#شهیدآنه🕊
##شهید_امید_اکبری🌷
در آشپزخانه کار میکرد؛ یک روز در آشپزخانه دستش سوخت.
سوختگی اش هم خیلی عمیق بود. بچه ها بهش گفتند: امید! دیگه از فردا نمی خواد بیای آشپز خونه اذیت میشی آب میریزه رو زخمت بدتر میشه یکی از رفقاش تعریف میکرد می گفت: تا این را بهش گفتم خنده ای کرد و گفت:فدا سر حضرت رقیه!
خیلی به حضرت رقیه سلام الله علیها ارادت داشت...
در روضه ها آتش گرفت و امید اکبری سوخت..
عمه بیا گمشده پیدا شده
کنج خرابه شبه یلدا شده
ورد زبونش تو ذاکری و مداحی بود...