47.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴🏴 حال دلم بده حرم میخوام
🏴مقام معظم رهبری: «یا لَیتَنا کنّا مَعَکم فَنَفوزَ فَوْزاً عَظیماً
کاش ما هم با شما بودیم وبه رستگاری بزرگ می رسیدیم.»
#اربعین
#جاماندگان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
در اغتشاشات سال ۸۸ وقتی که کار داشت دست اراذل و اوباش می افتاد، مرخصی نگرفت و به نطنز نرفت.
می گفت : "من بلدم با اینها چطوری دربیفتم.
من اگر باشم، بقیه بچه ها هم دلگرم می شوند."
غسل_شهادت می کرد، می گفت : "اینجا هم میدان جنگ است، شاید خدا قسمت کند و اینجا شهید شدیم."
پیراهن مشکی محرّمش را میبوسید و میپوشید و میگفت : "منتظرم نباش! معلوم نیست برگردم..."
از چیزی یا کسی نمیترسید، وقتی پای نظام در میان بود اصلا کوتاه نمیآمد...
راوی :همسر شهید
برگرفته ازکتاب: دخترها بابایی اند
#شهید_مدافع_حرم_جواد_محمدی 🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
″انشاءالله تو همین راه
شهید بشیم ...″
دعای شهادت
در مسیر نجف به کربلا ؛💔
#شهید_عباسدانشگر🕊
#پیاده_روی_اربعین
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
وقتی #محمدرضا از #جبهه می اومد
و واسه چند روز خونه بود ، ماها خیلی از حضورش خوشحال بودیم .
میدیدم نماز #شب میخونه و حال عجیبی داره
یه جوری شرمنده #خداست و زاری میکنه که انگار بزرگترین #گناه رو در طول روز انجام داده
یه روز #صبح ازش پرسیدم :
چرا انقدر #استغفار میکنی
از کدام #گناه می نالی
جواب داد :
همین که این همه #خدا بهمون #نعمت داده و ما نمی تونیم #شکرش رو به جا بیاریم بسیار جای #شرمندگی داره...
راوی: #خواهر_شهید
#محمد_رضا_تورجی_زاده🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
کربلا،پایِپیاده،چهقَدَرمیچَسبَد...
منکهامسالهماز،کربوبلا،جاماندم...
من،بهدنبالِتوامّا،توکنارمهستی...
آه!منبالبِتشنه،لبِدریا،ماندم...
"الّلهُــــــمَّعَجِّــــــللِوَلِیِّکَـــــ الْفَـــــــــرَجْ"
تعجیلدرفرجآقاامامزمانصلوات
التماسدعا
چهل روز (2).mp3
5.69M
📝سفارش به خواندن زیارت اربعین در فردا که روز اربعین هست
🎤حجت الاسلام استاد_عالی
▪️#امام_حسین ؛#اربعین
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✅ اعمال روز اربعین حسینی
❶ قرائت زیارت امام حسین علیه السلام و زیارت اربعین (که از امام عسکری علیهالسلام روایت شده که فرمود: یکی از پنج علامت مؤمن زیارت اربعین است)
❷ غسل اربعین و توبه
❸ بعد از نماز صبح ۱۰۰ مرتبه (لاحول ولا قوة الا بالله العلی العظیم)
❹ ۷۰ مرتبه تسبیحات اربعه
❺ بعد از نماز ظهر سوره والعصر و سپس ۷۰ مرتبه استغفار
❻ غروب اربعین ۴۰ مرتبه لا اله الا الله
❼ بعد از نماز عشاء سوره یاسین هدیه به سیدالشهدا حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام
📚 منبع: وسائل الشیعه ج۱۰ ص۳۷۳
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
تک ورها
#قسمت_صد_و_هشتاد_و_نه_
صدام بلند بود.انگشت سبابه اش را گذاشت رو نوک بینی آهسته گفت: «هیس.»
از همان اول حدس زده بودم سری تو کار است اما چیزی نمی گفت، بالاخره جانشین هم برای خودش تعیین کرد.
به اش گفت :«خوب هوای گردان رو داشته باش».
«شما جایی تشریف می برین حاج آقا؟»
«جایی می خوام برم معلوم هم نیست کی برگردم ولی حداکثرش تا صبح فرداست»
خداحافظی کرد و رفت حتی مرا هم توی نم
گذاشت!
کمی بعد دیدم با یک موتور آمد پیش من، بی هیچ مقدمه ای گفت:«سوارشو بریم»
فکر کردم حتماً شوخی می کندگفتم: «کجا به سلامتی؟»
گفت:«کاریت نباشه تو فقط بشین ترک موتور»
هیچ اثری از شوخی تو چهره اش نبود، کاملاً جدی و مصمم.
گفتم:«خطمون این جاست کارمون این جاست کجا بریم؟!»
«همه چی الحمدالله خاطر جمع شده سوار شو بریم»
نگاهم بزرگ شده بود عبدالحسین کسی نبود که تو هیچ شرایطی گردانش را تنها بگذارد. پرسیدم: «آخه خبری
هست؟»
با ناراحتی گفت:«تو چکار داری به این حرفها؟ سوار شو دیگه.»
خواه ناخواه سوار شدم تا یک مسیری رفتیم دقیقاً یادم نیست کجا بود که موتور را نگه داشت.گفت:«بپر پایین»پیاده شدم موتور را گوشه ای گذاشت و خودش هم آمد،تو تاریکی شب به یک سنگر بزرگ اشاره کرد و گفت:«بیا بریم اون جا تجهیزات بگیریم»
کلمه ی تجهیزات، معمولاً با رفتن تو عملیات همراه می شد مثل شوک زده ها گفتم: «تجهیزات؟!»
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
تک ورها
#قسمت_صد_و_نود_
دستم را گرفت و دنبال خودش کشاند.
«بله، تجهیزات.»
گفتم:«می خوای چکار کنی حاجی؟»
گفت:«امشب قراره به امید خدا و چهارده معصوم (علیهم السلام) کار عملیات رو یکسره کنن و قال قضیه ی
خرمشهر کنده بشه.»
«خوب این چه ربطی داره به ما؟»
«ربطش اینه که ما هم می خوایم به عنایت الهی تو این عملیات شرکت کنیم»
انتظار هر چیزی را داشتم غیر از این یکی به اعتراض گفتم:«ناسلامتی شما فرمانده گردان حر هستی، خط تحویل گردان دادن اون هم خط حساسی که نزدیک دشمنه و هر آن امکان پاتکش هست؛ نیرو
مشکلات داره هزار و یک مسأله داره فردا نمی تونیم جواب بدیم این اصلاً شرعی
نیست!»
به قول معروف کاسه ی داغتر از آش شده بودم خنده ای کرد و گفت:«تو چکار به این حرف هاش داری سید جان؟ کی میگه شرعی نیست گردان ما منظم و مرتب تو خط مستقر شده و فرمانده هم بالا سرشونه، همه رو هم توجیه کردیم و فقط من و شما اومدیم این جا که اگر توفیقی شد تو عملیات آزادی خرمشهر باشیم.»
مسأله به این سادگی ها برام حل نمی شد هر طور بود دنبالش رفتم. تجهیزات که گرفتیم، نفسی تازه کرد و گفت:«خب حالا باید آقای آهنی " 1 ". رو پیدا کنیم.
با این که ناراحت بودم ولی لام تا کام حرف نزدم باز دنبالش رفتم آهنی را زود پیدا کردیم فرمانده ی یکی از گردان هایی بود که می خواستند تو عملیات شرکت کنند، عبدالحسین باهاش هماهنگی کرد و گفت: «دوتا نیروی تک ور . ۲. به گردان شما اضافه شد.»
منظور او، من و خودش بودیم.آهنی خندید و گفت: «مگه میگذارم شما تک ورباشی حاج آقا، باید بیای ور دست خودم که امشب به کمکت احتیاج دارم»
عبدالحسین گفت:«اذیتمون نکن حاجی، من آرزو داشتم تو این عملیات مثل یک
رزمنده معمولی بجنگم.»
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh