بسم رب الشهداء والصدیقین
سلام علیکم
▪️کفن را باز نکردند.
ریحانه پرسید«اگر دوست باباست پس چرا عکس بابا مهدیِ من روی اونه؟»
آرام درگوشش گفتم:
«این پیکربابامهدی است.»
یکهو دلش ترکید و داد زد؛
«این بابا مهدی منه؟»
از صدای گریههای ریحانه مردم به هق هق افتادند.
دوباره در گوشش گفتم «ریحانه جان یک کار برای من میکنی؟»
باهمان حال گریه گفت «چه کار؟»
بوسیدمش و گفتم
«پاهای بابا را ببوس.»
پرسید «چرا خودت نمیبوسی؟»
گفتم «همه دارند نگاهمان میکنند.
فیلم میگیرند.
خجالت میکشم.»
گفت:
«من هم نمیبوسم.»
یک نگاهی توی صورتم کرد.
انگاردلش سوخته باشد؛
خم شدوپاهای مهدی را بوسید.
سرش رابلندکردودوباره بوسید.
آمدتوی بغلم و گفت:
مامان ازطرف توهم بوسیدم.
یکهو ساکت شدو شروع کردبه لرزیدن،
بدنش یخ یخ بود.
احساس کردم ریحانه داردجان میدهد.
به برادرم التماس کردم ببردش.
گفتم اگر سربابایش را بخواهد؛
من چه کار کنم؟
اگر میدید طاقت میآورد؟
نه، به خدا که بچهام دق میکرد.
همه حواسم به ریحانه بود؛
وازمهرانه غافل بودم.
شهید مدافع حرم
#مھدی_نعمایی
#رقیه های زمان
😢😢😢😢😢😢😢
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
شهدا شرمنده ایم.
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَ الفَرَج❤️
#کانال_شهیدمحمـدنکـاحی