالا ایشالاـ
_علے جلوے محضر منتظر وایساده بود...
#نویسنده✍
#خانوم #علی_آبادی
ادامــه.دارد....
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh