هدایت شده از کانال محتوای ثامن(آران وبیدگل)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید رجایی_روستای فخره (گروه جهادی عمار)
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی #قسمت_چهارم پنجشنبه بود. عصر هادی با خستگی رف
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸 #هادی_فِرز 🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
«قسمت پنجم»
دقایق حساسی برای موتی بود. دید بقیه دارن کم کم دورِ اون و هادی جمع میشن و همه دارن بهش نگاه میکنند. عرق سرد کرده بود. مثل وقتی آدم میبینه دقیقه آخر عمرش هست و دیگه نه راه پیش داره و نه راه پس. با لرزش به هادی گفت: هادی خان باید تنها صحبت کنیم. خواهش میکنم.
هادی اشاره ای به بقیه کرد. نظر رو به بقیه گفت: متفرق شین.
همه کنار رفتند. هادی راه افتاد و موتی هم دنبالش. آخر همون دخمه، یه در کوچیک بود که به یه دخمه دیگه راه داشت. هادی و موتی اونجا تنها شدند. هادی گفت: میشنوم!
موتی که دیگه داشت اشک از گوشه چشماش میومد گفت: هادی خان من به شما دروغ نگفتم. همه آمارها درسته و ...
هادی با جدیت هر چه تمامتر گفت: جواب منو بده! وگرنه من میرم و میگم نظر بیاد داخل. خودت میدونی نظر چه دل پری ازت داره.
موتی با استرس زیاد گفت: چشم ... چشم هادی خان ... راستش ... راستش ... الهه نه خرابه و نه نامزد اون پسره است ... الهه ...
هادی یه شیشه نوشابه برداشت و محکم زد به دیوار و یه طرفش را خرد کرد و به طرف موتی حرکت کرد ... موتی تا میخواست خودشو بکشه کنار، پاش پیچید و خورد زمین! هادی رفت بالا سرش ... قسمتِ خرد شده شیشه نوشابه رو گرفت به طرف چشم موتی ... همون چشمی که خال درشت داشت ... گفت: درست حرف بزن وگرنه خالِ گوشه چشمتو با همین شیشه درمیارم!
موتی که داشت نفسش بالا میومد با فریاد گفت: باشه ... باشه هادی خان ... گه خوردم ... میگم ... میگم ... خواهرمه ... به قرآن مجید قسم الهه خواهرمه!
هادی به چشمای وحشت زده موتی زل زد. لحظاتی بعد، گردن و یقیه موتی رو رها کرد. شیشه خرد شده رو از کنار صورت و چشم موتی کشید کنار. نشست کنارش. موتی هم که دراز کشیده بود رو زمین، به هقهق افتاد. هادی گفت: پاشو بشین و همه چیو از اول برام بگو!
موتی نشست کنار هادی. صورتش پاک کرد. یه کم آرومتر که شد گفت: این پسره کاره ای نیست. ینی هستا. تمام اون دم و دستگاه مال پسره است. اما من بخاطر کینه ای که از باباش دارم، میخوام یه شبه همه دودمانشو بفرستم هوا. من به شما دروغ نگفتم هادی خان. حساباشون پُره. علاوه به صرافی مرکزی، حتی دسترسی به بانک مرکزیش هم فعاله. اما ...
هادی گفت: زود باش! اما چی؟
موتی گفت: پارسال بابای این پسره به زور، خواهرمو میکشونه به باغش و یه جمله عربی میخونه که خواهرم معنیشو نمیدونست. بعدش به خواهرم میگه بگو قبلتُ! خواهرمم از همه جا بی خبر، میگه. بعدش این باباهه میگه دیگه بخوای یا نخوای تو زنم شدی و هیچ جوره نمیتونی ازم جدا بشی الا اینکه خودم بخوام. خواهرمم شروع میکنه و خودشو میزنه و زمین و آسمون میره اما بهش میگه دیگه فایده نداره. گولش میزنه و بی آبروش میکنه. بعدشم بخاطر اینکه دهنشو ببنده، استخدامش میکنه تو صرافی!
هادی نفس عمیقی کشید و گفت: میخواسته همیشه در دسترسش باشه.
موتی دوباره زد زیر گریه و گفت: منم همین فکرو میکنم. ولی الهه از وقتی رفته اونجا و یه قرون دو زار گیرش میاد، عذاب وجدانش بیشتر شده. هر شب گریه میکنه. دیگه نمیخنده.
هادی گفت: چون فکر میکنه داره حق السکوت میگیره. چون حس میکنه شده فاحشه و قیمت پاکدامنیش میره تو جیبش.
موتی گفت: خاک بر سر من که اینقدر ازش دور بودم که بعد از هفت هشت ده ماه فهمیدم.
هادی گفت: چطوری فهمیدی؟
موتی گفت: یه بار زنگ زدند. از بیمارستان. رفتم و دیدم الهه رو تخته. فهمیدم خودکشی کرده. وقتی به هوش اومد و دو سه روز گذشت، بردمش شاه چراغ و قسمش دادم به آقا و گفتم به من بگو چرا اون همه قرص خوردی. الهه هم برام همه چیو تعریف کرد.
هادی گفت: پس چرا دیشب گفتی دختره رو بیاری اینجا؟
موتی گفت: میخواستم شک نکنی ... وگرنه میدونم سرِ ناموس مردم چقدر حساسی.
هادی گفت: چطور مطئن بشم که حرفای الانت راسته؟
موتی گفت: گوشیم ... اگه گوشیم بیاری، اسکرین همه پیامای اون عوضی به خواهرمو دارم.
هادی به عبدی گفت گوشی موتی را آورد. وقتی موتی گوشیش را روشن کرد و رفت تو گالری و همه اسکرین ها رو به هادی نشون داد. هادی متقاعد شد. هادی گفت: برای بار آخر میپرسم. همه اطلاعات مربوط به صرافی و اون پسره و دوربینا و اینا درسته؟ موتی میخوام کمکت کنم.
موتی گفت: به شرفم قسم همه اش درسته. خاطر جمع باش. نظر هم اومد و با بچه هاش چک کردند. از نظر بپرس اگه حرف منو قبول نداری.
هادی گفت: آبجیت هر وقت به باباهه بگه، میاد؟
موتی گفت: با کله میاد حروم زاده!
هادی لحظه ای سکوت کرد. فکر کرد. بعدش گفت: برو به نظر بگو بیا.
نظر اومد داخل. نظر گفت: جونم آقا!
هادی گفت: خوب گوش کن ببین چی میگم. تا نیم ساعت دیگه جمع کنین برین. همه برن. فقط عبدی بمونه. من و موتی یه کاری داریم. میریم و میاییم.
نظر: آقا کجا بریم؟ چرا تا صبح نمونیم اینجا؟
شهید رجایی_روستای فخره (گروه جهادی عمار)
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸 #هادی_فِرز 🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت پنجم» دقایق حساسی برای م
هادی: گوشی موتی روشن شد. امکان داره تحت تعقیب باشه و با روشن شدن خطش، ردمون بزنن.
نظر: آهان. از اون لحاظ. چشم. میریم. کجا بریم آقا؟
هادی گفت: هر کسی یه جا بره. متفرق شین. سر ساعت هفت و نیم صبح، سه راه معدل باشین. کنار باجه قدیمی.
نظر: رو چِشَم. خودم بمونم پیش شما؟
✍ محمد رضا حدادپور جهرمی
هادی: نه ... تو هم برو ... نزدیکم نباش.
عبدی گفت: منم برم؟
هادی گفت: نه ... تو به کارِت برس.
اینو گفت و رو کرد به موتی و گفت: بریم؟
موتی گفت: نوکرم آقا ... بریم ...
در مدت دو دقیقه دخمه و گاراژ تخلیه شد و عبدی موند و گربه اش.
موتی هادی رو برد به خونه خودشون. یکی از کوچه های پایینِ دروازه سعدی. هادی تو حیاط خونه، رو تخت نشست. موتی رفت داخل و بعد از چند لحظه با الهه اومد. الهه به هادی سلام کرد. هادی هم جوابش داد. هادی گفت: ببین آبجی! دو تا سوال ازت میپرسم. جواب هر کدومش فقط یه کلمه است.
الهه که دختری 22 ساله و زیبا رو بود با دلهره گفت: بفرمایید.
هادی گفت: پیرمرده ازت آتو داره؟ چیزی دستش داری که نباید دستش باشه؟
الهه گفت: نه خدا را شکر ... هیچی ...
موتی گفت: آبجی اگه چیزی هست بگو! هادی خان میخواد کمکمون کنه. عکسی مکسی چیزی نداری دستش؟
الهه بیچاره که بغض داشت گفت: نه ... مطمئنم ... اگه چیزی بود، به خودت میگفتم.
هادی گفت: چرا آمارِ صرافی رو به موتی دادی؟ مگه صرافی مالِ پسرش نیست؟
الهه برای لحظاتی سکوت کرد و سرشو انداخت پایین. سکوت سنگینی در اون جمع سه نفره حاکم شد. از اون جنس سکوت ها که آدم دلش میخواد بمیره اما چیزی که ازش وحشت داره، نشنوه!
الهه یهو زد زیر گریه. موتی که دنیا داشت دورِ سرش میچرخید، محکم به پیشونی خودش زد و رو کرد اون طرف و از ته دل گفت: وااااااای ... وااااااااااای ... تنِت زیرِ گِل موتی! تنت زیر گِل ...
الهه که دیگه هقهق میکرد، نتونست حرف بزنه. هادی که عصبانیت و خشم از پیشونی و صورتش موج میزد، تحمل نکرد و بلند شد و چند قدمی راه رفت. موتی گیر داده بود به الهه که بگه ماجرا چیه؟ که هادی همین طوری که پشتش به اونا بود گفت: ولش کن موتی. اذیتش نکن. بذار بره داخل.
الهه رفت داخل. موتی داشت روانی میشد. دو سه تا چک محکم زد به صورت خودش. لب پاینیش را جوری گاز میگرفت و با مشت به صورت خودش میزد که اگه هادی محکم بهش چک نمیزد به خودش نمیومد. هادی سرشو گرفت تو دستش و گفت: آروم باش. آروم. آروم گفتم.
وقتی موتی آروم شد، هادی بهش گفت: داره دیر میشه. به الهه خانم بگو همین امشب با باباهه قرار بذاره. باید تا هستیم کارِ این پیرِ سگو یه سره کنیم. فردا دیگه دستمون بهش نمیرسه.. فردا فقط وقتِ جهنمِ پسره است. امشب باباهه و فردا پسره. پاشو ماشالله. پاشو مشتی.
موتی هم سرشو تکون داد. با شیدن این جملات هادی، انرژی گرفت. آرام تر شد. بلند شد و رفت داخل.
دو ساعت بعد سر و کله یه مرد حدودا شصت ساله با ماشین گرون قیمت، خیلی شیک و خوشحال و قبراق و سر حال پیدا شد. تا تو ماشین بود، سه چهار بار عطر زد و خودش و لپای شیش تیغ کرده اش را تو آینه وارانداز کرد. پیاده شد. نفس عمیق کشید. تمام ریه هاش از هوای تازه پرکرد. به طرف در رفت. زنگ نزد. با گوشی تک زد و همون لحظه، در را براش باز کردند.
همه این صحنه ها را دختره که در تاریکیِ سر کوچه، پشت دیوار ایستاده بود تماشا کرد. بعدش برگشت و به دیوار تکیه داد. سرش به طرف آسمون برد و به ستاره ها نگاهی کرد و نفس عمیقی کشید. راننده اسنپ که سه چهار قدمی الهه ایستاده بود شیشه را کشید پایین و گفت: خانم سوار نمیشید؟ داداشتون گفتند معطل نکینم و بریم.
الهه سوار اسنپ شد و رفت.
رفت و اون پیرمرد بخت برگشته و بولهوس را با دو نفر تنها گذاشت.
با یکی که آبجیش بی آبرو شده و اون لحظه اسیدِ خالصه.
یکی هم یه خلافِ وحشیِ ناموس پرستِ گُر گرفته!
هدایت شده از قرارگاه نمازجمعه بخش کویرات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 مسابقه پيامكی
🌺برنامه تلویزیونی قرارگاه
در کدام آیه سوره جمعه صراحتا از نمازجمعه نام برده شده است؟
1⃣ آیه ۹
2⃣ آیه ۱۰
3⃣ آیه ۱۱
✅ارسال پاسخ (سنجاق شده)👇
https://eitaa.com/joinchat/2996830307Cf412b6fd7c
🎁 جوایز:14 هدیه 5 میلیون ریالی
📅 مهلت مسابقه: تا چهارشنبه این هفته
♻️ 🎁جوایز به حساب برندگان واریز می شود.
هدایت شده از خیمه گاه آران و بيدگل
با استقبال خیاطان صورت گرفت؛
💥اجرای پویش مردمی دوخت چادر به صورت "رایگان" و "نیم بها" در شهرستان آران و بیدگل
✅چاپ بنرهای این پویش به صورت رایگان با درج نام اختصاصی "خیاطی" برای خیاطان و متقاضیان خانگی انجام می شود
✅خیاطان جهت سفارش و دریافت بنر ، در روزهای کاری هر روز از ساعت ۹ تا ۱۲ به دفتر چاپ کهربا واقع در خیابان شهید رجایی روبروی اورژانس امام مراجعه یا با شماره ۰۳۱۵۴۷۳۱۷۷۷(خانم احمدی) تماس بگیرند.
💥لیست خیاطان شرکت کننده در پویش جهت اطلاع عموم در کانال خیمه گاه منتشر خواهد شد👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2996830307Cf412b6fd7c
شما هم رسانه باشید...
هدایت شده از صالحین (تجیر) ابوزیدآباد و حومه
اطلاعیه 👆👆مراسم تشییع و بزرگداشت شهید والامقام حسین نوروزی
ستاد برگزاری مراسم
هدایت شده از کمیته خادمین شهدا کاشان
#اطلاعیه_مهم
#ثبت_نام_خادمین_شهدا
🔸 مقام خادم به جايي مي رسد كه
منا اهل البيت مي شود
📎ثبت نام سراسری خادمین شهدا کشور
💠 تا ساعاتی دیگر آغاز ثبت نام سراسری خادمی افتخاری شهدا (ویژه داوطلبان جدید)
برادران و خواهران
15 لغایت 22 آذرماه 1401
ثبت نام فقط از طریق آدرس:
🌐www.khademin.koolebar.ir
🏷️جهت برقراری ارتباط با نیرو انسانی کمیته کاشان
@Ali_Hp0892 واحد برادران
@Kousar_n واحد خواهران
در پیام رسان ایتا پیام دهید
➕جهت کسب اطلاعات بیشتر می توانید با سامانه ملی راهیان نور تماس بگیرید:
📞096313
✉️300001414
📱@shahidanekhodaiy110ایتا و سروش
💢توجه داشته باشید این ثبت نام فقط و فقط ویژه داوطلبین جدید وافرادی هست که تا کنون در سایت کوله بار تشکیل پرونده نداده اند وثبت نام نکرده اند
♦️کمیته خادمین شهدا شهرستان کاشان♦️
@khademin_kashan
✳️مراسم وداع و تشییع پیکر مطهر شهید هشت سال دفاع مقدس، شهید حسین نوروزی در شهر ابوزیدآباد برگزار می شود
🔹زمان: پنج شنبه۱۷ آذرماه، ساعت ۱۳
🔹شروع مراسم: از میدان امام حسین(ع)،مقابل پایگاه بسیج شهید مصطفی خمینی(ره)
#پایگاه_شهید_رجایی
🆔 @shahidrajaiebase
هدایت شده از کانال محتوای ثامن(آران وبیدگل)
💢به دستور میرزا آتش میزنند!💢
۱۰۱ سال از شهادت میرزا کوچکخان گذشت. یک قهرمان ملی که سالها علیه استعمار انگلیس مبارزه کرد و غریبانه به شهادت رسید، اما مظلومیت او از شهادتش بزرگتر بود.
در عهد میرزاکوچکخان عملههای ظلم جای شهید و جلاد را عوض کردند.
🔻میرزا قربانی دسیسه روس و انگلیس شد، در سرما یخ زد، وقتی سرش را بریدند خون فوران نکرد، بدن در سرما کاملا یخ زده بود، پیش از اینکه سرش را جدا کنند او از این جهان رخت بسته بود، درد کشیده بود، کیلومترها گائوک را به دوش کشید، از این دهات به آن دهات، در جنگل، بدون غذا راه میرفت.
🔻هرجا که به او پناه میدادند اگر قزاقها و قشون رضاخان میفهمیدند، آنجا را آتش میزدند تا کسی جرات نداشته باشد به کوچک خان یاری برساند. آن اوایل برای تخریب میرزا، انگلیسی ها "گروهی راه انداختند تا روستاییان را شبانه غارت کنند، انبار برنج را بسوزانند، بعد که رعیت بی پناه معترض و عصبانی میشد، میگفتند بدستور میرزا آتش میزنند! چیزی شبیه به همان جمله: "کار خودشونه؟" عجب سلاح بُرنده ایست این جنگ روانی!
میتواند قهرمان را خائن
میتواند وطن دوست را وطن فروش
میتواند مقتول را قاتل
میتواند انسان شریف را بی شرف
میتواند مظلوم را ظالم
معرفی کند،
عجب سلاح پر دردی است این جنگ روانی!
#کانال_جهاد_تبیین
#ثامن
هدایت شده از صالحین (تجیر) ابوزیدآباد و حومه
بار دیگر شهرمان با بوی شهید و شهادت عطرآگین می شود، بار دیگر یاد و خاطره رشادت ها و ایثارگری ها و از جان گذشتگی های نوجوانان و جوانان و..... در ذهن های فراموش شده و فروخفته زنده خواهد شد.....
خوش آمدی به آغوش گرم خانواده و وطن حسین عزیز🌷🌷🌷🌷🌷
هدایت شده از یا رقیه بنت الحسین (س)
اسلام علیک یا فاطمه الزهرا (س)
قابل توجه برادران و خواهران هیئتی
جلسات ایام فاطمیه انشالله از فردا شب به مدت دو دهه برگزار میگردد،
اولین جلسه به شرح زیر میباشد:
سخنران: حجت الاسلام مسعود سعادتی
مداح: کربلایی محمد جواد میرزایی
زمان: بعد از نماز مغرب و عشا
مکان: منزل آقای حاج محمدرضا عظیمی
اطلاع رسانی فرمایید
با تشکر
هیئت قائمیه روستای فخره
#گزارش_تصویری
مراسم شب اول دهه فاطمیه
در منزل محمدرضا عظیمی
همراه با قرائت زیارت عاشورا با نوای گرم حجت رضازاده
مداح:کربلایی میرزایی
#پایگاه_شهید_رجایی
🆔 @shahidrajaiebase
هدایت شده از کانال محتوای ثامن(آران وبیدگل)
دیروز در دانشگاه واقعا با گوشت و پوست و خونم لمس کردم که هنوز عدهای با #توهم_پاشیِ جماعت اینترنشنالی فکر میکنند خبری است!
روی جماعتی قمار میکنند که گندهترین تیرهایشان حسین رونقی و توماج صالحی بودند. حسین رونقی که چوپان دروغگو از آب در آمد و توماج صالحی هم پهلوان پنبه!
#برای_چوپان_دروغگو
برای حسین رونقی گفتند پاهایش شکسته و اعتصاب غذا کرده و ... معلوم شد اینطور نبوده. آنهایی هم که منصف بودند فهمیدند چه کلاهی سرشان رفته ولی اکثریت جماعت دوست نداشتند همین دروغ را هم متوجه شوند!
#برای_پهلوان_پنبه
کافی است کلیپهای توماج صالحی را نگاه کنند که چه کریهایی میخواند! صدر تا ذیل نظام را به قول خودش شسته بود اما دیروز کلیپش منتشر شد که در صحت و سلامت میگفت کاش این کارها را نمیکرده!
(یادمان نرفته #آرمان_علی_وردی زیر شکنجه و با بدنی برهنه و پرخون حاضر نشد کوچکترین توهینی به اعتقاداتش کند اما پسر انقلاب خیالیشان ... بگذریم)
کاش فکر کنند! اگر قرار باشد انقلاب هم بکنند با بچهبازی نمیتوانند! با علی کریمی و پوریا زراعتی و سینا ولیالله و نازنین بنیادی و سیما ثابت و حتی علی دایی هم نمیشود!
حتی اگر این توهمپاشیِ جماعتِ اینترنشنالی را نگاه کنند متوجه میشوند در پهنه کشور، زیر نیم درصد هم به این همه پروپاگاندای اعتصاب سه روزهشان جواب مثبت نداده! حتی اگر هوا هم اینطور نمیشد باز هم فرقی نمیکرد ...
جالب است دیروز دیدم توهم کردهاند جمهوری اسلامی ابرها را بارور کرده! واقعاً این کار در پهنه سرزمین ایران ممکن است؟! گیرم ممکن باشد، این نشان از پیشرفته بودن نظام نیست؟!
جالب بود فردی میگفت نظام دستگاههای #شهر_سردکن از روسیه وارد کرده! نمیدانم وقتی این حرفها را میزنند خندهشان نمیگیرد؟!
از داستان حسین رونقی و توماج صالحی درسهای زیادی میشود گرفت. کافی است همه قدری فکر کنیم ...
پینوشت: این را برای اینستا نوشته بودم (با کمی تغییر!)
#حمید_کثیری
#ثامن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج حسین یکتا چقدر خوب میگه:
رفقا!
شهدا ما رو انتخاب میکنن نه ما شهدا رو...
اره؛شهدا هستن که ما رو دعوت میکنن،از بین این همه شهید،یکی شون مِهرش به دلت می شینه و انگار نگاهش باهات حرف میزنه(:
مراسم وداع با پیکر #شهیدحسین_نوروزی در حسینه نه دی ناحیه آران و بیدگل
به همت #دانشجویان_بسیجی دانشگاه آزاد اسلامی واحد کاشان با حضور بسیجیان پایگاه شهید رجایی
#حاجحسینیکتا
#شهیدانہ
#تلنگرانہ
#پایگاه_شهید_رجایی
🆔 @shahidrajaiebase
هدایت شده از قرارگاه نمازجمعه بخش کویرات
🏴بسم الله الرحمن الرحیم🌹
قالت فاطمه الزهرا ( س):
مَنْ کانَ یؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ اَلْیوْمِ اَلْآخِرِ فَلْیکرِمْ ضَیفَهُ
حضرت فاطمه (س) فرمودند:
هر که به خدا و روز قیامت ایمان دارد مهمانش را احترام کند.
وسائل الشیعة، ج13، ص126
#شهید عزیز حسین #نوروزی در ایام #فاطمیه آمدنت گرامی و پررهرو باد
برنامه نماز جمعه این هفته شهر ابوزیدآباد وبخش کویرات ۱۸ آذر ماه ۱۴۰۱ به شرح ذیل اعلام می گردد:
خطیب : حجت الاسلام و المسلمین سید احمد شاهمیری امام جمعه محترم شهر ابوزیدآباد وبخش کویرات
▪️ مجری: آقای مرتضی پشتیبان
▪️ قاری: آقای احسان عسگری
▪️ مؤذن: آقای عباس عصمتی
▪️مکبر : آقای مرتضی پاکاریان
میز خدمت اداره مخابرات شهرستان آران وبیدگل
⏰شروع مراسم: ساعت ۱۱:۳۰
#مهد_آدینه برای کودکان فعال می باشد.
#تسلیت_فاطمیه
امور رسانه قرارگاه جمعه
http://eitaa.com/abozeidabad
#گزارش_تصویری
مراسم وداع با پیکر #شهید_حسین_نوروزی
در گلزار شهدای گمنام روستای فخره
با حضور پر شور مردم ولایت مدار روستای فخره
پشتیبانی و آماد مراسم به همت موکب حضرت علی اکبر (ع) و بسیجیان پایگاه شهید رجایی و دهیاری روستا فخره
سرباز گمنام
#پایگاه_شهید_رجایی
🆔 @shahidrajaiebase
#گزارش_تصویری
برپایی موکب حضرت علی اکبر (ع)
به مناسبت سالروز شهادت حضرت زهرا (ع) با همکاری بسیجیان پایگاه شهید رجایی
#پایگاه_شهید_رجایی
🆔 @shahidrajaiebase