eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.4هزار عکس
6.6هزار ویدیو
205 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🌹ای گم گشتهٔ غایب ز نظرها 🍃جان بر لب عشاق رسیدست کجایی⁉️ 🌹باز آی و نظر کن به من بیمار 🍃جانم به فدایت که طبیب دل مایی♥️ 🌸🍃 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✨♥️✨♥️✨♥️✨ 💐نازد بہ خودش خدا که دارد 🎀دریـای فضــائـلـی مــطهر✨ دارد 💐همتای نخواهد آمد والله 🎀صد بار اگر کـ🕋ـعبہ ترک بردارد (ع)🌸😍🎊 ♥️ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📸 شهادت یک بسیجی بر اثر 🔹داوود جاودانیان از گردان امام حسین (ع) تیپ ۴۸ فتح استان کهگیلویه و بویراحمد در حین انجام وظیفه بر اثر برودت هوا و سرمای شدید❄️⛈ دچار یخ زدگی شد و به رسید. روحش شاد ویادش همیشه در دلها زنده باد ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
- بِهتَرین پَدِر دُنیا روزَت مُبارَک❤️😍 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌸🌸🌸🌸 میلاد با سعادت امیرالمومنین علیه السلام مبارک باد و همچنین روز پدر مبارک 🌸🌸🌸🌸 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
این شعر درستش اینه 😍 نرو اِی گدای مِسکین تو در سرای که همیشه میزد درِ خانه‌یِ گدا را 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خدایا! اگر می‌دانستم با مرگ من یک در دامان حجاب🌸 می‌رود حاضـــــر بودم ھــــــــــزار بار تا ھــــــــــزار دختر در دامان حجاب بروند💔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌹در مکتب شهیدان: 🔰خواهران گرامی! از شما می‌خواهم با حفظ حجاب🌸 و رعایت عفاف در پشت جبهه‌ها، کنید و با توطئه­‌های شوم کافران ملحد بجنگید. 🔰این خواهران مبارز هستند که با حفظ دین اسلام را زنده و پا بر جا نگه داشته‌­اند و این راه را می­‌توانند مانند حضرت زینب (س) با صلابت ادامه دهند. 🌷فرازی از وصیتنامه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💠حاج حسین یکتا 🍃🌸 ما رسیدیم به نقطه‌ای که عقبگرد نداریم و در این نقطه باید کارهایی از جنس شهدا انجام بدهیم. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
این حرف حاج حسین🎙 هم حرفی از جنس و از دهن
🔰 | 🔻شهید ابراهیم هادی: از خدا خواسته‌ام‌ همیشه جیبم‌ پُر پول‌ باشدتا گره از مشکلاتِ‌ مردم بگشائیم. 🌱هر كس به خدا توكل كند، خداوند هزينه او را كفايت میكند و از جايى كه گمان نمیبَرَد به او روزى میدهد.- كنزالعمال 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌹🕊🌹🕊🌹 شما پیروزید! 🌷برای اینکه شهادت را در آغوش می گیرید و آنهایی که از شهادت و از مردن می ترسند ، آنها شکست خورده اند ... "امام خمینی (ره)" 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣﷽❣ 📚 ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 9⃣5⃣ 📖صدای خانم نصیری را شنیدم. بیدار شده بودند. اشکم را پاک کردم😢 و در زدم. انقدر به این طرف و ان طرف تلفن کردم تا مکان و مکان نزدیک ان را پیدا کردم. هدی را فرستادم مدرسه، زنگ زدم☎️ داداش رضا و خواهر هایم بیایند. محمدحسن و هدی را سپردم به ، میدانستم هدی داییش را خیلی دوست دارد و کنار او ارام تر است. 📖سوار ماشین🚙 اقای نصیری شدم. زهرا و شوهر خواهرم اقا نعمت هم سوار شدند، عقب نشسته بودم. صدای پچ پچ ارام اقا نعمت و اقای نصیری با هم را میشنیدم و صدای زنگ موبایل هایی📱 که خبر ها را رد و بدل میکرد. ساعت ماشین را نشان میداد. سرم را تکیه دادم به شیشه و خیره شدم به بیابان های اطراف جاده. 📖کم کم سر وصدای ماشین خوابید. را دیدم که وسط بیابان افسار اسبی🐎 را گرفته بود و به دنبال خودش میکشید، روی اسب نشسته بود. قیافه اش درست عین وقت هایی بود که بعد از موج گرفتگی حالش جا می امد؛ مظلوم و خسته😢 📖-ایوب چرا نشسته ای روی اسب و این پیاده است؟ بلند شو محسن انگشتش را گذاشت روی بینی. زهرا دستم را گرفت"چی شده شهلا‼️" بیرون وسط بیابان دیگر کسی نبود. صدای اقا نعمت را میشنیدم که حالم را میپرسید. را میدیدم که شانه هایم را میمالید. خودم را میدیدم که نفسم بند امده و چانه ام میلرزد😭 📖هر طرف ماشین را نگاه میکردم خسته ی ایوب را میدیدم. حس میکردم بیرون از ماشینم و فرسنگ ها از همه دورم، تک و تنها👤 و بی کس با چشم های خسته ای ک نگاهم میکند. قطره های اب را روی صورتم حس کردم. زهرا با بغض گفت: شهلا خوبی⁉️ تو را بخدا ارام باش. 📖اشکم که ریخت صدای ناله ام بلند شد. _ایوب رفت، من میدانم😭 تمام شد برگه امبولانس🚑 توی پاسگاه بود. دیدمش رویش نوشته بود ، ساعت ده، احیا جواب نداد. 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✫⇠ ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 0⃣6⃣ 📖توی دکتر که صورت رنگ پریده ام را دید، اجازه نداد حرف بزنم. با دست اشاره کرد به نیمکت بنشینم🛋 _ارام باشید خانم، حال ایشان .... چادرم را توی مشتم فشردم و هق هق کردم +به من نگو، هجده سال است دارم میبینم هر روز ایوب اب میشود. هر روز درد میکشد💔 میبینم که هر روز میمیرد و زنده میشود. میدانم که است. 📖گردنم را کج کردم و ارام پرسیدم: رفته؟🙁 دکتر سرش را پایین انداخت  و را نشان داد. توی بغل زهرا وا رفتم. چقدر راحت پرسیدم "ایوب رفته؟" 📖امکان نداشت ایوب برای به جبهه نرود و من پشت سرش نماز حاجت نخوانم. سر سجادت زار نزنم😭 که برگردد. از فکر زندگی بدون ایوب💕 مو به تنم سیخ میشد. ایوب چه فکری درباره من میکرد؟ فکر میکرد از اهنم؟ فکر میکرد اگر اب شدنش را تحمل کنم هم برایم ساده است؟ 📖چی فکر میکرد که ان روز وسط شوخی هایمان در باره مرگ گفت: حواست باشد بلند بلند گریه نکنی✘ سر وصدا راه نیاندازی، یک وقت وسط گریه و زاری هایت کنار نرود. حجاب هدی، حجاب خواهر هایم. کسی صدای انها را نشنود🔇 مواظب باش به اندازه مراسم بگیرید، به اندازه گریه کنید. 📖زهرا اخرین قطره های اب قند را هم داد بخورم. صدای داد و بیداد را میشنیدم. با لباس خاکی و شلوار پاره و خونی جلوی پرستارها ایستاده بود. خواستم بلند شوم، زهرا دستم را گرفت و کمک کرد. محمدحسین امد جلو صورت خیس من و زهرا را که دید. 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا