🕊کانال شهیدمحمدنکاحی🕊
🌷 #هر_روز_با_شهدا_3056🌷 #قسمت_دوم (۳ / ۲) #ماجرای_شهیدی_که_بهخاطر_رضایت_پدر_از_بهشت_برگشت!! 🌷...
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#قسمت_سوم (۳ / ۳)
#ماجرای_شهیدی_که_بهخاطر_رضایت_پدر_از_بهشت_برگشت!!
🌷....ملائک آسمان ششم گفتند: چشم. یکباره روح به جسم من برگشت. تمام بدنم درد میکرد. من را در میان شهدا قرار داده بودند. اما یک نفر متوجه زنده بودن من شد و مرا به بیمارستان منتقل کردند و از آنجا راهی اصفهان شدیم. حالا هم فقط یک کار دارم، من بهشت و جایگاه بهشتی خودم را دیدم. حتی یک لحظه هم نمیتوانم دنیا را تحمل کنم، فقط آمدهام رضایت پدرم را جلب کنم و برگردم. او میگفت و من مات و متحیر گوش میکردم. روز بعد پدرش حاج عبدالخالق به ملاقات او آمد، پیرمردی بسیار نورانی و معنوی، میخواستم ببینم ماجرا چه میشود. وقتی پدر و پسر خلوت کردند، شنیدم که محمدحسن گفت: پدر شما راضی به شهادت من نیستی؟ پدر خیلی قاطع گفت: خیر.
🌷محمد حسن گفت: مگه من چه فرقی با برادرهایم دارم. آنها الان در بهشت هستند و من اینجا. پدر گفت: اونها شاید اسیر باشند و برگردند، اما مهم این است که آنها مجرد بودند و تو زن و بچه داری. من در این سن نمیتوانم فرزندان کوچک تو را سرپرستی کنم. از اینجا به بعد رو متوجه نشدم که محمدحسن برای پدرش چه گفت، اما ساعتی بعد وقتی پدرش بیرون رفت و من وارد اتاق شدم محمدحسن خیلی خوشحال بود. گفتم: چه شده. گفت: پدرم راضی شد. انشاءالله میروم آن جایی که باید بروم. من برخی شبها توی بیمارستان کنارش مینشستم. برای من از بهشت میگفت، از همان جایی که برای چند لحظه مشاهده کرده بود.
🌷میگفت: با هیچ چیزی در این دنیا نمیتوانم آنجا را مقایسه کنم. زخمهایش روز به روز بهتر میشد، دو سه ماه بعد، از بیمارستان مرخص شد. شنیدم بلافاصله راهی جبهه شده. چند روزی از اعزام نگذشته بود که برای سر زدن به خانواده راهی شهرضا شدم، رفقایم گفتند: امروز مراسم تشییع شهید داریم. پرسیدم: کی شهید شده؟ گفتند: محمدحسن کاظمینی. جا خوردم و گفتم این که یک هفته نیست راهی جبهه شده! به محل تشییع شهدا رفتم. درب تابوت را باز کردم. محمد حسن، نورانیتر از همیشه گویی آرام خوابیده بود.
🌷یکی از رفقا به من گفت: بلند شو که پدرش داره میآد. دوست من گفت: خدا به داد ما برسه ممکنه حاجی سر همه ما داد بزنه، دو تا پسرش مفقود شده و سومی هم شهید شد. من گوشه ای ایستادم. پدر بالای سر تابوت پسر آمد و با پسرش کمی صحبت کرد، بعد گفت: پسرم بهشت گوارای وجودت، دو سال بعد جنگ تمام شد و اُسرای ایرانی آمدند اما اثری از برادران محمدحسن نبود. با شروع تفحص پیکر دو برادر محمدحسن هم پیدا شد و برگشت، و در کنار برادرشان و در جوار مزار حاج ابراهیم همت در گلزار شهدای شهرضا آرام گرفتند. #شهدا را با ذکر #صلواتی یاد کنیم.
🌹خاطره ای به یاد #شهید معزز محمدحسن کاظمینی
📚 کتاب"بازگشت"
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
♥️اَلَّلهُمـّ؏جِّل لِوَلیــِـــڪَ الفَـرَجــــ
#کانال_شهیدمحمــدنکـــاحی👇
♥️ @shahidnekahi