سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش سعید هست🥰✋
*تکاور تیپ نیروی مخصوص میرزا کوچک خان گیلان*🕊️
*شهید سعید مسافر*🌹
تاریخ تولد: ۱ / ۱۰ / ۱۳۶۵
تاریخ شهادت: ۱۴ / ۱ / ۱۳۹۵
محل تولد: تهران
محل شهادت: سوریه
مزار: گلزار شهدای رشت
*🌹همسرش← یک روز دیدم خیلی حالش گرفته بود🥀گفتم: «چیه؟ خیلی داغونی؟!⁉️ گفت: «آره. بزن بریم»🍃 رفتیم سر مزار شهید یوسف فدایی نژاد🌷 از همان لحظه سوار شدن به ماشین یک روزنامه در دستش بود📃 من حرفی نزدم تا رسیدیم سر مزار شهید، بغضش ترکید و شروع کرد به گریه‼️کلافه ازش پرسیدم: «چی شده؟ چرا اینطوری می کنی؟!‼️روزنامه ای که در دستش بود را به زمین کوبید و گفت: «خودت بردار و ببین»🥀 روزنامه را نگاه کردم📃عکس دختر بچه ای سه ساله سوری بود🥀که تکفیری ها به میله های فلزی پنجره ای با زنجیر بسته بودند🥀گفت: «بگیم کوریم؟!🥀 امروز نمی بینیم کربلا رو؟!🥀امروز عاشورا نیست؟!🥀این سه ساله با سه ساله کربلا خیلی فرق می کنه؟!»🥀به هر دری زد برای اعزام به سوریه🍂با چندین نفر در تهران کانال زد.🍃 آخر هم جواب گرفت و توانست اعزام بشود🕊️ همرزم ← امکان بازگشت دو تن از بچه ها که مجروح شده بودند؛ فراهم نشد🥀سعید مسافر و شهید جمال رضی با ماشین راهی آن منطقه شدند🚖 که در مسیر راه در کمین نیروهای تکفیری گرفتار شدند💥 و به درجه رفیع شهادت نائل آمدند*🕊️🕋
*شهید سعید مسافر*
*شادی روحش صلوات
🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴
🌻🌴🌹🌴
🌹🌴🌻
🌴
🌻
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#خاطرات_شهید_مهدی_زین_الدین
راوے: همسر شهید
#نیمه_پنهان
قسمت :۲۱
گمنام گمنام🕊
🍃. از بس با همه ی آن هايی كه از اين شهر و آن شهر اعزام شده بودند گرم
ميگرفت ؛ اراكی ها فكر می كردند اراكی است ، قمی ها فكر می كردند قمی . تيپ علی بن ابی طالب شده بود زن و
بچه اش . اولِ ازدواج به زنش گفته بود " من قبل از تو سه تا تعلق ديگر دارم ، سپاه ، جبهه ، شهادت ." من که آدم
بی احساسی نبودم . فاصله ی بينمان اذيتم ميكرد ، ولی اين جوری برايم جا افتاده بود .
🍃فكركردم زن خوب بايد آن چيزی باشد و آن كاری را بكند که شوهرش
ميخواهد . وقتی او ابراز علاقه
نميكرد ، طبيعی بود که من هم ابراز علاقه نكنم . يا طبيعی است که تازه عروس دلش لباس بخواهد ، اين چيزو آن چيز بخواهد ، ولی من در ذهنم هم چنين چيزی نميگذشت که به او بگويم " حالا که آمدی پاشو برويم فلان چيز را بخريم . " خودش که اهل چيز خريدن نبود ، نه برای من نه برای خودش . يك بار من و خواهرش پيراهن و شلوار برايش خريديم . توی خانه لباس ها را پوشيد رفت . وقتی برگشت دوباره همان لباس سپاه تنش بود .
🍃گفت " يكي از دوستانم ميخواست داماد شود ، لباس نو نداشت . دادم به او . " گفت " شما ها فكر ميكنيد من خيلي به اين چيزها وابسته ام ؟
" سليقه اش دستم آمده بود . اين که از چه لباس خوشش می آيد يانمی آيد . به قول خودش لباس اج وجق دوست نداشت . لباس ساده و تميز ، كمی هم شيك ، رنگ های آبی آسمانی و سبز . از قرمز بدش می آمد .
🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴
🌻🌴🌹🌴
🌹🌴🌻
🌴
🌻
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#خاطرات_شهید_مهدی_زین_الدین
راوے: همسر شهید
#نیمه_پنهان
قسمت :۲۲
گمنام گمنام🕊
🍃 ..... " زمستان كه شد برای اين كه داخل خانه گرم بماند آقا مهدی جلو ايوان را پلاستيك زد . شب ها كنار پنجره می نشستم و گوشه ی پلاستيك را بالا ميزدم و خيابان را نگاه ميكردم تا ببينم چه وقت ماشين او پيدايش
ميشود . خانه مان سر چهارراه بيست و چهار متری بود و ازهر طرفی كه می آمد می ديدمش .
🍃تويوتای لندكروزش را كه می ديدم . بلند می شدم و خودم را سرگرم كاری نشان ميدادم تا نفهمد اين همه منتظر او بوده ام . يك بار كه حواسم نبود . همين جوری مات روبه پنجره مانده بودم . صدايش را از پشت سرم شنيدم . گفت " بابا اين در و پنجره ها هم شكل تو را ياد گرفتند ، از بس كه آن جا نشستی. " خودش هم يك كارهايی می كرد كه فاصله ی بينمان كمتر شود . يك روز صبح خوابيده بودم .
🍃چشم هايم را باز كردم، ديدم يك آدم غريبه با سر ماشين شده بالای سرم نشسته دارد نگاهم می كند . اول ترسيدم ، بعد ديدم خود آقا مهدی است . موهايش را با نمره ی هشت زده بود . گفت " چه طور شدم ؟" و خنديد . خنده اش مخصوص خودش بود . لب زيرش اول كمی به يك طرف متمايل ميشد ، بعد لب بالا با هم باز ميشدند.
🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
دردم به جز وصال تو درمان نمی شود
بی تو عذابِ فاصله آسان نمی شود
افسانه نیست آمدنت، لیک در عیان
این قصه بی حضور تو امکان نمی شود.
#السلام_علیک_یا_صاحب_الزمان
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#گمنامے یعنی درد...
دردے #شیرین...
یعنے با #عشق یڪے شدن...
یعنے اثبات اینکه از همه چیزت براے #معشوقت گذشتے...
یعنی فقط #خدا را دیدی و #رضای او را خواستی نه تعریف و #تمجیدمردم را
گمنامی یعنی .......
اے کاش همه ے ما گمنام باشیم
#شهید_گمنام
#سلام
#صبحتون_شهدایی گمنام
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید غلامحسین بسطامی🍂🥀
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✨غلامحسین بسطامی
🍃رشادت های بسیاری در کارنامه اعمالش ثبت شده. شرکت در #راهپیمایی و تظاهرات علیه رژیم، کمک به پاکسازی مناطق #کردستان و پاوه، حضور در جبهه های جنگ، فرماندهی #سپاه سوسنگردو...
🍃اما چیزی که به چشم می خورد تسخیر لانه جاسوسی آمریکا و توطئه هایش توسط او و سایر دانشجویان مبنی بر فرمان #امام_خمینی است.
🍃می گویند تاریخ هر ملتی را باید خواند و شناخت اما گویی برخی مسئولان فراموش کرده اند که مردم چه رشادت هایی کردند و چه خون هایی برای حفظ عزت و #غیرت این مرز و بوم فدا کردند. یادشان رفته که باید گوش به فرمان امام زمان باشند.
