هر هفته...
#پنج_شنبه_ها بر سر #مزارش
میروم و هنگامی ڪه #قبرش را
می شویم، #ناگهان از دل قبر،سید
مهدی مرا صدا می زند و چندبار
می گوید #مامان!
سه بار این ڪار را انجام می دهد
#سرم را روی قبر می گذارم و با
سید مهدی #دردِ_دل می ڪنم.
#شهید_سیدمهدی_غزالی🌷
#م_مثل_مادر_شهید💔
#پنج_شنبه_های_دلتنگی🍂
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🎋🎋 #روایت_گری
#اینجا_بهشت_خوب_خداست…
🔺گفت : میری جبهه #مامان جون . کی می آیی ؟
🔻گفت : #انشاءالله شب عروسی دختر خاله میام .
🔺گفت : دختر خاله که ۱۶ سالشه . کو تا عروسیش ⁉️
♦️رفت جبهه ، دقیقاً ۱۱ سال بعد ، شب عروسی دختر خاله ۲۶ سال شده
استخوانهای مفقودش اومد⚰.
اینا #رسیدند .
نرسیده بودند که نمیرفتند🕊
👈اینجا هوایی که میچرخه به #اذن_شهیدا میچرخه .
👈اینجا به خدا حساب کتاب داره ویه عده رو دارن تو این #بهشت خوب خدا 🌺🍃تربیت میکنن .
♨️فقط مواظب باشید ! الان آوردنت توبهشت
فقط به درخت ممنوعه نزدیک نشی ⛔️.
بیرون می اندازنت !
این هم به شما بگم :
همتون قرار نبود بیایید .😧
خیلیها قرار نبود بیان ولی الان اومدن 😍.
خیلیها هم قرار بود بیان اما دَم آمدن
#نیومدن😞
چون #دعوت نشده بودند .
🎤روایتگر #حاج_حسین_یکتا
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
1⃣7⃣3⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠 اول مامان
🔹نہ تنها خـودش رعایت مےکرد بہ #محمدمهدی هم اینگونہ یاد داده بود👌. به هرکجا کہ مےخواستند وارد بشوند
👈اول #ریحــــــــانه وارد مےشد .
🔸خـودش #مےایستاد دست محمـدمهـدی رو هم مےگرفت و میگفت اول #مامان !!☺️
🔹گاهے ڪہ محمـدمهـدی اعتراض مےڪرد😕 #مسلـم اینگونہ جواب مےداد:
🔸مـادر #چـادر به سر داره
و چادر یادگار #حضرت_زهراست
و ما باید بہ احتـرام حضرت زهرا🌸
بایستیم تا اول مامان داخل بشہ😊..
📚 پاڪی و پایدارے
#شهید_مسلم_خیزاب🌷
#شهادت_مهر۹۴_سوریه🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
گفت: دعا کن #شهید بشوم.
من همیشه یک جمله داشتم و هر موقع این صحبت را میکرد به او میگفتم نیتت را خالص کن ✨و او همیشه در جواب به من میگفت:
«باشه،نیتم را خالص میکنم»
ولی این دفعه یک مدل دیگر جوابم را داد و گفت: « #مامان به خدا نیتم خالص شده! حتی یک ناخالصی هم در آن وجود ندارد»وقتی این جمله را گفت بدون هیچ مقدمهای به او گفتم که پس #شهید_میشوی🕊.
#شهید_محمدرضا_دهقان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
0⃣9⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠از زبان مادر شهید:
🔰#مصطفی حدود هفت سالش بود نزدیک #محرم ،مسجد داشت آماده می شد که دسته عزاداری🏴 آماده شود.
🔰مصطفی رفت از عزاداران مسجد #خواهش کرد که سنج یا زنجیر بزنند.از #مسجد بیرونش کردند🙁، گفتند :شما بچه هستید، نظم دسته عزاداری را بهم میریزید🗯.
🔰مصطفی خیلی ناراحت شد😔
وقتی برای من تعریف کرد، گفت: #مامان من سال دیگه خودم دسته راه می ندازم✊.
🔰واقعا همین شد و سال بعد با کمک #برادر و پسر عموها و باقی دوستانش یک #دسته راه انداختند✅.
🔰از همان کودکی خوب #مدیریت می کرد.بسیار باهوش بود👌. در یادگیری بازیها سریع بود، افکار 💭طرف مقابل را متوجه می شد.
#شهید_مصطفی_صدرزاده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh