eitaa logo
📗🇮🇷یازهراس♡شهیدتورجی زاده🇵🇸📗
3هزار دنبال‌کننده
19.5هزار عکس
9.2هزار ویدیو
222 فایل
#یازهــرا «س»💚 شهـــــ⚘ــــــیدزهرایی محمدرضا تورجی زاده🌷 📖ولادت:۱۳۴۳/۴/۲۳ 📕شهادت:۱۳۶۶/۲/۵ 🕯مزار:گلستان شهدای اصفهان 🆔️خادم شهید⚘ @s_hadi40 ♻️خادم تبادل🗨 ↙ @AA_FB_1357 #ثواب_کانال_تقدیم_حضرت_زهرا_س♡✅
مشاهده در ایتا
دانلود
📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: زمان شهادت 🚩 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @shahidtoraji213 ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌷طلبه شهید مصطفی آقاجانی در جاده خمپاره خورد و سرش قطع شد. دیدند سر بریده لبهایش تکان می خورد و « یا حسین » می گوید. بعد از شهادت کوله پشتی اش را باز کردند ، در برگه ای نوشته بود: خدایا ! امام حسین علیه السلام با لب تشنه شهید شد ، من هم می خواهم تشنه شهید شوم. ( وقتی او شهید شد ، تانکرهای آب خالی بوده و فرمانده برای رزمنده ها تقاضای آب کرده بود) 🌷۲- اربابم با سر بریده شهید شده و سرش را از پشت بریده اند ، من هم می خواهم از پشت سرم بریده شود ( نقل کردند که خمپاره از پشت سر به شهید خورده است ) 🌷۳ـ سر بریده ی مولایم امام حسین علیه السلام بالای نی قرآن می خواند ، من سرّش را نمی دانم ، ولی می خواهم با سر بریده « یا حسین » بگویم. ⚘شهدا را یاد کنید باذکر صلوات⚘ 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: تاریخ تولد: تاریخ شهادت: 🚩 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @shahidtoraji213 ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: تاریخ تولد 🚩 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @shahidtoraji213 ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
♻ مقام معظم رهبری: اوستا عبدالحسین برونسی، این خیلی برای جامعه‌ی ما و کشور ما و تاریخ ما اهمیت دارد که یک شخص خوانده شده‌ی به عنوان «اوستا عبدالحسین» - نه دکتر عبدالحسین است، نه به معنای علمی استاد عبدالحسین است؛ بلکه عبدالحسین است، اهل و اهل کارِ دستی و اهل فلان مغازه؛ یعنی اوستا عبدالحسین بنا - از لحاظ و آشنائی با حقایق به جائی میرسد که قبل از پیروزی انقلاب در کارهای انقلابىِ جوانهائی که در مسائل انقلابی کار میکردند شرکت میکند - البته من از نزدیک در جریان آن کارها نبودم و در آن زمان یادم نمی‌آید که با این ارتباطی داشته باشم؛ لاکن اطلاع دارم، میدانم، شنیدم و توی کتاب هم خواندم - بعد از هم وارد میدان جنگ می‌شود. این مطلب مهمیست. 📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: تاریخ تولد 🚩 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @shahidtoraji213 ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
4_5807890880593395950.pdf
6.36M
📗کتاب بسیار زیبا و تاثیرگذار " خاک های نرم کوشک " 📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: تاریخ تولد 🚩 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @shahidtoraji213 ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🍃🌸 ... 🌹 یادی از سردار شهید حاج عبدالحسین برونسی... شبی که فردایش قرار بود برود جبهه، با هم رفتیم خانه تک تک فامیل؛ از همه حلالیت طلبید. دست آخر هم بردمان حرم خدمت امام رضا(علیه‌السلام). خودش یکی یکی بچه‌ها را برد دور ضریح طواف داد. از حرم که آمدیم بیرون گفت: «امشب سفارش تون رو به امام رضا(علیه‌السلام) کردم. به آقا گفتم "من دارم میرم جبهه". شما به بچه‌های من سری بزنید. گفتم "بیان از شما خبر بگیرن". اگه یک وقتی کاری داشتید، برید به امام رضا(علیه‌السلام) بگید. من شما رو سپردم دست امام رضا(علیه‌السلام)» 🎤 راوی: همسر سردار شهید 🌷نثار روح مطهر سردار شهید "حاج عبدالحسین برونسی" صلوات🌷 📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: تاریخ تولد 🚩 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @shahidtoraji213 ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
طلبه شهید مصطفی آقاجانی در جاده خمپاره خورد و سرش قطع شد. دیدند سر بریده لبهایش تکان می خورد و « یا حسین » می گوید. بعد از شهادت کوله پشتی اش را باز کردند ، در برگه ای نوشته بود: 1ـ خدایا ! امام حسین علیه السلام با لب تشنه شهید شد ، من هم می خواهم تشنه شهید شوم. ( وقتی او شهید شد ، تانکرهای آب خالی بوده و فرمانده برای رزمنده ها تقاضای آب کرده بود ) ۲ـ اربابم با سر بریده شهید شده و سرش را از پشت بریده اند ، من هم می خواهم از پشت سرم بریده شود ( نقل کردند که خمپاره از پشت سر به شهید خورده است ) ۳ـ سر بریده ی مولایم امام حسین علیه السلام بالای نی قرآن می خواند ، من سرّش را نمی دانم ، ولی می خواهم با سر بریده « یا حسین » بگویم. 📚موضوع مرتبط: #شهید_مصطفی_آقاجانی #شهید_دفاع_مقدس #نحوه_ی_شهادت 📅مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت #06_14 #jihad #martyr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚موضوع مرتبط: #شهید_مهدی_زین_الدین #شهید_دفاع_مقدس #شرح_کوتاهی_از_زندگی_شهید 🗓 مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت #08_27 #jihad #martyr
باشد که با نیت های بزرگ با کارهای ساده و کوچک ادامه دهنده راهشان باشیم 📚موضوع مرتبط: #شهید_مهدی_زین_الدین #شهید_دفاع_مقدس #خاکریز_خاطرات 🗓 مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت #08_27 #jihad #martyr
📚موضوع مرتبط: #شهید_مهدی_زین_الدین #شهید_دفاع_مقدس #معرفی_کتاب 🗓 مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت #08_27 #jihad #martyr
تانک هایشان از خاکریز راحت رد می شدند و به ۱۰۰ متری بچه ها می رسیدند . جنازه بچه ها و پیکر مجروح خیلی ها روی خاکریز افتاده بود و تانک ها به راحتی از روی آن ها رد می شدند . با رفتن هر پیکر زیر شنی تانک ها بند بند وجودم درد می گرفت و چشمانم پر از اشک می شد . مهماتمان کم بود و عملا وسیله ای برای متوقف کردن تانک ها نداشتیم . از زمین و زمان شاکی بودم و بیشتر از دست فرمانده هایی که مطمئنا خودشان راحت در قرارگاه نشسته بودند و خبر از حال و روز بچه ها نداشتند عصبانی . بی سیم را برداشتم و با فرماندهی تماس گرفتم و مطمئن بودم به محض شنیدن صدا از آن طرف بی سیم هر چه از دهانم در بیاید با فریاد خواهم گفت . ارتباط که وصل شد اصلا به این فکر نکردم صدا ، صدای فرمانده ی لشگر ، مهدی زین الدینی است که اگر انگشت یکی از بچه ها زخم می شد ، صورتش از درد برافروخته می شد و تمام تلاشش را می کرد تا درد سربازش کم شود . _ دارید چی کار می کنید ؟ اصلا می دونید این جا چه خبره یا راحت نشستید توی سنگرهاتون ؟ اصلا ... _ به خدا من هم اینجام . من پشت سرتم . چنان با شتاب به عقب سر چرخاندم که احساس کردم گردنم رگ به رگ شد . ۲۰ متری ام ایستاده بود و با چهره ای گرفته اما پرابهت به تانک ها و خاکریز نگاه می کرد . به سختی چشم از پیکر بچه ها گرفت و احساس کردم بغضش را فرو داد . _ همه تا پای جون باید مقاومت کنین. از نیروی کمکی خبری نیست. باید حسین وار بجنگیم. چشمانش را بست و سنگین باز کرد . _ یا می میریم، یا دشمنو عقب می زنیم. تمام تنم از شرم گر گرفته بود و فقط توانستم بی سیم را از گوشم دور کنم و به طرفش بدوم . 📚موضوع مرتبط: 🗓 مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚موضوع مرتبط: #شهید_مهدی_زین_الدین #شهید_دفاع_مقدس #کلیپ (سخن شهید) 🗓 مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت #08_27 #jihad #martyr
#خلاصه_زندگینامه #ازلسان_همسرمعزز #شهید_دفاع_مقدس #اصغر_تاجیک دیروز با همسر شهید اصغر تاجیک تا ورزشگاه آزادی همسفر شدیم تا در همایش بسیجیان شرکت کنیم، ازشون خواستیم تا کمی از شهیدش برایمان بگوید تا ایشان را بشناسیم. خانم تاجیک می گفت: خانواده ی مابا خانواده شهید همسایه قدیمی بودندکه وقتی من واصغر آقا بزرگ شدیم مارابه عقد هم دیگر در آوردند. من ۱۶ سالم بودو اصغر آقا ۱۸ سالش بود که باهم ازدواج کردیم، کلا من ۴ ماه با ایشان در سال ۱۳۶۲ زندگی کردم که دوماهش درماموریت بود و نمی دیدمش، یه هفته بعداز عروسیمان میگفت میخواهم به جبهه بروم که من ازشون خواهش کردم دوماه به من فرصت بدهد و بعد برود و ایشان هم قبول کردند. و بعداز دوماه یه روز آمد گفت من سر قولم بودم و دوماه فرصت تمام شد و ثبتنام کردم به جبهه بروم، من آن موقعه باردار بودم و چون زمان خواستگاری بهم گفته بودند که مرد جهاد هستند و من هم قبول کرده بودم نمی توانستم بد قولی کنم بنابراین دیگر حرفی نزدم و اورا به خدا سپردم. اما خانواده همسرم ناراحت بودند و توقع داشتند من مانع رفتنش میشدم . ولی من روز اول قبول کرده بوم و سر حرفم هم بودم. اصغر آقا دوباری برگشت مرخصی و بار سوم که رفت به جبهه از ناحیه سرو گردن مورد اثابت ترکش قرار می گیرد وبه شهادت می رسد و حالا از ایشان فقط یک دختر به یادگار دارم و دخترم هم سه فرزند دارد که فرزند بزرگش الان شبیه همین عکس پدربزرگ شهیدش می باشد. در طی این سالها با فراق همسر تاز دامادم و سختیها سوختم و ساختم که اسلام پایدار بماند ولی از کسانیکه پا روی خون شهدایمان می گذارند نمی گذرم. فردای قیامتی هم هست!!
یبارکه دخترم من و ناراحت کرده بود وقتی تنها میشه پدر شهیدش را تمام قد به وضوح کنار خود می بیند که به او سفارش می کند که دیگر مادرت را ناراحت نکن که من ناراحت میشوم. دخترم می گفت: مامان چقدر بابا دوستت داره و مراقبته، گفتم: پس دیگه حواستو جمع کن من از دستت ناراحت نشم. و الحمدلله دخترم بسیار باخدا و دلسوز و مهربان است و بسیار باهوش و هنرمند است که رتبه سوم در رشته درسی خودش را در دانشگاه بدست آورد. و از کارهای هنری هم استعداد فوق العاده ای دارد. و اکنون دارای سه فرزند است و خدارا شکر گزارم اگر حضور فیزیکی پدرش بالای سرش نبود اما خدا این فرزند خوب و صالح را به من عطا کرد تا یادگاری از شهیدم در کنارم باشد. و همیشه حضور شهیدم را کنار خودم حس می کنم و هر چه از ایشان خواستم برآورده می کند... پدرشوهرم خدا رحمتش کند هر وقت مرا می دید پیشانی مرا می بوسید و می گفت: تو یادگار اصغر من هستی. ╭━⊰🍃💔🍃⊱━╮ @shahidtoraji213 ╰━⊰🍃💔🍃⊱━╯
مادرم خیلی به روضه های حضرت قاسم علیه السلام علاقمند بود و ارادت خاصی نسبت به حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام داشتنند. بطوری که هر وقت مجلس روضه خوانی بر پا می کرد و یا جایی که روضه می خواندند از روضه خوان می خواستند که روضه ی حضرت قاسم علیه السلام را بخواند و پای این روضه هم حسابی اشک می ریختند و می گفتند: اسم فرزند من قاسم است و نام پدرش هم حسن می باشد. پسرم قاسم را فدای امام حسن علیه السلام می کنم. و این شباهت اسمی بی دلیل نیست و خیلی به دل می نشیند. و بعد از شهادت برادرم قاسمعلی مادرم محبت و ارادتشان نسبت به حضرت قاسم علیه السلام بیشتر هم شده بود و در فراق قاسمعلی دل داغ دیده اش را با روضه های حضرت قاسم علیه السلام آرام می کرد و اُنس عجیبی به حضرت قاسم علیه السلام داشت. زمانی هم که مادرم از دنیا رفتند در مجلس ختمشان بارها روضه ی حضرت قاسم علیه السلام خوانده شد. @shahidtoraji213
#موتور_فرمانده #ازلسان_خود_شهید #شهید_دفاع_مقدس #علی_اصغر_فصیحی وقتی به جبهه اعزام شدم تو یه دسته ای بودم که فرماندش شهید حسین خرازی بود، وقتی به من رسید ومتوجه شد تازه واردم پرسید: از کجا اومدی؟ گفتم: از دستجرد یکی از روستاهای اصفهان؛ فرمانده خندید و گفت: مورچه چیه که کله پاچش باشه؛ روزها می گذشت و ما بافرمانده گرمتر می شدیم تا اونجا که گاهی اوقات موتور فرمانده رو سوار می شدیم و از تپه های اطراف بالا میرفتیم ، فرمانده هم به ما می گفت: اون طرفها نروید که خیلی تو دید دشمن باشید. ولی ما ویراژ میدادیم و از تپه ها بالا و پائین می رفتیم و موقع تحویل موتور فرمانده می گفت: شماها آخرش شهید می شید.