🍃حلال مشکلات این روزهایمان #برجامی شد که به قیمت فریب خوردن از دشمن نافرجام ماند. هرچه امضا کردند شد روضه #شب_جمعه و بدن های اربا اربا در آتش سوخته💔
🍃حالا هم تنها راه بهتر شدن روزهایمان میز #مذاکره ای شده که هرچه دعا کردم پایش نشکست تا نتوانند دست بدهند با اقا گرگه ای که دست های سیاهش را با فریب سفید کرده است.
🍃رفیق قافله هایی که شریک دزد هستید بروید اما بدانید پا می گذارید روی خون بسطامی ها ، روی دست قلم شده، روی خون فخری زاده ها...
✍نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_غلامحسین_بسطامی
📅تاریخ تولد : ٢٣ اردیبهشت ۱٣٣٨
📅تاریخ شهادت : ٧ اردیبهشت ۱٣۶٢
🕊محل شهادت : فکه
🥀مزار شهید : گلزار شهدای شاهرود
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✊او ایستاد پای امام زمان خویش ...
💐 امروز ۷ اردیبهشت ماه سالروز شهادت مدافع حرم " #مصطفی_عارفی " گرامی باد
#صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
.
🌺🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼
🌺🌼🌺🌼🌺
🌺🌼🌺
🌺
📨#خاطرات_شهدا
🌹شهید مدافعحرم #مصطفی_عارفی
▫️همسر شهید عارفی نقل میکنند: سال ۱۳۸۸، سال فتنه به جرئت میتونم بگم بدترین و سختترین سال زندگیمون بود؛ با اینکه سال ۸۸ دانشگاه قبول شدم ولی تلخی فتنه، کام ما رو هم تلخ کرده بود.
▪️آقا مصطفی خیلی آشفته بود. اصلا روی پاش بند نبود؛ عزم سفر کرده بود و میخواست بره تهران ولی گویا اعلام کرده بودند"هیچکس از شهرهای دیگه نیاد که اغتشاش بیشتر نشه"!
▫️ولی روز و شب نداشتیم. خیلی حالشون بد بود. هر لحظه که ایشون بیرون یا بسیج میرفتند، منتظر یه خبر بد بودم؛ میگفت: ما بسیجیها زنده باشیم و یه عده آمریکاییصفت، بیت رهبری رو تهدید کنند؟ ما باشیم و اینا هر کاری دلشون میخواد، هر بیحرمتی که میخوان بکنند؟!
▪️روزی که حضرت آقا با بغض تو نماز جمعه تهران سخنرانی میکردند، آقا مصطفی داشتند گریه میکردند. باورم نمیشد؛ من تا اون لحظه اشک ایشون رو ندیده بودم؛ البته با اون ولایتمداری و عشق به حضرت آقا که بنده از ایشون سراغ داشتم، انتظارش میرفت که طاقت دیدن بغض رهبر رو نداشته باشند و به هم بریزند، مثل همه مردمی که عاشق رهبری هستند.
▫️واقعا در اون روزها همه حالشون بد بود. آقا مصطفی خیلی نسبت به حضرت آقا ارادت داشتند و سعی میکردند در همه مسائل زندگی مقلد ایشون باشند؛ حتی در سادهزیستی هم نگاهشون به رهبری بود.
▪️الآن هم تو این فتنههای آخرالزمان از شهدا میخواهم که از حضرت آقا محافظت کنند تا پرچم این انقلاب رو بیواسطه به دست آقا صاحب الزمان عَجَّلَاللهتعالیفرجهُالشریف برسونند.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❇️#سیره_شهدا
💮شهید مدافعحرم #مصطفی_عارفی
ڪمحرف بود و بیشتر عمل میکرد👌🏻
بسیار ولایتمدار و با بصیرت بود
جوانمرد و بسیار غیرتے بود
خیلے مهربان و دلسوز بود♥️
از نظر فنے و آشنایے با
ڪامپیوتــــر عالے بود!
در امر بہ معروف ڪوتاهے نمیڪرد!
خوشرو و خوشرفتار بود☺️
در مقابل رزمندگان دوران دفاع مقدس
با تواضع بود و به خاطراتشان
با جان و دل گوش فرا میداد🤍
تو خریدن لباس
برای بچہهاش حساس بود
ڪه یہ وقت مارڪ و پرچم ڪفار
روش چاپ نشدہ باشه❌👔
وقتے میخواست میوہ بخرہ،
میوہهاے خوب رو برنمیداشت،
میگفت
مغازہدار بہ اندازہ ڪافے ضرر ڪردہ،
نمیخوام بہ مغازہدار ضرر برسونم❗️
بہ نماز اول وقت اهمیت زیادے میداد
و تاجایے ڪہ در توان بود،
نماز جماعت شرڪت میڪردند📿
اگہ نمیتونستن بہ نمازجماعت برسند،
تو خونہ دونفرےبهجماعتمیخوندیم💞
هر وقت میرفتند بهشترضا،
امڪان نداشت سر مزار
حاج آقاے طهــــــــرانے
و سردار شوشتــرے نروند💙
میگفت اگہ میخوای
شڪرگزار نعمتهاے خدا باشے،
باید با اشخاص سادہزیست
و مؤمن رفتوآمد ڪنے🚶♂
و برڪت زندگیت رو از رفتوآمد با
خانوادہ شهدا،سادات،جانبازان بگیرے💚
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش مصطفی هست🥰✋
*لـبـخـنــد*✨
*شهید مصطفی عارفی*🌹
تاریخ تولد: ۱۵ / ۱۰ / ۱۳۵۹
تاریخ شهادت: ۵ / ۲ / ۱۳۹۵
محل تولد: تربت جام← مشهد
محل شهادت: سوریه
*🌹شهید حسین هریری← 5 نفری سر سفره نشسته بودیم✨من گفتم از ما 5 تا، یکیمون خمس این راه میشه🌙بیاین یک قراری بذاریم هر کس شهید شد اون لحظه آخر که میگن امام حسین (ع) و بقیه اهل بیت میان؛✨ وقتی اهل بیت رو دید یک کاری کنه که بقیه بفهمن که دیده،🍃 بعد از این صحبت قرار بر این شد هر کس شهید شد لبخند بزنه،(:✨ ما میدونستیم و ایمان داشتیم به اینکه اهل بیت اون لحظه آخر تنهامون نمیزارن🌙ولی در حد شوخی بود که این موضوع رو مطرح کردیم🍃 بعد از چند ساعت که برای باز پس گیری و آوردن پیکر شهدا به تل مزار رفتیم🥀وقتی به سنگر آقا مصطفی رسیدم، دیدم مصطفی به صورت روی زمین افتاده🥀همین که مصطفی رو برگردوندم، دیدم خون تازه ازش روی زمین ریخت،🥀در همان لحظه دیدم لبخند رو صورت مصطفیست،(:✨اونجا بود که یاد اون شوخی سر سفره افتادم،‼️ پیکر مطهرش رو پایین آوردیم با اینکه خیلی پیکر جا به جا شد،💫 اما هنوز لبخند مصطفی بود.(:✨همسرش← آقا مصطفی یکبار توسط داعشی ها از ناحیه گوش مجروح شده🥀و شنوایی یک گوشش را از دست داده بود🥀او که داوطلبانه مدافع حرم شد✨ عاقبت با پرتاب نارنجک دشمن به شهادت رسید*🕊️🕋
*شهید مصطفی عارفی*
*شادی روحش صلوات*
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴
🌻🌴🌹🌴
🌹🌴🌻
🌴
🌻
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#خاطرات_شهید_مهدی_زین_الدین
راوے: همسر شهید
#نیمه_پنهان
قسمت :۲۳
گمنام گمنام🕊
🍃 خيلی قشنگ بود . نمی دانستم چه توقعی بايد از زندگی داشته باشم . يك روز گفت " ميخواهی برويم بيرون ؟ امروز را می توانم خانه بمانم . " قرار شد يك گشتی توی شهرهای اطراف بزنيم . من هم از خدا خواسته سالاد الويه درست كردم كه ظهر بخوريم . از اهواز راه افتاديم طرف دزفول . دزفول را با موشك ميزدند . از كنار ساختمانی رد شديم كه ده دقيقه قبلش موشك خورده بود . گفتيم اين جا كه نميشود .
🍃جاي گشتن نبود ، همه جا سنگر و همه ی آدم ها نظامی . حداقل برويم مزار شهدا فاتحه ای بخوانيم . ظهر هم شده بود . همان جا ناهار را خورديم . حاشيه ی قبرستان . پيش خودم گفتم " اين جا درِ غذا را بردارم پر خاك
می شود . " هيچ خوشم نمی آمد آن جا غذا بخوريم اما چاره ای نبود .
🍃با اكراه چند لقمه خوردم . گفتم نكند فكر كند دارم لوس بازی در می آورم . چند لقمه هم او خورد . زياد هم حرف نزديم . از قديم گفته اند آدم ها توی سفر بيش تر با هم آشنا ميشوند . سفر سوريه هم همين خوبی را برای ما داشت . گفتند از طرف سپاه يك مأموريتی به چند نفر داده اند ، گفته اند خانم هايتان را هم ميتوانيد ببريد .
🍃يك هفته قبلش به من گفت از دكتر بپرسم با توجه به اينكه بچه ای در راه دارم آيا می توانم سوار هواپيما شوم . مشكلی نبود .
🍃 سوريه كه رسيديم فهميدم آن ها برنامه شان اين است كه ما را سوريه بگذارند و خودشان بروند لبنان . يك روز ونصفی قبل از رفتن به لبنان و دو روز بعدش با هم بوديم . خوش حال بودم ، خيلی . از دو چيز ؛ يكی زيارت
حضرت زينب (س)و رقيه (س). ديگر ، فرصتی كه پيش آمده بود تا با هم باشيم . آن قدر ذوق كرده بودم كه
ميگفتم اصلاً همين جا در هتل بمانيم . لازم نيست مثلاً برويم خريد يا اين جور كارها . آن چند روز عالی بود . در اين مدت فهميدم پاسدارها هم آدم های معمولی مثل ما هستند .
🍃غذا ميخورند ، حرف ميزنند .
آدم هايی كه خوبی هايشان از
بدی هايشان بيشتر است ، باهم خريد هم رفتيم . هيچ كداممان نميدانستيم چه كار بايد كنيم . برای زندگی ای كه خريد كردن و مصرف كردن هدفش باشد ساخته نشده بوديم . در بازارهای سوريه خيلی دنبال سوغاتی مناسب بودم . آخرش ده تا سجاده خريدم . آقا مهدی هم يك ساعت خريد تا به مجيد سوغات بدهد ؛ تا هر وقت دستش را نگاه ميكند ياد او بيفتد.
🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴
🌻🌴🌹🌴
🌹🌴🌻
🌴
🌻
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#خاطرات_شهید_مهدی_زین_الدین
راوے: همسر شهید
#نیمه_پنهان
قسمت :۲۴
گمنام گمنام🕊
🍃يك بار همين جور كه ويترين
مغازه ها را نگاه ميكرديم ، جلوی يك لوازم آرايشی ايستاديم . خانمی داشت رژ لب ميخريد . آقا مهدی هم رفت تو . همان جا ايستاد .
🍃 از فروشنده پرسيد " اين ها چيه . " فروشنده های اطراف هتل اغلب فارسی بلد بودند گفت " روژ لبه بيست و چهارساعته است .
" پرسيد " يعنی چی ؟"
آقايی كه هم راه آن خانم بود گفت " يعنی امروز بزنی تا فردا معلوم
ميشه ." خنده مان گرفت و زديم از مغازه بيرون . همين تا دو ساعت برايمان اسباب شوخی وخنده بود . بعد خودم يك بار تنهايی رفتم و سرو سوغات برای فاميل هردويمان گرفتم .
🍃لبنان كه ميخواست برود نگران بودم . حاج احمد متوسليان هم كه آن جا اسير شده بود . گفتم " اونجايی كه ميروی جنگه ؟ اگر هست بگو . من كه تا اهوازش را با تو آمده ام . " گفت " نه ، بابا ، خبری نيست . من اينجا شهيد
نميشوم . قراره تو وطن خودمان شهيد شويم.🍃
🍃اولين بار در سوريه بود كه حرف از شهادت زد . برگشتنی از سوريه ديگر خودمانی تر شده بوديم . ديگر صدايش نمی كردم آقا مهدی . راحت ميگفتم مهدی . دليلش شايد بچه ای بود كه به زودی قرار بود به دنيابيايد . ديگر
شرم و حيای تازه عروس و دامادها را نداشتيم .حرف هايمان را راحت تر به هم ميگفتيم . بعد از اين كه از سوريه
بر گشتيم . من قم ماندم و او رفت اهواز . ماه آخر بارداريم بود . خانه ی پدر و مادر منتظر به دنيا آمدن بچه ام بودم . ولی پدر و مادر كه جای شوهر آدم را نميگيرند .
🍃 او لابد خيالش راحت بود كه من كنار پدر و مادر هستم و آن ها هوايم را دارند . درست است كه نبودنش هميشه برای من طبيعی بود ، ولی انگار وقتی آدم بچه دارد نيازش به مهر و محبت بيش تر ميشود . خدا رحمت كند شهيد صادقی را . از دوستان نزديك آقا مهدی بود . حرف هايی را كه به هيچكس
نميزد به او ميگفت . آدم نكته سنجی بود . آن روزها مجروح شده بود و بايد در قم ميماند و استراحت ميكرد . اطرافيان از حال من بيخبر بودند . سه چهار روز قبل از زايمانم شهيد صادقی يك پاكت پول آورد دم خانه ی ما . گفت " آقا مهدی پيغام داده اند و گفته اند من نميتوانم با شما تماس بگيرم ، اين پول را هم فرستاده اند كه بدهم به شما . " خيلی تعجب كردم . هيچ موقع در زندگی مشتركمان حرفی از پول و خرج زندگی نميشد.
🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌جــواب سـلامღ واجــب اسـت...🌱✨
پـس بیـایید ﳙــر روز بـہ او سـلامـღ کنـیم...♥️🖐🏻
#امام_زمان_عج_الله🌷
#ظهور🌿
#هیئت_مهدوی💌
#سلام_به_امام💐•
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
تو بگو
چشم هایت
تشنه کدامین نسیم آشناییست
که هر روز صبــح
تا نامی از عشق می برم
خورشید را
در آغوش میکشی...
#برادر_شهیدم
#شهید_حجت_الله_رحیمی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#بازنشر
طرح به مناسبت سالروز شهادت شهید علی اکبر شیرودی🌾
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃گویا باز هم میتوان رُخ #مالک_اشتری را دید که در زمین می جنگد ولی با این تفاوت که این بار برفراز آسمانها در جنگ بود.
🍃او اوج میگرفت تا روی ابرها و در چشم بر هم زدنی با بالگرد توپ و تانک دشمن را منهدم می کرد.
🍃گویا در وجود #علی_اکبر تنها چیزی که نمی یافتی ترس از دشمنانش بود. او بی مهابا به #قلب دشمن حمله می کرد.
🍃شجاعت او به اندازه ای بود که حتی شنیدن نامش لرزه بر تن دشمن می انداخت و خواب را از چشمانشان فراری میداد.
🍃او چشم پوشی می کرد نسبت به مقام های دنیوی اما با تمام وجود به دنبال مقام های #معنوی نزد پروردگار می گشت.
🍃گویا او و جنگ #عهدی بسته بودند که حتی ساعتی هم از جنگ دور نمی ماند، عهدی که با قلبی پاک و با #عشق بسته شده بود و هیچ عهد شکنی قدرت #شکست این عهد جاوید را نداشت.
🍃و باز هم این خاک های ایران بود که از خون شهدا آلاله هایی پروراند که جای جای ایران را آباد میکرد و یاد واره ای بود برای سرخی خون #شهدا.
🍃گویا #دنیا برایش زندانی بود که تنها راه رهایی از #زندان پر کشیدن بر فراز و بلندی آسمانها بود.
🍃پر زدن علی اکبر به سوی #آسمان به ما آموخت، می شود #پرواز کرد حتی بدون بال،تنها یاد خداست که میتواند هرکسی را از فرش به عرش برساند...
✍️نویسنده : #گمنام
🍃به مناسبت سالروز #شهادت #شهید_علی_اکبر_قربان_شیرودی
📅تاریخ تولد : ۲۰ فروردین ۱۳۳۴
📅تاریخ شهادت : ۸ اردیبهشت ۱۳۶۰
🥀مزار : گلزار شهدای بالا شیرود
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی #کربلا #اربعین #مشهد #طراحی #دل_نوشته
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت سردار شهید حسن شفیع زاده🍁🌾
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✨بسم الله الرحمن الرحیم
🍃روزی که فرماندهی توپخانه کل سپاه را به او دادند مگر اصلا سپاه توپخانه ای داشت؟! مقداری قبضه های قدیمی وجود داشت که آن هم دست ارتش بود، هیچ کس هم که در دنیا به #جمهوری_اسلامی چیزی نمیفروخت.
🍃از این فرماندهی فقط یک اسم وجود داشت، یعنی دوتا کلمه بود و شرایط هم اجازه نمی داد که بیش از آن باشد.اما معروف است که همان روزها از حسن پرسیده بودند که«شما که توپی ندارید چه معنی دارد که یگان توپخانه ایجاد کنید؟»
🍃جواب حسن اما فقط یک چیز بود:«قبصه های ما در دست دشمن است و خودمان باید برویم آنها را بگیریم»
حرفی که خیلی ها نه فهمیدندش و نه باور کردند تا اینکه حسن پس از مدتی کوتاه مو به موی حرفهایش را با عمل در ذهن همه مان حک کرد. توپخانه کل سپاه با غمینتهایی که از رژیم صدام گرفته شد، به وجود آمد و این حس را در او ایجاد کرد که باید برویم به سمت تاسیس یگان موشکی سپاه.
🍃آنچه شرایط را برای یگان موشکی سختتر می کرد آن بود که دیگر #موشک را نمی شد غنیمت گرفت و باید یا خریده میشد که این محال بود یا حرکتی زد که همه متحیر بمانند. حسن و #حسن_مقدم این راه دوم را انتخاب کردند و شاهکاری کردند که تا همین امروز بزرگترین و جدی ترین عامل قدرت ما می باشد.
🍃در یک کلام شهید حسن شفیع زاده مرد میدانهای سخت بود و از جمله آدم هایی که هیچ چیز نمی توانست جلوی او را بگیرد و مصداق «#میشود_و_میتوانیم».
✍نویسنده: #گمنام
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_حسن_شفیع_زاده
📅تاریخ تولد : ۱٣٣۶
📅تاریخ شهادت : ٨ اردیبهشت ۱٣۶۶
🕊محل شهادت : عملیات کربلای ۱۰
🥀مزار شهید : گلزار شهدای تبریز
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh