eitaa logo
🌷 شهیدسیدمیلادمصطفوی🌷
1.7هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
86 فایل
شما با دعوت #شهید به این کانال اومدید #اولین_کانال_رسمی #خادم_الشهدا #مهندس_عمران #پهلوان #مربی_اخلاق #شهیدسیدمیلادمصطفوی نشر مطالب کانال فقط با ذکر #صلوات مجاز میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
※مجموعه داستان ۶ | ماجرای کسانی که به عاشورا نرسیدند، شاید شبیه ما | روز ششم  | شبث بی ربعی از اشراف کوفه و شخصیت‌های بی‌ثبات و حزب باد در تاریخ اسلام. ※ شبث، از مخالفان عثمان و فرماندهان سپاه امام علی(ع) در جنگ صفین بود. او در مسیر حرکت به سوی نهروان، به خوارج پیوست اما با سخنان امام برگشت و فرماندهی قسمتی از سپاه امام را در جنگ نهروان به دست گرفت. او از کسانی بود که علیه حُجْر بن عَدی شهادت داد. ※ در واقعه کربلا، از کسانی بود که به امام حسین(ع) نامه نوشت و از آن حضرت خواست تا به کوفه بیاید؛ اما با تسلط ابن زیاد بر کوفه تغییر موضع داد و در پراکنده کردن اهالی کوفه، از اطراف مسلم بن عقیل نقش به سزایی داشت. در روز عاشورا با آنکه فرماندهی نیروهای پیاده سپاه عمر بن سعد را بر عهده داشت؛ "اما سعی می‌کرد تا خود را کمتر نشان دهد". (یکی از مشخصه‌های افراد بی ثبات) • او برای حضور در واقعه عاشورا و جنگ با امام حسین(ع) تمایلی نداشت و هنگامی ابن زیاد از او خواست به سپاه عمر بن سعد بپیوندد، تظاهر به بیماری کرد تا در مقابل امام قرار نگیرد. اما وقتی ابن زیاد به او گفت «اگر مطیع مایی به جنگ دشمن ما برو» به سمت کربلا حرکت کرد. در روز عاشورا فرماندهی نیروهای پیاده سپاه عمر بن سعد را بر عهده داشت.وقتی که سپاهیان عمر بن سعد از شهادت مسلم بن عوسجه خوشحالی می‌کردند. شبث آنان را سرزنش کرد. (دودلی ... گاهی این سو و گاهی آن سو) شبث، پس از واقعه عاشورا، به شکرانه شهادت امام حسین(ع)، مسجدش در کوفه را (که سابقا امام علی(ع) از نماز خواندن در آن نهی کرده بود) تجدید بنا کرد. در قیام مختار از سوی عبدالله بن مطیع به مقابله با مختار پرداخت. او در شورش اشراف کوفه بر ضد مختار نیز نقش اساسی داشت. ـــــــــــــــــــــــ پ. ن : ※ تکلیف کار هر کسی را، تکلیف دل اوست که مشخص می‌کند! در میان جمعی که با محبت و عقاید و سبکِ زندگی ما همسو نیستند، حالمان از اینکه ما اهل رعایت حدود شرعی هستیم چطور است؟ افتخار میکینم و سر بالا میگیریم و پای محبت‌مان می‌ایستیم؟ یا سعی می‌کنیم کمتر دیده شدیم و از آنچه هستیم، در جمعی که شبیه ما هستند- رضایت نداریم! ※ میزان استقامت هر انسان را عشق او مشخص میکند. عشق وزن می‌دهد ! سنگینی و ثبات و ریشه می‌دهد به انسان! حزب باد، این ریشه را ندارند که با هر پیشنهادی، می‌توان آنانرا خرید! کمی فکر باید کرد: قیمت ما چند است؟ همین الآن قیمت ما معلوم است! پرداختن به چه چیزی، مانع ما برای وقف شدن برای اماممان است؟ همان همه‌ی قیمت ماست ... و همان تعیین کننده‌ی انتخاب ماست، حتی اگر امام را با چشم سر ببینیم. 🇮🇷🏴 https://eitaa.com/shahidmostafavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چند سال پیش تو سن نوزده سالگی به سردرد شدیدی مبتلا شدم دکترای زیادی رفتیم چند تا شهر عکس و ام آر آی و سی تی اسکن دادم گفتن کیست تو سرت قسمت مخچه داری ، روحیه ام رو کامل باختم گفتن عمل جراحی ریسک بالایی داره خیلی گریه میکردم همزمان شد با ماه محرم و صفر مادرم خیلییییی گریه میکرد و بیتابم بود یه روز خیلی دلم شکست سر نماز گفتم خدایا بهم عمر دوباره بده قول میدم انسان مومنی باشم و در راه امام حسین ع قدم بردارم یه شب تو گنبد حرم آقا امام حسین علیه السلام خیلییییی بزرگتر از حال حاضر بود و روبه روی من بود و من از لبه ی یه پرتگاه خطرناک آویزان بودم یه صدایی اومد گفتن ب خاطر مادرت کمکت میکنیم از خواب بیدار شدم و بعد از اون دیگه دکتر نرفتم دارو هم اصلا نخوردم از اون تاریخ ۲۵ ساله میگذره و من مشکلی برام پیش نیومد و آقا امام حسین علیه السلام داد. 🇮🇷🏴 https://eitaa.com/shahidmostafavi
※مجموعه داستان ۷ | ماجرای کسانی که به عاشورا نرسیدند، شاید شبیه ما | روز ششم  | قبیله بنی اسد ※ حبیب بن مظاهر به حضور امام آمد و گفت: در نزدیکی ما قبیله‌ای از بنی اسد هست، آیا به من اجازه می‌دهید آنان را برای یاریتان دعوت کنم، ✘شاید خدا بوسیله ایشان از شما دفاع کرد.✘ امام علیه‌السلام فرمودند: مانعی ندارد. • حبیب شبانه بطور ناشناس نزد آنان رفت و گفت: من بهترین چیزی را برای شما آورده‌ام که مهمانی برای گروهی بیاورد. آمده‌ام تا شما را برای یاری امام دعوت کنم. عمر بن سعد امام را محاصره کرده است. شما خویشاوندان من هستید، پس بیائید و امروز سخن مرا درباره نصرت امام بشنوید تا بدین وسیله به شرافت دنیا و آخرت نائل شوید. • نود مرد دعوتش را اجابت کردند و متوجه امام حسین علیه‌السلام شدند! • در همین موقع مردی از آن قبیله خارج شد و این جریان را برای عمر سعد شرح داد. عمر سعد کسی بنام «ازرق» را بهمراه چهارصد سوار راهی قبیله بنی اسد نمود. • زمانی که بنی اسد می‌خواستند شبانه بسوی امام حرکت کنند، لشکر عمر سعد در کنار فرات راهشان را بست. درحالیکه فقط کمی فاصله تا امام مانده بود. • جنگ خطرناکی بین آنان رخ داد وبنی اسد تاب مقاومت نداشتند، شکست خوردند و بازگشتند. • هنگامی که حبیب بن مظاهر به سوی امام برگشت و جریان را شرح داد. امام فرمود: «لا حول و لا قوة الا بالله». ــــــــــــــــــــــــ پ. ن : «لا حول و لا قوة الا بالله» یعنی حبیب، بدان که یار فقط خداست و لا غیر! در راه خدا، باید یاری طلبید/ باید لشگر ساخت / باید همه را یکی یکی صدا کرد/ امّا دلخوش به هیچ کس نبود جز یک نفر! همان الله که "حول" و "قوه"ای نیست مگر از او! ✘ امان از لحظه‌ای که فرمانده‌ای به خطا می‌افتد و تصور می‌کند کسی برایش منشأ اثر است! این خداست که دست از آستین او یا دیگری بیرون آورده و دینش را یاری می‌کند، و این ممکن است یادت برود. • و امان از روزی که سربازی فداکاری‌هایش برای فرمانده‌ای را به یاد داشته باشد و بشمرد و بسبب آنان برای خود جایگاه ویژه‌ای توقع داشته باشد! و امان از همین لحظه که فرمانده در میان لشگری تنها می‌شود! ※ هر دو حالت فراموش کردنِ "لا حول و لا قوه الا بالله" است ... و شروع سقوط انسان، از توحید ! از مسیر توحید ! از مسیر یاری آیین توحید! و انسانی که یکدل و موحد نیست جا می‌ماند از معیّت امام، حتی اگر او را به چشم سر ببیند! پناه بر خدا. 🏴🇮🇷 https://eitaa.com/shahidmostafavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
می‌گفت علی بعد تو دنیا جهنم است می‌چید قطعه های بدن را کنار هم 🇮🇷🏴 https://eitaa.com/shahidmostafavi
مزار مطهر و نورانی شهید سیدمیلاد مصطفوی هم اکنون دعاگوی همه بزرگواران این محفل شهدایی
امشب صدقه برای سلامتی امام زمان(عج) فراموش نشود تاسوعا و عاشورا بخاطر مصیبت وارده بر خاندان عصمت و طهارت قلب امام عصر(عج) تحت فشار است.
در عمر خود خیلی برادر دیده ایم در وفاداری ولی عباس چیز دیگری ست 🇮🇷🏴 https://eitaa.com/shahidmostafavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
※مجموعه داستان ۹ | ماجرای کسانی که به عاشورا نرسیدند، شاید شبیه ما | روز نهم  | عبیدالله بن حر ※ در تاریخ نقل شده است که روز عاشورا چند تن از بزرگان کوفه بر روی تپه ای نشسته بودند و گریه می کردند و دست به دعا شده بودند که: خدایا، یاری ات را نصیب حسین علیه السلام کن! یکی از آن بزرگان عبیدالله بن حر بود. و اما عبیدالله ؛ قبل از ورود امام به کوفه، ✘از ترس اینکه با امام مواجه نشود✘ از شهر خارج شد. اما در منزلگاه بنی مقاتل با کاروان امام برخورد کرد. امام حجاج را به خیمه او فرستاد تا او را به اردوگاه خود دعوت کند، اما او نپذیرفت. چندی بعد امام خود به خیمه او رفت و فرمود: "ای مرد، در گذشته خطا بسیار کردی و خداوند تو را به اعمالت مؤاخذه می‌کند، آیا نمی‌خواهی در این ساعت سوی او بازگردی و مرا یاری کنی تا جد من روز قیامت نزد خدا شفیع تو باشد؟" عبیدالله به حر گفت: "یابن رسول الله، اگر به یاری تو بیایم،  همان اول کار، پیش روی تو کشته می‌شوم، و ✘نفس من به مرگ راضی نیست✘. این اسب مرا بگیر، به خدا قسم تاکنون هیچ سواری با آن در طلب چیزی نرفته مگر اینکه به آن رسیده و هیچکس در طلب من نیامده مگر اینکه از او سبقت گرفته و نجات یافته‌.... امام در حالی که از او روی برگرداند به او فرمود: "نه حاجت به تو دارم و نه به اسب تو" و سپس این آیه از سوره کهف را تلاوت کرد: وَمَا كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً ✘ ما را به یاری خود نمی‌طلبیم.✘ ــــــــــــــــــــــــ پ . ن : ※ / گُم کرده راه / کسی که در میانه‌راه مقصد و مسیر صحیح را گم می‌کند. تعلّق‌های ما علّتهای گمراهی مایند! چشممان گیر میکند به چیزی! قلبمان گیر می‌کند به چیزی! دیگر آخر راه نمی‌بینیم، همان نهایتِ جایی که باید برسیم. دل خوش می‌کنیم به آنچه داریم، به آنچه هستیم! • یکی دل خوش می‌کند به مالش، یکی به شغلش، یکی به شهرتش، یکی به فرزندانش، یکی هم مثل عبیدالله به جانش ... گویی هرگز نخواهد مُرد. اسبش را میدهد چون اسبش تعلّقش نیست! و امام اسبش را نمی‌خواهد، همان چیزی را می‌خواهد که او را به زمین بند کرده... امام تعلّقش را می‌خواهد تا بندنافش به زمین را قطع کند و بدوزد به آسمان. • بند ناف ما را چه چیزی به زمین دوخته؟ همان نخواهد گذاشت به امام برسیم، حتی اگر او را به چشم سر ببینیم. ✘ امام نه حاجت به ما دارد، نه به اسب‌های ما! امام قلب ما را می‌خواهد تا برساند به اوج! همین! 🇮🇷🏴 https://eitaa.com/shahidmostafavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
※مجموعه داستان ۱۰ (آخر) روز دهم  | حرّ بن یزید ریاحی | ماجرای مردی که رسید | ※ امام حسین علیه‌السلام در منزلگاه ذی حُسم با حرّ و سپاهش روبه رو شد. به گفته منابع، حُرّ نه برای جنگ بلکه برای انتقال امام نزد ابن‌زیاد اعزام شده بود و از این‌رو با سپاهیانش رودرروی توقفگاه کاروان امام صف‌آرایی کرد. • حرّ گرچه اقدامی سخت‌گیرانه کرد، اما رفتارش با امام ✘ محترمانه ✘ بود؛ حتی یک بار به حرمت خاص حضرت فاطمه سلام‌الله‌علیها نیز اشاره کرد. • در روز عاشورا، عمر بن سعد لشکر خود را آراست و فرماندهان هر بخش از سپاه را تعیین نمود و حرّ را فرمانده بنی‌تمیم و بنی هَمْدان کرد. با آراسته شدن سپاه، لشکر عمر سعد آماده جنگ با سپاه امام گردید. • حرّ چون تصمیم کوفیان را برای جنگ با آن حضرت(ع) جدی دید، نزد عمر بن سعد رفت و به او گفت: «آیا تو می‌خواهی با این مرد (امام) بجنگی؟» • گفت: «آری به خدا قسم چنان جنگی بکنم که آسان‌ترین آن افتادن سرها و بریدن دست‌ها باشد.» حر گفت: «مگر پیشنهادهای او خوشایندتان نبود؟» ابن سعد گفت: «اگر کار به دست من بود می‌پذیرفتم؛ ولی امیر تو (عبیدالله) نپذیرفت.» ✘ پس حر، عمر سعد را ترک کرد و در گوشه‌ای از لشکر ایستاد و اندک اندک به سپاه امام(ع) نزدیک شد. مهاجر بن اوس -که در لشکر عمر سعد بود- به حر گفت: «آیا می‌خواهی حمله کنی؟» حر در حالی که می‌لرزید پاسخی نداد. مهاجر که از حال و وضع حر به شک افتاده بود، او را مورد خطاب قرار داد و گفت: «به خدا قسم هرگز در هیچ جنگی تو را به این حال ندیده بودم، اگر از من می‌پرسیدند: شجاع‌ترین مردم کوفه کیست تو را نام می‌بردم، پس این چه حالی است که در تو می‌بینم؟» ✘ حر گفت: «به درستی که خود را میان بهشت و جهنم می‌بینم و به خدا سوگند اگر تکه‌تکه شوم و مرا با آتش بسوزانند من جز بهشت چیز دیگری را انتخاب نخواهم کرد.»✘ • حر این را گفت و بر اسب خود نهیب زد و به سوی خیمه‌گاه امام(ع) حرکت کرد. • گفته‌اند که وی با حالی پریشان با امام مواجه شد و با اذعان به اینکه هرگز گمان نمی‌کرده است که کوفیان کار را به جنگ بکشانند، طلب بخشش کرد. امام برایش استغفار نمود و فرمود که تو در دنیا و آخرت آزادمرد (حرّ) هستی. ـــــــــــــــــــــــــ پ . ن : ※ بعضی پُل ها خراب کردنی نیستند! که اگر خراب شوند، ستونِ عاقبت بخیری در درون انسان فرو می‌ریزد! یکی از این پُل ها، که اگر فرو بریزد، خانه خراب می‌کند آدم را : است! حتی اگر وسط سپاه حق باشی، بی‌ادب که باشی یعنی خطرناکی برای امام، ناامنی برای امام، و حتماّ در فتنه‌ای همه‌ی سعادت را می‌گذاری و میروی! ولی اگر این پُل فرو نریزد، وسط سپاه دشمن هم که باشی، ادب و احترام در برابر ارزش‌ها، تو را در اولین دور برگردان، به بازگشت می‌کشاند. • آری ؛ امّـــــا چشمان حرّ کور نشده بود، و دوراهیِ انتخاب را دید! حر به میانجیگری "ادب و حفظ حرمتش" به سپاه امام رسید! نه به سپاه امام ... که به معیّت امام در دنیا و آخرت رسید. | الحمدالله 🇮🇷 https://eitaa.com/shahidmostafavi
دعاگوی همگی شما هستیم
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂 🍂🌺🍂 🌺 ✨شهیدمدافع حرم سیدمیلاد مصطفوی✨ اعتقاد داشت که شهدا بهترين راهنما و الگو برای نسل جوان هستند. ميدانست که اگر دست جوانی را در دست شهدا بگذارد، آن جوان را بيمه کرده. برای همين بود که خودش و جوانی اش را وقف راهيان نور کرده بود. چه شب ها و روزهايی را در اين عرصه زحمت کشيد. دست جوانها را در دست شهدا میگذاشت و هم با آغوش باز، اين جوانهای پاک که براساس غفلت کوچکی از اين مسير جدا شده بودند را استقبال می کردند.. دو نفر از جوانانی که اهل رابطه با نامحرم بودند با ما راهی سرزمین نور شدند. سيد خيلی با انها گرم گرفت تا اينکه يک روز با هم رفتند يکی از مناطق عملياتی، غروب بود که به اردوگاه برگشتند. اشک امانشون نميداد من هر چقدر سؤال کردم که چه اتفاقق افتاده چيزی دستگيرم نشد. بعدها فهميدم اينها شفا يافته مکتب شدند و به جای نامحرم، دست دوستی به سمت شهدا دراز کردند و الحمدالله نتيجه هم داد... با هم رفتيم برای ساختمان درب آسانسور بخريم بعد از خريد به من گفت مرتضی بیا ميخوام ببرمت يه جای خوب! من هم دلم رو صابون زدم گفتم حتمًا رستورانی، کافی شاپ يا ...!! يکي يکي از خيابون های شهر گذشتيم. کم کم نا اميد شدم. از شهر خارج شديم. تا به خودم اومدم ديدم در شهدای همدان هستيم! برای من از مظلوميت شهدا و علاقه زيادی که به شهدای داشت ميگفت، حسرت از صحبت هاش ميباريد. دورانی که بوديم با مينی بوسی که تحويل سيد بود، برای بازديد مناطق رفتيم. نيمه شب بود، در راه برگشت ماشين خراب شد. از طرفی ما بايد زودتر ميرسيديم چون زائر داشتيم و براي فردا بايد صبحانه تدارک می ديديم. همه بچه ها پکر و ناراحت از ماشين پياده شدند. در ماشين هم هيچ آچار و انبردستی نبود. از طرفی هم اگر بود از تعميرات ماشين سر در نميآورديم.ُ سيد آرامشی که داشت آدم رو کفری ميکرد. میگفت: بچه ها چرا نگران هستيد؟ الان خود شهيد درويشی درستش ميکنه، ما صاحب داريم هيچ وقت کم نمي ياريم. بی حوصله حرفهای سيد رو گوش کرديم. باورش سخته اما خدا ميدونه چند دقيقه از حرفهای سيد نگذشته بود که در تاريكی شب آقايی اومد وگفت: چرا اينجا وايساديد؟! گفتيم ماشين مون خرابه، آستين هاش رو بالا زد، گفت نگران نباشيد، من خودم راننده ماشين سنگين هستم. به خدا دستی بهش بزنم انشاءالله درست ميشه. بسم الله گفت و رفت سراغ ماشين. به يک چشم بهم زدن، با اولين استارت ماشين روشن شد!! با خوشحالی سوار ماشين شديم و به سمت اردوگاه حرکت کرديم.ّ سيد ميلاد رو به شهدا فهميديم... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🇮🇷شما دعوتید به کانال شهید مدافع حرم مهندس سید میلاد مصطفوی🇮🇷 https://eitaa.com/shahidmostafavi به کانال سید خندان بپیوندید✨👆 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا