eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
1.6هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
مداح دلسوخته‌ی اهل‌بیت سردار شهید محمدرضا تورجی زاده فرمانده گردان یازهرا سلام الله لشکر 14 🌹 🗓 تاریخ شهادت ۵ اردیبهشت ۶۶ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🖊قسمتی از : اگر جنازه‌ای از من آوردند دوست دارم روی سنگ قبرم بنویسید: یا زهرا (علیها السلام) 💚 خدایا سختی جان کندن را بر ما آسان فرما. در آخرین لحظات چشمان ما را به جمال یوسف زهرا (علیهاالسلام) منور فرما. خدایا کلام آخر ما را و قرار بده. خدایا در قبر مونسم باش که چراغ و فرش و مونسی به همراه ندارم. خدایا ما را از سلک شهیدان واقعی که در جوار خودت در عرش الهی در کنار مولا حسین (علیه السلام) هستند قرار بده. والسلام _ 🎋 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم‌الله‌الرحـمن‌الرحیـم 💫‌ سلام بر دوستانِ همراه با یاری خداوند و همراهی شما دوستان عزیز قصد داریم 🌷⚘️در سالروز شهادت رفیق شهید مون شهید تورجی‌زاده عزیز فرصت را غنیمت شمرده و جهت شادی روح مطهر شون ختم قرآن انجام دهیم. 🌷⚘️ ⚡️در رأس حاجات از شهید عزیز ملتمسانه درخواست داریم که برای مولامون دعا کنند. سلامتی، دفع بلا و رفع هم و غم از وجود نازنین آقا جان‌مان صاحب الزمان عج سلامتی و طول عمر باعزت رهبر عزیز، حفظ عزت و درایت شان 🔸️ان شاالله به برکت ختم دسته جمعی، آرزوی همه دوستان برآورده بخیر گردد. گشایش در تمام گرفتاری ها و مشکلات، سلامتی جانبازان محترم و مقتدر و شفای عاجل تمام بیماران رفع مشکلات کشور عزیز مون 🔸️برآورده شدن حوائج جوانان رفع موانع ازدواج و ازدواج موفق و پایدار 📌برای اطلاع از جزء مربوط به خود، لطفا به آی‌دی زیر پیام دهید: @mahrastegar
45.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا امام رضا.....😭🍃 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید محمدرضا تورجی زاده
بسم‌الله‌الرحـمن‌الرحیـم 💫‌#ختم_قرآن سلام بر دوستانِ همراه با یاری خداوند و همراهی شما دوستان عزیز
🍏💌 رفقای عزیز برای خواندن جز قرآن هدیه به تا آخر هفته آینده فرصت دارید. از این ثواب بی‌بهره نمونید. ان‌شاالله در محضر بی‌بی دو عالم دعاگومون باشند. 🌺🍃 برای شرکت در ختم قرآن و اطلاع از جزء مربوطه به آی‌دی زیر پیام دهید: 👇 @mahrastegar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برگردنگاه‌کن پارت101 نگاهی به جورابها و کش سرهای رنگ و وارنگش انداختم. معلوم بود فروش خوبی نداشته. –اونم خوب شده، خدا رو شکر. وسایلش را از روی پایش برداشت و روی زمین گذاشت. –اینجوری حرف میزنی یعنی هنوز قهرید درسته؟ یکی دوباری که از جلوی مغازش رد شدم دیدم اونم خیلی تو خودشه‌ها. به خدا تو عقل نداری، آخه چی میخوای تو؟ حرفش را نشنیده گرفتم. –راستی ساره، واسه بچه‌ها یه چند تیکه لباس خریدیم. فردا باهات هماهنگ میکنم بیا همینجا بهت بدم. –دستتون درد نکنه، واقعا در حقم خواهری میکنی، بعد مکثی کرد و ادامه داد: –تلما، بزار منم خواهرانه باهات حرف بزنم. دلم واسه زندگی تو میسوزه، نامزدت رو اینقدر نچزون، دیگه ناز کردنم حدی داری، شورش که دربیاد میزاره میره‌ها، پسر به این پاکی، کاری، دلسوز، این جور مردی دیگه نایابه، تو به من میگی؟ خودت که از من ناشکر تری، چرا همش بهونه میگیری، اون یه مرد وا... حرفش را بریدم و با بغض گفتم: –تو که از هیچی خبر نداری چرا طرفداریش رو می‌کنی؟ اتفاقا اون خیلی هم نامرده... اشکهایم سرازیر شد و نگذاشت حرفم را ادامه دهم. قطار در ایستگاه ایستاد. بلند شدم و بدون خدا حافظی سوار شدم. او هم با بهت همانجا نشسته بود و نگاهم می‌کرد. از این که همه طرف او هستند اشکم درآمد. خانم نقره هم غیر مستقیم از او حمایت کرد. حتی رستا وقتی اصل قضیه را برایش تعریف کردم گفت باید فراموشش کنم. همین. مگر می‌شود فراموشش کنم دوست داشتنش به دلم سنجاق شده، چند بغض به یک گلو؟ پس دل من چه؟ چرا کسی به فکر من نیست. چرا کسی حال دلم را نمی‌پرسد. کاش دل هم آلزایمر می‌گرفت و بی‌رحمی این عشق را فراموش می‌کرد. از ایستگاه مترو بالا آمدم و در کنار خیابان زیر درختهای عریان پاییزی شروع به قدم زدن کردم. سرمای بادی که می‌آمد صورتم را اذیت می‌کرد. ولی از درون داغ بودم. دلم می‌خواست ساعتها در این سرما قدم بزنم تا حرارت درونم کم شود. دستم را داخل جیب پالتوام‌ بردم و نگاهم را به برگهای رنگارنگی دادم که زمین را فرش کرده بودند و باد آنها را به این سو و آن سو می‌برد.. پاییز شبیه به دختری می‌ماند که موهایش را روی شانه‌های زمین پهن کرده و زمین با نوازشهایش پریشانش می‌کرد. پاییز چقدر خوب ناز می‌کند و زمین چه عاشقانه نازش را میخرد. شاید برای همین پاییز فصل عشاق است. چه دردناک است پاییز باشد و عاشق باشی و هوا اینقدر عاشقانه باشد و تو تنها قدم بزنی؟ با این فکرها برکه‌ی چشم‌هایم پر آب شد. فقط کافی بود یک پلک بزنم تا راهشان را به طرف گونه‌هایم باز کنند. صدای بوقهای ممتد ماشینی مرا از دنیای عشق و عاشقی زمین و پاییز بیرون کشید. به طرف ماشینی که بوق میزد برنگشتم. حتما مزاحم است و اگر محل نگذارم خودش میرود. متوجه شدم که ماشین آرام آرام کنارم می‌آید. چه مزاحم سمجی است. سرم را پایین انداختم و به پیاده رو رفتم. دوباره بوق میزد. پا تند کردم. خیابان خلوت بود. کم‌کم ترس مرا برداشت. کمی که گذشت دیگر صدای ماشین نمی‌آمد حتما رفته است. ولی من باز برنگشتم نگاه کنم تا این که صدای مبهمی به گوشم رسید. انگار به خاطر اضطرابم گوشهایم درست نمی‌شنید. دیگر کم کم می‌خواستم خودم را برای دویدن آماده کنم که اسم مرا صدا زد. نویسنده:لیلافتحی‌پور ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