eitaa logo
🕊کانال شهیدمحمدنکاحی🕊
233 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
30 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
مـا را هـم از رزق آسمـانیتـاݩ نمڪ گیر ڪنید .. ڪه عاقبتمـاݩ بالخیـر شود و شهادتــــــ هماݩ عاقبتــــ به خیـر شدݩ استـــ ... ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ 👇 ♥️ @shahidnekahi
☘ قافله ی مـا قافلـه ی از جان گذشتگان است هر کس که از گذشته نیست با مـا نیایـــد ....💖🍃 ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ 👇 ♥️ @shahidnekahi
منتظران رابه لب آمدنفس ای زتو فریاد،به فریاد رس ما که نداریم به غیر ازتو کس ای شه خوبان،توبه فریاد رس ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ 👇 ♥️ @shahidnekahi
دستها وقتے به آسمان مے رسند ڪه طعم خاڪے شدن را چشیده باشد ... سلام خدا بر دستهایے ڪه خاڪ را خانۀ خدا ڪردند. 🌷 ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ 👇 ♥️ @shahidnekahi
🌷 🌷 !! 🌷خبرهای ضد و نقیضی شنیده می‌شد اما از چهره حاج‌علی می‌شد فهمید که خبرهایی در راه است، این چشم‌های آسمانی با ما حرف می‌زد، برق چشم‌هایش  می‌گفت که عملیّات نزدیک است. حاج‌علی یک گردان تشکیل داد تا منطقه عملیاتی را دقیق شناسایی کنند، همه بچه‌ها طلبه بودند، طلبه صفرکیلومتر، تازه داشتند آب‌بندی می‌شدند! حاج‌علی  من را فرمانده گردان قرار داد. با چشمانی گرد به چشمان روشن و درشت او خیره شدم و گفتم: من که هیچی بلد نیستم! موهای مشکی و بلند خود را خاراند و با لبخندی ملیح گفت: بچه‌ها را شب ببر رزم شبانه و صبح زود بیار نزدیک سدّ دز و بعد می‌خوابند تا کله ظهر تا من برگردم! چاره‌ای نداشتم دستور فرمانده بود آن هم چه فرمانده‌ای حاج‌علی محمدی‌پور که یکپارچه نور و شور بود! پیش خودم گفتم فرمانده یک‌بار مصرف بودن هم توفیق می‌خواهد. 🌷نماز مغرب و عشاء که  تمام شد بلند شدم و رو به بچه‌های گردان کردم و گفتم: امشب رزم شبانه داریم همه آماده باشید یک ساعت بعد از شام شروع می‌کنیم. از نمازخانه که بیرون آمدم، نورافکن بالای سر نمازخانه، سایه انواع حشرات و جنبنده‌ها را روی زمین نقاشی کرده بود. وقتی همه بچه‌ها متفرق شدند، سه چهار متر دورتر یک شبحی دیدم که  در تاریکی به من نزدیک می‌شد، دقت کردم چهره ساده و چشمان درشت علیرضا را شناختم، نزدیک شد و نگاهی اطراف کرد تا مطمئن شود که کسی صدای او را نمی‌شنود بعد گفت: شریف آبادی من نمی‌تونم بیام رزم شبانه! با جدیّت گفتم: چطورته؟! گفت: پایم را که در پوتین بکنم تاول می‌زند! پایم حساسیت پوستی داره! من جدی نگرفتم و بی‌خیال گفتم: من کاری به این سوسول بازی‌ها ندارم! حاج‌علی فرمانده است و گفته شناسایی سختی در پیش داریم و همه باید بیایند رزم شبانه راهی نداره باید بیایی. 🌷علیرضا آرام و مطیع سرش را پایین انداخت و گفت: چشم! رفتیم رزم شبانه، مسیر پر بود از خار و خاشاک و شیار‌های صعب‌العبور، گردنه‌های خطرناک همراه با گل و لای و سنگلاخ‌های تیز و بدقلق! تا نزدیک اذان صبح رسیدیم به اردوگاه، بچه‌ها هر کدام به سنگر‌های خودشان رفتند و همه متفرق شدند، من داشتم وضو می‌گرفتم که دوباره دیدم در تاریکی شبحی به من نزدیک می‌شود و با صدایی آرام گفت: شریف آبادی بیا کارت دارم! دیدم صدای آشنای سر شب است. گفتم: تویی علیرضا چته؟ چه کار داری؟ گفت: بیا یک لحظه کارت دارم. رفتم جلوتر چهره نورانی او حتی در تاریکی سایه من هم جلوه داشت، چراغ قوه سبزرنگی از جیبش درآورد و نشست رو خاک و گفت: بیا ببین یک نگاه بکن! چراغ را روشن کرد و روی پایش انداخت، دیدم از نوک انگشتانش خون چکه چکه به خاک می‌ریزد! با نگرانی گفتم: علیرضا چت شده؟! چطوری مرد کوچک!؟ 🌷با خنده بلند و ملیحی گفت: تازه اون یکی پایم هم هست، همین‌طوره! کف پایش را بالا آورد و در نور چراغ گرفت، کف پایش مثل لجن ته استخر شده بود، پر از خون و گل و لای و لجن! پوست پایش کامل کنده شده بود و او همچنان می‌خندید! با عصبانیّت گفتم: چی شده؟! چرا می‌خندی؟ پاهات رو از بین بردی حالا می‌خندی؟ با مهربانی گفت: تو گفتی حاجی گفته همه باید بیایند رزم شبانه! من به خدا قسم پایم را در پوتین نکردم با پای برهنه آمدم! بعد از کمی مکث دوباره با اندوه خاصی گفت: من به درد عملیّات نمی‌خورم! من کم سن و سال هستم و به قول شما، بچه سوسول هم هستم! به درد عملیّات نمی‌خورم. بغض گلویم را فرو دادم، خم شدم و پیشانی خاکی و عرق کرده او را بوسیدم و گفتم: علیرضا تو امشب درس بزرگی به من دادی که هیچ وقت فراموش نخواهم کرد آن این‌که.... 🌷آن این‌که دیگر هیچ وقت فرماندهی را قبول نکنم! علیرضا هم دیگر هیچ نگفت، من به طرف نمازخانه حرکت کردم و به فکر فرو رفتم: من به تمام معنا فرمانده یک‌بار مصرف هستم و دیگر هیچ وقت فرماندهی را قبول نخواهم کرد. با دیدن پای برهنه و شرحه شرحه از عشق علیرضا به یاد پای برهنه محمود پور سالاری افتادم که یک روز در منطقه شرهانی قبل از عملیات والفحر یک، برای تفریح به بیابان‌ها و صحرا رفتیم چه تفریحی آن هم در شیارها و گدارهای منطقه شرهانی! محمود با پای برهنه راه می‌رفت! به او گفتم: چرا پابرهنه!؟ گفت: کف پا باید قوی باشه که وقتی عراقی‌ها افتادند دنبالت، کفش‌هایت را دربیاوری و فرار کنی آن‌قدر باید فرز باشی که نتوانند بگیرندت! 🌹خاطره ای به یاد سردار شهید عارف حاج علی محمدی‌پور، طلبه شهید علیرضا طالب الدینی از شهدای بم و شهید محمود پورسالاری از شهدای اراک : جانباز سرافراز حجت الاسلام شریف آبادی ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ 👇 ♥️ @shahidnekahi
رفتند خودرا ادا ڪنند خود را فدای ماندن ماوشماڪنند رفتند و باحمایت قلب پاکشان ڪربلاحماسہ خونین بپاڪنند مامانده ایم که میکشیم امروزدعاڪنیم که شهیدان دعاڪنند ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ 👇 ♥️ @shahidnekahi
در روز حساب نامه اعمالمان را در دست راستمان قرار بده.. ❤️
تمام مریضهای این جمع را شفا عنایت فرما.. ❤️
.... ما را در پناه خود قرار بده.آمین. التماس دعا دوستان.. ❤️
🌸 دعـــــای امشب : 🌸 🦋 شاکرم به درگاهت بابت نعمت‌های افزونی که به من عطا نمودی و امید دارم که این شکر ناچیزم مورد قبولت واقع‌ گردد . ☘ از تو می خواهم که روزی فراوان نصیبم کنی و برکت مالم را افزون کنی و مرا هم جز خوش روزی ها قرار دهی . 🌴 از تو عاجزانه درخواست می کنم که قلم عفو بر لغزش های من بکشی و مرا مصمم گردانی در برابر وسوسه های شیطانی ... آمـــــین 🕊🕊 یا قـــــاضی الحاجات🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ 🌸✨بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ✨🌸 🌸گفتم خدایا چگونه آغاز کنم؟ 💖 گفت به نام من 🌸گفتم خدایا چگونه آرام گیرم؟ 💖 گفت به یاد من 🌸گفتم خدایا خیلی تنهایم... 💖 گفت تنهاتر از من؟ 🌸گفتم خدایا هیچ کسی کنارم نمانده... 💖 گفت به جز من 🌸گفتم خدایا از بعضی ها دلگیرم... 💖 گفت حتی ازمن؟ 🌸گفتم خدایا قلبم خالیست... 💖 گفت پر کن از عشق من 🌸گفتم دست نیاز دارم... 💖 گفت بگیر دست من 🌸گفتم با این همه مشکل چه کنم؟ 💖 گفت توکل کن به من... 🌸گفتم احساس میکنم خیلی ازت دورم... 💖 گفت نه، نزدیکترین به تو، من 🌸گفتم برای آرزوهایم چه کنم؟ 💖 گفت تلاش، به امید من 🌸گفتم خدایا چرا اینقدر میگویی من؟ 💖 گفت چون من از تو هستم و تو از من... ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ 👇 ♥️ @shahidnekahi
یا صاحب الزمـــــان ❤️ چه شودکه نازنینا ، رُخ خودبه ما نمائی به تبسّمی ،نگاهی ،گرهی ز دل گشائی به کدام واژه جویم صفت لطیف عشقت که تو پاک ترازآنی که درون واژه آئی ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ 👇 ♥️ @shahidnekahi