eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‏سال‌ها می‌گذرد حادثه‌ها می‌آید‏ انتظار فرج از نیمه خرداد کشم‏ 🙏 شاعر: امام خمینی (ره) 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💌 همیشه میگفت:نباید به نزدیک بشیم باید برای خودمون بذاریم اگر بگیم فلان کارکه به گناه نزدیکه ولۍحروم نیست رو انجام بدیم تا گناه نداریم. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰 | 🔻شهید شدن دل می خواهد دلی که‌ آنقــدر قوی باشدوبتواندبریده شود از همه تعلقات... دلی که آرام،له شود زیر پایت به وقت بریدن و رفتن... و شهدا "دلدار بی دل" بودند...! اللّهُمَّ ارزُقنا توُفیق الشَّهادة في سَبيلک 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون برادر محسن هست🥰✋ *امدادِ غیبـےِ شهیدِ پلاسڪو*🕊️ *شهید محسن قدیانی*🌹 تاریخ تولد: ۲۸ / ۹ / ۱۳۵۷ تاریخ شهادت: ۳۰ / ۱۰ / ۱۳۹۵ محل تولد: تهران محل شهادت: حادثه پلاسکو،تهران *🌹سی‌ام دی ماه بود که خبر آتش سوزی و سپس ریزش مجتمع تجاری پلاسکو به سرعت در همه جا پیچید.🥀حادثه‌ای که 16 نفر از آتش‌نشان فداکار برای نجات مردم🌙خود را به دل حادثه و خطر زدند🔥و پس از ریزش ساختمان به شهادت رسیدند.🕊️ دوست← محسن انسانی شجاع و نترس بود🍃و هیچ موقع ندیدم که نمازش ترک شود.📿او در گرمای تابستان بدون سحری روزه می‌گرفت 🌙مادرش← بعد از شهادت محسن یکی از دوستان بیان کردند: «دکتر‌ها فرزندش را جواب کرده بودند.🥀با دل شکسته هزار صلوات نذر محسن می‌کند تا فرزندش شفا یابد.🌱 روز بعد وقتی مجدد آزمایش می‌دهد دکتر می‌گوید: این بچه که مشکلی ندارد.»‼️این تنها یک نمونه از امدادات غیبی محسن بود.»💫 همسر شهید یک‌سال پس از شهادت همسرش می‌گفت ← مبینا و رومینا دو دختر کوچکم مرتب سراغ پدرشان را می‌گیرند.🥀وقتی مناسبت‌های مختلف می‌شود، در خانه ما فقط غم و ماتم است.🥀شب ‌یلدا، شب عید، حتی جشن تولدهایمان با گریه می‌گذرد.🥀اما من سعی می‌کنم به خاطر دو دخترم، با شرایط کنار بیایم.🍂برای من مهمترین چیز، خنده مبینا و رومیناست.چون اینها یادگارهای محسنم هستند،🍃آقا محسن ۱۳ سال آتش نشان بود،🧯او با بقیه همکارانش برای نجات جان مردم به ساختمان پلاسکو رفتند؛🔥و عاقبت با پیکری سوخته آسمانی شدند*🕊️🕋 *شهید محسن قدیانی* *شادی روحش صلوات* 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
.• کتابِ مرتضی و مصطفی •. " قسمت۴ " |فصل اول : شما کہ ایرانی هستی| { پایان فصل اول } ...💔... خوشحال 😊و مطمئن به قول معروف گذرنامه را زدم توی صورت آن بنده خدا و گفتم:« بفرما! هی می گی مدرک ،مدرک ،این هم مدرک ،دیگه چی میخوای😜.» خیلی خونسرد جواب داد :« برو بابا ! از اینها که به هر کی پول بدی ،برات جور می کنه🤨!» مثل یخ وا رفتم😳. بهش گفتم:«مرد حسابی !اخه تو عرض یه ساعت ،چطور میشه مدرک جور کرد؟ تو هی بهانه مدرک اوردی ،منم رفتم مدرکم رو اوردم، بازم بهانه می گیری😒؟» همان جواب های قبلی را تکرار کرد.😠 دوباره رفتم پیش یک نفر دیگر .از او هم جوابی نگرفتم. رفتم پیش نفر سومی، او پاس ام داد به نفرات دیگر☹️. ان روز پیش هر کس می رفتم ،سنگ قلابم می کرد .احساسم این بود که هدف انها تلف کردن وقت است. می‌خواستند اتوبوس ها حرکت کنند و من با رفتن انها بی خیال قضیه شوم و بروم ردّ کارم😟. حسابی حالم گرفته شد .همان جا دلم شکست 💔.بغض کرده بودم😢.نمی دانستم چه باید بکنم .شروع کردم با خدا حرف زدن که:« خدایا!من این همه زحمت کشیدم ،به این در و ان در زدم ،مدرک اوردم.» چون خادم بارگاه آقا علی ابن موسی الرضا «ع» هم بودم، رو کردم به طرف حرم اقا. دیگر بغضم فرو ریخت و گریه ام گرفت😭، آن هم چه گریه ای. به اقا گفتم :« یا امام رضا! حاشا به کرمت!من چند سال نوکری در خونت رو می کنم، حاشا به کرمت اگر جواب من را ندی!» اشکم همین طور می امد.😭😩 در همین حین، ماشین🚗 سمند سفیدی از راه رسید .از همهمه ای که راه افتاد، فهمیدم باید کاره ای باشد ،درست هم بود. آن بنده خدا که نامش را نمی برم _از مسولین نیروی قدس بود. می گفتند :« مسولیت تمام این مجموعه ها با این آقاست. هر چند وقت یکبار می اید و یک سَری میزند .» آنهایی که انجا بودند گفتند:«اگر کسی هم بخواد کاری بکنه ،همین بنده خدا می‌تونه.» معطل نکردم و رفتم سراغش🙏 .سلام کردم. او وقتی حال من را دید ، پرسید:« چی شده؟» گفتم:« حاج آقا من مدرکم را هم دارم. اینها باز میگن شما ایرانی هستید.» گفت:«خب لابد ایرانی ای که میگن ایرانی ای😉!» گفتم:« نه حاج آقا! من افغانی ام ،بابام افغانیه، مادرم ایرانیه.» پرسید :« بچه کجایی؟» گفتم :«بچه مشهدم، مشهد به دنیا اومدم .مشهد هم بزرگ شدم. بابام افغانی بوده، همون اوایل زندگیشون با مادرم به اختلاف خوردند، از هم جدا شدند. بعد من با مادرم توی مشهد بزرگ شدم .رنگ افغانستان رو هم تا حالا ندیدم.😜» بعد سوالاتی از پدرم کرد . در این چند ساعتی که آنجا با افغانستانی ها بودم ،یک نفر اشنا پیدا کردم .او از بچه های پایگاه بسیج و از نیروهای خودم بود .اصلیّت افغانستانی داشت اما با مدرک قلابی وارد بسیج شده بود😊 . چون خیلی بسیج را دوست داشت و به قول معروف بچه با اخلاصی هم بود ❤️،کپی شناسنامه یک ایرانی را گرفته ، اسم خودش را جای اسم او زده و با این ترفند عضو بسیج شده بود😄 . چون مدت زیادی در بسیج بود ،در پایگاه مسولیت هم داشت🌸 . او آنجا من را شناخت و گفت :«وا.....عطایی تو هم اومدی با ما بیای 🤭؟» گفتم :« هیس! جان من تابلو نکن.🤦‍♂» او که دوزاری دستش بود ،من را کشید کنار و گفت:« ببین! اگه اینجا ازت پرسیدند بچه کجایی ،بگو من بچه هرات هستم و محله ی دولت » کامل من را توجیه کرد☺️. وقتی آن بنده خدا از من پرسید :« بابات بچه کجا بوده؟» گفتم:«بچه افغانستان.» پرسید:« کجای افغانستان؟» گفتم:« بچه ی هرات» دوباره پرسید :« کجای هرات؟» گفتم :« دولت خونه .» دیگر چیزی نگفت 😝. با کمی تعلل پرسید:« گفت این گذرنامه رو کی گرفته؟» گفتم:« اینو بابام گرفته.» گفت :« کی!» گفتم :« سیزده سال پیش.» نگاهی به تاریخ گذرنامه کرد و گفت:« چرا عکست مثل الانته؟! این اگه مال سیزده سال پیش باشه ،باید قیافت فرق بکنه، این عکس مال الانه.» بیراه نمی گفت .چهره ام زیاد فرقی نکرده بود .من از ۲۵سالگی تا حالا که۴۰ سالم هست. نه چهره ام ، نه هیکلم و نه وزن و قدم هیچ تغییری نکرده است🤭. گفتم: عکس مال قدیمه. اما قیافه هیچ عوض نشده ۴۰ سالمم هست. پرسید: چرا تا حالا گذرنامه را عوض نکردی🤨؟ گفتم: گذرنامه گرفتم، ولی چون پام رو از ایران بیرون نگذاشتم عوضش هم نکردم🤓. فرم ثبت نام را نگاه کرد و گفت: این عکس کیه: گفتم عکس خانمم. گفت: بچه هم داری؟ گفتم: ها، دو تا هم بچه دارم. بعد از اینکه چند بار به صورتم و تصویر گذرنامه نگاه کرد، گفت: برو سوار ماشین شو. این را که گفت: دیگر دلم قرص شد و با خود گفتم: این کار من را امام رضا حوالی کرده و دیگر مشکلی برام پیش نمیاد.
رفتم سوار اتوبوس شدم. برای اینکه تابلو نشوم، رفتم ته اتوبوس، آخرین صندلی و در کنجش نشستم. می‌ترسیدم باز دوباره گیر بدهند. در همین حین، یک نفر آمد داخل اتوبوس و گفت: آقایی که حاجی سفارش رو کرده ،کجاست😰؟ بند دلم پاره شد😐 و گفتم دوباره گیر بازار شروع شد.🤦‍♂ از جا بلند شدم و خودی نشان دادم. اشاره کرد و گفت: بیا جلو! با خودم گفتم حتما می خواد پیاده ام کنه😔. استرس زیادی داشتم. جلو که رفتم یک نفر را بلند کرد و گفت: تو برو بشین عقب! بعد من را کنار خودش نشاند. نفس راحتی کشیدم.😩 کمی با آنها عیاق شده بودم و حتی کار پذیرایی از بچه‌ها را هم من انجام می‌دادم. البته تابلو بازی هم در می‌آوردم.😆 در بین راه او یک برگه به من داد و گفت: این برگه رو بگیر، ۴۴ تا اسم و فامیل سوری بنویس، بده به من. اسم های واقعی نفرات رو ننویس. مثلا بزن حسن حسینی، محمد تقی نژاد. حواست باشه راننده متوجه نشه، بلند شو برو دو تا صندلی عقب تر این لیست را پر کن. نفهمیدم این کار برای چیست، برای بیمه بودن یا چیز دیگر، متوجه نشدم. بلند شدم رفتم دو تا صندلی عقب تر، هر اسم و فامیلی به ذهنم رسید، نوشتم .اگر هم یادم نمی‌آمد، اسم دوستانم را می‌نوشتم.😄 در عرض سه چهار دقیقه ۴۴ تا اسم و فامیل نوشتم و برگه را پر کردم و تحویل دادم. با تعجب نگاهی به برگه انداخت و گفت : تکمیل کردی؟! گفتم: بله. گفت: اسم بچه‌ها رو که ننوشتی؟ گفتم: نه، من همه رو از خودم نوشتم. از چهره اش معلوم بود خوشش آمده است.🙃 ...💔... ⚪️ ادامہ دارد ...
مداحی آنلاین - اشک افشان - آهنگران.mp3
1.65M
🔳 (ره) 🌴ما خدایی کوکبی گم کرده ایم 🌴 آفتابی در شبی گم کرده ایم 🎤حاج 👌بسیار دلنشین 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 🌼دلخوش نڪن بہ«ندبہ ی جمعه»خودٺ بیا ✨بـا ایـن همہ«گناه»نگیـرد دعای شهـر 🌼اینجـا ڪسی برای تـو ڪاری نمی ڪند ✨فهمیده ام ڪہ خستہ ای از اِدعای شهـر 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
☆∞🦋∞☆ بارالهـا؛ یاریمان دہ ، ڪه چون آنان باشیم .. آنان ڪه خوبـــــ بودند نه براے یڪ هـفته!! بلڪه براے یڪ تاریخ ... سلام صبح زیباتون، شهدایـے🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طرح به مناسبت سالروز رحلت امام خمینی(ره)🖤 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‌🏴 السلام علیک یا روح‌الله 🏴 عشق به امام خمینی، عشق به همه‌ی خوبی‌ها است؛ 📖«إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»📖 🕯«اللهم انا لا نعلم منه الا خیرا»🕯 🕯 ⃟🖤 🕯روح بلند پیشوای مسلمانان و رهبر آزادگان جهان، حضرت_امام_خمینی به ملکوت اعلاء پیوست." 🕯 ⃟🖤 ▪️جهان تیره شد. جریانِ شریانِ🌴 درخت به احترام غم ایستاد. چشم ها جوشیدند و زمین، درد را در آغوش کشید.‌دیوارِ بغضِ مردان فرو ریخت و ترنم شیونِ زنان به آسمان برخاست. 🕯 ⃟🖤 پدر رفته بود🚶 پدر نبود😔 پدر... آه، پدر🔥 🕯پدری که مرد خمین بود و پیر غلام امام حسین علیه السلام 💔 🕯 ⃟🖤 📝او.... که لحن راه گشایَش مرهم خسته 💔دلی های عشاق بود. او .....که در میان ظلمت و رِخوت، ره می نمود به طالبان حقیقت👌 🚶پدری که جان در ره احیای اذهان نهاده بود. و.... پر مهر که خیال لبخندش، برانگیزنده ی پایداری 👬جوانان دلداده در ستیزی پررنج و بی عدل بود. 🕯 ⃟🖤 🔰پدر رفته بود. 🔰پدر نبود. اما ارثیه ای پرارج به یادگار نهاده بود که دستاور جهد و جوش و خروش او و مریدان مخلصش بود. 📝"جریان یافتن جامعه‌ی_اسلامی در مداری بایسته و حاکمیت اسلامی حقیقی" آری! این است ارثیه ی پرارج آن پدر پرمهر؛ و کنون بر ماست، پاس داری و نگاه داری اش. 🕯 ⃟🖤 🔰آری! بر ماست 👌گوش سپاریم به نوای ولی که برخاسته از سخنِ دلِ 💔مولاست. 🏴🕯 فرا رسیدن سالگرد ارتحال ملکوتی حضرت امام خمینی(ره) را تسلیت عرض می‌نماییم🕯🏴 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرح به مناسبت سالروز شهادت شهید محمد حسین عطری🌹 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 📝به مناسبت سالروز شهادت ⚘شهید_محمد_حسین_عطری 📜تاریخ تولد : ۸ مرداد/۶/ ۱۳۵۵ 📜تاریخ شهادت : ۱۴ /۳/ ۱۳۹۲ 📜تاریخ انتشار : ۱۳ /۳/ ۱۴۰۰ ⚘محل شهادت : غوطه شرقی دمشق🌴سوریه وضعیت تاهل : متاهل با 2 فرزند👭 ⛳گلزار شهید : رشت - مسجد «سلیمان‌داراب» <<شهداواسطه ازدواج من وهمسرم شدن>> ⚘ ⃟🕊 📝 واینک می نویسم برای تو، برای توکه بودنت را نه چشمانم میبیند، نه گوش هایم می شنود، نه دستانم لمس می کند. تنها راه این است که حرف 💔دلم را برایت قلم کنم و از تو بنویسم✍ 👈از تبار حسین بودی و هم نام امامت، از همان کودکی نمک سفره ارباب خورده بودی. از بدو تولد، 📝از همان روزی که قرار بود نباشی تا شبی که در 🌴روضه_امام_حسین میان دستان مادرت نمک گیر خانه ارباب شدی. سرنوشتت از همان روز مشخص شد. 👌تو آمده بودی که حسینی باشی. آمدی نشان بدهی هنوز هم میشود حسینی شد. فقط مرد میدان میخواهد. این را میشد از همان روزهای ازدواجت هم فهمید. نمی دانم آن روز با ⚘شهدا چه گفتی و چه کردی که ثمره اش آغاز زندگی مشترکتان بود. زندگی که با طریق شهدا آغاز شود، سرانجامی جز ⚘شهادت هم نمیتواند داشته باشد! اصلا همسرت هم این را فهمیده بود😔 او هم میدانست میخواستی🚶 بروی تا برای همیشه بمانی 🌴 تا جاودان شوی🌺 اصلا ⛳سوریه که رفتی، همین🙅 دخترت، زهرا هم انگار فهمیده بود که بابا قرار است به مراد دل خویش برسد. دلتنگی هایش را این چنین برایت نوشت : 🚶باباجان سلام! ای پدرجان! منم زهرایت 👯دختر کوچک تو ای امید من و ای شادی تنهایی من یاد داری دم رفتن دامنت را گرفتم؟😪 و گفتم: پدر این بار نرو.. من همان روز فهمیدم سفرت طولانیست💔😔 📝او نوشت و تو را خواند و تو هم آمدی. آن هم چه آمدنی.. چهارده خرداد ۹۲، با لبخندی که تا ابد به صورتت نقش بسته بود به خانه برگشتی. و اینک ما مانده ایم و تویی که تا ابد هستی! ارواح مطهر شهدا ، وامام شهدا ، ⚘ صلــــــــــــوات⚘ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍂 می‌گفت : نمی‌توانم بی‌ وضو باشم حتی پیش از خوردن غذا وضو می‌گرفت آسایش را ، با خدا بودن می‌دانست..🍃 شهید‌ عبدالمهدی مغفوری❤️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
و سلام بر او که می گفت(: «دست و پای مردم خوزستان را باید ببوسیم و اگر ببوسیم کار زیادی نکردیم خوزستان و خصوصاً مناطق عربی آن دژ مستحکم ایران و مردمشان باوفاترین مردم ما هستند» | شهید سپهبد قاسم سلیمانی🕊! 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✍امام على عليه السلام: دانايى، ريشه هر خوبى است؛ نادانى ريشه هر بدى است 📚غررالحكم حدیث818 و819 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرح به مناسبت سالروز شهادت شهید مرتضی مسیب زاده🌼 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 🍃🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۳ تیر ۱۳۶۱ 📅تاریخ شهادت : ۱۴ خرداد ۱۳۹۵ 📅تاریخ انتشار : ۱۳ خرداد ۱۴۰۰.حلب سوریه 🥀مزار شهید : گلزار شهدای سرحد آباد 🍃🌹🍃 درگرماگرمِ تیرماهِ ۶۱، میانِ بحبوحه جنگ، سومین فرزند خانواده پا به جهان گذاشت. نامش را گذاشتند🙂 🍃🌹عشق و ارادت به و احترام خاصی که به پدر و مادر میگذاشت، از شئون اش بود😇 🍃🌹پس از دبیرستان وارد (ع)شد. شاید وارد عرصه وسیعی برای عشق‌بازی و . مثل هر عاشق و دلباخته دیگر طاقت جسارت به (س) نداشت. پس راهی سرزمینِ عشق شد. مستشار نظامی بود. کار بلد و حرفه ای پای کار که به میان می‌آمد، دقیق و جدی می‌شد. 🍃🌹آسمانی بود و بی‌تاب، مثل همه آسمانیان، بریده از و تعلقات آن. اما مگر می‌شود پدرِ دختر باشی و او را به فراموشی بسپاری؟!! 🍃🌹مرتضی پدر بود و عاشق جگر گوشه اش... عاشقِ دخترک شیرین زبانش، اما این عشق، پایِ رفتنش را سست نکرد. او مصمم به رفتن بود پس به پدرش سفارش کرد: "هوای را داشته باشد تنهایش نگذارید 🍃🌹بعد از شهادت مرتضی هیچ کس نازنین زهرا شش ساله را تنها نگذاشت... بی احترامی به او و مادرش نشد و کسی حرمت آنها را نشکست اما هزار و اندی سال پیش...دخترکی که اتفاقا پدر برایش می‌تپید، بعد از پدرش، بی احترامی هایِ زیادی دیده بود. شکسته و صورتش سیلی خورده بود و او را در آغوش عمه جانش، تنها میانِ خرابه ای رها کرده بودند😭 🍃🌹حال مرتضی رفته بود که بار دیگر برای ، اسارت و بی‌حرمتی رقم نخورد. خود همچون پرستویی در کربلای آسمانی شد. 🍃🌹خانطومان هم قصه عجیبی دارد. گوشه به گوشه‌اش کربلاست و علی اکبر ها را به آغوش می‌کشد💔 🍃🌹انفجارِ انتحاری تکفیریان در منطقه ، در جنوبِ خانطومان، پرستویی دیگر را در خون خود غلطاند و علی اکبری دیگر، به راهِ در قلب خاطومان آرام گرفت🖤 برای سلامتی امام عصرعجل الله... ارواح مطهرشهداوامام شهدا 🌷صلـــــــــــــــوات🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
و سلام بر او که می گفت(: «دست و پای مردم خوزستان را باید ببوسیم و اگر ببوسیم کار زیادی نکردیم خوزستان و خصوصاً مناطق عربی آن دژ مستحکم ایران و مردمشان باوفاترین مردم ما هستند» | شهید سپهبد قاسم سلیمانی🕊! 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
از شھید بابایی پرسید؛ عبـاس چیڪار می‌ڪنی؟! گفت ؛ بھ نگھبانی دل مشغولیم تا ڪسی جز خدا وارد نشود🌱'' 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh