eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
ـ┇ ﷽ ـ┇ اَلّلهُمَّـ عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ الفَرَج ـ┇•••••••••••••••••••••••••••••••••• ○● گزارش تصویری هیئت هفتگی ●○ ـ┇    ( پنجشنبه ۱۸ خرداد ماه ) ـ┇••••••••••••••••••••••••••••••••••••• ـ┇ سخنران : ـ┇ حجت‌الاسلام سلطانی ـ┇••••••••••••••••••••••••••••••••••••• ـ┇ بانوای : ـ┇ کربلایی مهدی میرشکار ـ┇‌ کربلایی محمد امین کلاتی ••هِیئَت مُحِبانٖ جَوْادُ الاَئِمِهٰ(علیه السلام)•• ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
این همه جوون توی محفل هفتگی در بیت شهید نظرزاده 😍
🎨 | 🔻 شهید حاتم اسفندیاری بیات: خالصانه به سوی پروردگارتان بشتابید و نماز و خدایتان را هرگز فراموش نکنید. 📍 کاری از مرکز طراحان راهیان نور 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰 | 🔻شهید حاج حسین خرازی: یادمون باشه! هرچقدر در نظر خدا افتادگی و کوچیکی کنیم خدا در نظر دیگران بزرگمون می کنه. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰 | 🌟آخرین محرم زندگی عباس بود. یکی دو روز قبل از شهادتش بود که هوای پادگان دوکوهه را کردیم. با هم از اندیمشک پیاده آمدیم دو کوهه. بین راه نوحه می خواندیم و گریه می کردیم. روی پل دوکوهه که رسیدیم، عباس گفت: خواب از اکبر محمدی بخش دیدم که می خواهم برایت تعریف کنم. اکبر محمدی از دوستان صمیمی عباس بود که سال 72 بر اثر تصادف مرحوم شد. گفت: چند شب پیش خواب اکبر را دیدم. کلی با هم صحبت کردیم. من از شهدا می گفتم و او از اخبار آن طرف. ازش پرسیدم: اکبر! شما دوکوهه هم می آئید؟ گفت: خداوند بالای سر دوکوهه توی آسمان، یک دوکوهه ساخته که همه شهدا می آیند آنجا. 🌷شهید عباس صابری🌷 💬راوی: عباس قنبری 📚منبع: کتابتفحص، نوشته حمید داود آبادی، ناشر: صیام، نوبت چاپ: اول-بهار 1389؛ صفحه 99. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰 | 🔻زمانه عجیبی است!!! برخی مردمان امام گذشته را عاشقند ، نه امام حاضر را... میدانی چرا؟! امام گذشته را هرگونه بخواهند تفسیر میکنند! اما امام حاضر را باید فرمان برند!!! و کوفیان عاشورا را اینگونه رقم زدند... 🌷شهید سید مرتضی آوینی🌷 « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🎨 | 🔻 شهید آیت الله سید اسدالله مدنی: راهی به جز خواندن نماز اول وقت برای رسیدن به سعادت دنیوی و اخروی نمی‌شناسم. 📍 کاری از مرکز طراحان راهیان نور 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌹✨شهید آیت الله سعیدی: مرا بگیرید و به بند و حبـس کشید تا آن‌وقت از من سلب مسئولیت شود اگر آزاد باشم فریاد می‌زنم، افشاگری می‌کنم. من این لباس را پوشیده‌ام که پاسدار اسلام و وفادار به رهبرم امام خمینی باشم. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*آمدم، نبودی، وعده ی ما بهشت....😇 شهید عباس دانشگر🌷 . . ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰 | 📍تکلیف شهید... 🌟«یک روز قبل از اعزامش رفت مسجد و با همه نمازگزاران خداحافظی کرد و حلالیت طلبید. به همه گفته بود میخواهم بروم خارج از کشورهست. آن موقع همه ی مردم فکر میکردند میخواهد برود المان چون من و برادرش خیلی اصرار به رفتنش داشتيم! اما بابک به جای المان سوریه را انتخاب کرد. روزی که میخواست بره مادرش خیلی بیتابی کرد اما بابک گفت من خواب حضرت زینب (س) رو دیدم و دیگر نمیتوانم اینجا بمانم باید بروم سوریه. اطرافیان بهش گفته بودند چطور میخواهی مادرت را تنها بگذاری. بابک گفته بود مادر همه ما انجا در سوریه است من بروم سوریه که بی مادر نمی مانم میروم پیش مادر اصلی مان حضرت زینب (س). 🌷شهید بابک نوری🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔺‌محمد انصاری از فوتبال خداحافظی کرد او نشان داد می‌توان هم فوتبالیست خوبی بود هم انسان خوب 🔹دفاع راست از فوتبال 🔹محمد انصاری در ۳۱ سالگی خداحافظی کرد. او را می‌توانید با مصدومیت‌هایش به یاد بیاورید یا با سه گلی که در لیگ و جام حدفی برای پرسپولیس زد. آنهایی که فوتبالی‌تر هستند می‌دانند او سابقه حضور در استقلال هم داشته و با قبول شدن در تست پرسپولیس وارد تیم برانکو شد و ۲۴۰ میلیون تومان قرارداد بست. محمد انصاری را می‌توانید با همه اینها به یاد بیاورید اما «حاج ممد» یا «حاجی انصاری» گل طلایی‌اش را وقتی زد که پیشنهاد تیم چینی را رد کرد تا در پرسپولیسی بماند که پنجره‌اش بسته بود. یا زمانی که خطاب به حسن عباسی نوشت ‏«ما لکم ! کیف تحکمون؟!» او را می‌توانید با صحنه‌ای بیاد بیاورید که داور خطای روی او را گرفت اما به داور گفت خطا نبوده یا حتی وقتی که آب را در زمین بازی نشسته خورد تا به یک مستحب عمل کرده باشد. انصاری فقط مدافع پرسپولیس نبود او «مدافع» فوتبال بود. 📷طرح از آرش فروغی ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔹خداحافظ آدم حسابی ▪️غیر از های زیاد از فوتبالش⚽️ کلی خاطره از مسلمانیتشمانده است 🔻میشود هرجا باشی و تاثیر گذار باشی ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📚 💖 ⃣3⃣ 🍂ماه عسل که رفتیم مشهد، یادم میاد ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ. ﺩﺍﺷﺖ ﻟﺒﺎﺱ ﻣﯽ ﭘﻮﺷﯿﺪ. ﺑﻪ ﺯﻭﺭ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ : ﭼﯽ ﺷﺪﻩ؟ ﮐﺠﺎ ﺩﺍﺭﯼ ﻣﯿﺮﯼ؟ – ﻣﯿﺮﻡ ﺣﺮﻡ . ﯾﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﭘﯿﺶ ﺍﻭﻣﺪﻩ . ﺑﻌﺪﺍ ﺑﻬﺖ ﻣﯿﮕﻢ؛ ﺷﻤﺎ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﺎﺵ ! ﻭ ﺍﺯ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﻓﺖ . 🍁ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺍﺗﺎﻗﻤﺎﻥ ﺭﻭﺑﻪ ﺑﺎﺏ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ ﺑﻮﺩ . ﺳﯿﺪﻣﻬﺪﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻋﺒﻮﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻭﺍﺭﺩ ﺑﺎﺏ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ ﺷﺪ . ﭼﯿﺰﯼ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﭼﻨﮓ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ . ﻣﺪﺗﯽ ﺩﺭ ﺍﺗﺎﻕ ﻗﺪﻡ ﺯﺩﻡ، ﺩﻟﻢ ﺁﺭﺍﻡ ﻧﻤﯽ ﮔﺮﻓﺖ . ﻟﺒﺎﺱ ﭘﻮﺷﯿﺪﻡ ﻭ ﺭﻓﺘﻢ ﺣﺮﻡ . 🍂ﮔﻮﺷﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺻﺤﻦ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﻧﺸﺴﺘﻢ، ﻣﯿﺪﺍﻧﺴﺘﻢ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﻣﺎ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﯿﺎﻧﺶ ﮐﻨﻢ . ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻡ ﺑﻪ ﮔﻨﺒﺪ ﻃﻼﯾﯽ، ﺍﺷﮏ ﻫﺎﯾﻢ ﺗﺼﻮﯾﺮﺵ ﺭﺍ ﺗﺎﺭ ﻣﯿﮑﺮﺩ . “ ﺧﺪﺍﯾﺎ ﭼﯽ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﻣﻨﻮ ﮐﺸﻮﻧﺪﯼ ﺍﯾﻨﺠﺎ؟ ” 🍁ﺣﺲ ﻣﺒﻬﻤﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ . ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﮔﻨﺒﺪ ﺳﺮ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺭﺳﯿﺪ ﺑﻪ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻓﻮﻻﺩ . ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﺍﯼ ﺷﻨﯿﺪﻡ : ﭘﺲ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺧﻮﺍﺑﺖ ﻧﺒﺮﺩ؟ ! ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﻠﻨﺪ ﮐﺮﺩﻡ . ﺳﯿﺪﻣﻬﺪﯼ ﺑﺎ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯼ ﻣﺘﻮﺭﻡ ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮﻡ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ؛ ﺍﻣﺎ ﻟﺐ ﻫﺎﯾﺶ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯾﺪ . 🍂ﺩﺳﺖ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﺭﻭﯼ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﺗﺎ ﺍﺷﮏ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﭘﺎﮎ ﮐﻨﻢ . ﺳﯿﺪﻣﻬﺪﯼ ﻧﺸﺴﺖ ﮐﻨﺎﺭﻡ . ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ : ﭼﯽ ﺷﺪﻩ ﺳﯿﺪ؟ ﺑﻪ ﮔﻨﺒﺪ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪ : ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪﻡ ! – ﺧﯿﺮ ﺑﺎﺷﻪ ! – ﺧﯿﺮﻩ … 🍁ﭼﻨﺪﺑﺎﺭ ﭘﻠﮏ ﺯﺩ ﺗﺎ ﺍﺷﮏ ﻫﺎﯾﺶ ﺳﺮﺍﺯﯾﺮ ﺷﻮﺩ : ﻧﻤﯽ ﺗﺮﺳﯽ ﺍﯾﻨﺒﺎﺭ ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ ﺩﺭﮐﺎﺭ ﻧﺒﺎﺷﻪ؟ – ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ … ﺣﺘﻤﺎ ﻧﻤﯿﺘﺮﺳﻢ ﮐﻪ ﺑﻬﺖ ﺑﻠﻪ ﮔﻔﺘﻢ ! ﺯﺩ ﺯﯾﺮ ﺧﻨﺪﻩ ! ﺻﺪﺍﯼ ﺍﺫﺍﻥ ﺻﺒﺢ ﺩﺭ ﺻﺤﻦ ﭘﯿﭽﯿﺪ . ﭼﻔﯿﻪ ﻫﺎﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﭘﻬﻦ ﮐﺮﺩﯾﻢ، ﻋﺎﺷﻖ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﻗﺘﺪﺍ ﮐﻨﻢ … ... 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
💖 ⃣3⃣ 🍂یه بار ﺭﻭﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺑﺎﺏ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ . ﺳﯿﺪ ﺍﺫﻥ ﺩﺧﻮﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪ، ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺷﻨﯿﺪﻡ . ﻋﺒﺎﺭﺍﺕ ﻫﺮﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ ﺳﯿﺪﻣﻬﺪﯼ ﻣﯽ ﺷﮑﺴﺘﻨﺪ . ﺗﺎﮐﻨﻮﻥ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ . ﺍﺯ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﻡ ﮔﺮﻓﺖ . 🍁ﻭﺍﺭﺩ ﺣﺮﻡ ﮐﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺻﻼ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﻧﺒﻮﺩ . ﻣﻦ ﻫﻢ ﺣﺎﻝ ﻭ ﻫﻮﺍﯼ ﻣﻌﻨﻮﯼ ﺧﺎﺻﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﻓﺮﻕ ﻣﯿﮑﺮﺩ . ﺍﺻﻼ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺍﻃﺮﺍﻓﺶ ﻧﺒﻮﺩ . ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯼ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮔﻨﺒﺪ ﻃﻼﯾﯽ ﺣﺮﻡ ﺩﻭﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺫﮐﺮ ﻣﯿﮕﻔﺖ، ﺳﻼﻡ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﻭ ﺷﻌﺮ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﺪ . ﺩﺳﺘﺶ ﻫﻨﻮﺯ ﺭﻭﯼ ﺳﯿﻨﻪ ﺍﺵ ﺑﻮﺩ . 🍂ﺭﻭﺑﺮﻭﯼ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻓﻮﻻﺩ ﻧﺸﺴﺘﯿﻢ ﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﻭ ﺯﯾﺎﺭﺗﻨﺎﻣﻪ ﺧﻮﺍﻧﺪﯾﻢ . ﺻﺪﺍﯼ ﺍﺫﺍﻥ ﻣﻐﺮﺏ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺻﺤﻦ ﭘﯿﭽﯿﺪ، ﮔﺮﯾﻪ ﺍﺵ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺷﺪ . ﺻﺪﺍﯼ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﺁﻫﻨﮕﯿﻨﺶ ﺭﺍ ﺷﻨﯿﺪﻡ : ﻫﻤﻪ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺻﻒ ﺑﺴﺘﻦ / ﮐﻪ ﺍﺫﺍﻥ ﺑﮕﻪ ﻣﻮﺫﻥ ﺯﺍﺩﻩ … 🍁ﺑﻠﻨﺪﺗﺮ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ : ﮐﻮﻟﻪ ﺑﺎﺭ ﻏﺼﻪ ﺑﺮﺩﻥ ﺩﺍﺭﻩ / ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻧﺎﺕ ﺳﭙﺮﺩﻥ ﺩﺍﺭﻩ / ﺑﺎ ﯾﻪ ﺳﯿﻨﻪ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺳﻮﺯ ﻭ ﮔﺪﺍﺯ / ﺁﺏ ﺳﻘﺎﺧﻮﻧﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺩﺍﺭﻩ … ﺑﯿﻦ ﻫﺮ ﻣﺼﺮﺍﻉ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﮑﺴﺖ . ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﺗﮑﺎﻥ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ … ... 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh