eitaa logo
شهید صیاد شیرازی
131 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
9 فایل
👈به ڪانال#شهید_صیاد_شیرازی خوش آمدید @Shahidsayaad @esmaili422
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید صیاد شیرازی
زندگی نامه #طلبه_بسیجی_شهید ؛ #کربلایی_علی_خلیلی  #نهمین_روز از #آبان_ماه_سال_۷۱_هجری_شمسی بود که ی
پس از اتمام دوره دبیرستان وارد (ره) شد. بسیار تکلیف مدار بود و در همه حال سعی می‏کرد ببیند چه کاری درست و بجاست که انجام بدهد. حتی حوزه رفتنش هم از روی احساس تکلیف بود... همزمان با خواندن در (ع) نارمک نیز مشغول به انجام فعالیت های فرهنگی و مذهبی شد و با استفاده از تجربیات گذشته و با ضمیر آماده ای که داشت روز به روز موفق تر و موثر تر واقع می‏شد. کم کم مسئولیت های سنگین را در این کانون بر عهده گرفت و برنامه ریز و مدیر بسیاری از فعالیت های این مجموعه شد. شنیده بود که فرمودند من از جوانان 3 چیز میخواهم: ، ، . لذا به گواه اساتید و همدرس ها و هم بحث هایش از طلبه های درس خوان و موفق بود و کار فرهنگی مانع از درس خواندنش نشده بود ، البته علی از بهره هوشی بالایی هم برخوردار بود. ‌ تهذیب نفس هم که کار هر روزش بود! در کنار تفریحاتی همچون فوتبال و شنا و... ، از ورزش های حرفه ای ، جودو را انتخاب کرده بود. دوستانش می گفتند چنان منظم بود که در تمام لیست های حضور غیاب کلاس های حوزه و کلاس جودو جلوی اسم علی خلیلی پر از تیک بود و کمترین غیبت ها را داشت. شدیداً به کار فرهنگی اعتقاد و علاقه داشت. به تربیت و هدایت بچه ها هم حریص بود و خیلی برایشان وقت می‏گذاشت تا جایی که وقتی یکی از بچه ها می خواست وارد حوزه بشود، علی هم پول ثبت نام اینترنتی اش را داده بود، هم تک تک حوزه های تهران را گشته بود تا یک حوزه ای که لیست ثبت نامش پر نشده باشد برایش پیدا کند و بالاخره پیدا کرد. که هیئت شان طول کشیده بود ، رفته بود 2 نفر از همین بچه ها را به خانه هایشان برساند که آن اتفاق افتاد. چون مسیر دور بود راضی نشده بود که بچه ها خودشان تا خاک سفید بروند. موتور یکی از هم هیئتی ها را گرفته بود و رفته بودند سمت تهرانپارس. سر (س) که رسیده بودند ، ناگهان متوجه شده بود که را به زور سوار ماشین می کنند و هم درخواست کمک می کردند. که یکی از همان 2 شاگرد همراهش بود اینطور می‏گفت که : { وقتی با این صحنه مواجه شد، موتور را زد کنار ، پیاده شد و فقط یک تذکر داد. به خودم که آمدم دیدم با چک و لگد من و دوستم رو هم دارند می‌زنند. سرم را که برگرداندم واقعاً باورم نمی‌شد. دو تا دستش را گذاشته بود روی و بود که فواره می‌زد. چند ثانیه نشده بود که دیگر بی حال شد و با یک یا (ع) روی زمین افتاد...} از جاری بود ، یکی دو نفری هم جمع شده بودند ، یکی از بچه ها داد میزد کمک کنید ، یکی از مردم به پلیس زنگ می‏زد ، یکی تلفن اورژانس رو می‏گرفت... توی این شلوغی ها (شاگرد دوم) سوار موتور شده بود و رفته بود دنبال و شماره شان را برداشته بود. بودند در مقابل !. که خودش هم از ناحیه آسیب دیده بود روی کاپوت ماشین ها می افتاد و التماس می کرد. 4 ماشین بدون توجه رد شدند و پنجمین ماشین که یک پراید بود ایستاد. درب عقب ماشین را باز کرده بودند و را به هر زحمتی که بود سوار ماشین کردند و فرستادند بیمارستان فلکه سوم تهرانپارس. بیمارستان گفته بود ما متخصص عروق نداریم و شب تعطیلی کاری از دست ما بر نمیاد. فقط توانسته بودند چند واحد خون تزریق کنند و به که حالا دیگر جلوی بیمارستان دست به دعا بودند ، بگویند که بگردید یک بیمارستان مجهز پیدا کنید که اگر دیر بجنبید از بین خواهد رفت. حالا دیگر هم از راه رسید ه بود و به و شاهد و بود. هم کم نگذاشتند و در طول چند ساعت به مراجعه حضوری و تلفنی داشتند و هیچ بیمارستانی به علت وخامت حال و بریدگی را پذیرش نمی کرد ، به دلایل مختلف از پاسخگویی سر باز زده بودند. بین این همه بیمارستان فقط به شرط پرداخت پول نقد پذیرش را انجام داده بود و به سرعت این پول را جور کرده بودند. از به منتقل شد. @shahidsayaad