🕊🇮🇷🌹🌴🌹🇮🇷🕊
#پیامکی_از_بهشت 💐
سفارش این حقیر به جوانان و نوجوانان این است که هر چه سریع تر با اسلام آشنا شوید که در آینده باید مبلغ اسلام در کشور های دیگر باشید .
بنابراین سعی کنید با حفظ سنگرهای مقدس خویش که همانا مدارس می باشد ، در به ثمر رسانیدن خون #شهیدان نقش خود را ایفا نمائید ، ان شاءالله خداوند در این راه شما را یاری نماید .
🌹 #شهید_والامقام
🕊 #عباسعلی_سالمی
#سلام_به_دوستان_شهداء 🌹
#روزتان_شهدایی 🌹
#بزرگ_مردان_کوچک
#هفته_بسیج_دانش_آموزی
#گرامی_باد
🥀🌹🇮🇷
🇮🇷🌼🌺🍀🌺🌼🇮🇷
#هشتم_آبان_ماه
سالروز #شهادت
#دانش_آموز_شهید
#محمدحسین_فهمیده
و یاد و خاطره #شهدای_والامقام نوجوان را گرامی می داریم .
شادی روح #امام_راحل و #شهدا بالاَخص #شهدای_نوجوان
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
#بزرگ_مردان_کوچک
#هفته_بسیج_دانش_آموزی
#گرامی_باد
🇮🇷 🥀🇮🇷
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴
#بزرگ_مردان_کوچک
#شھید_والامقام
#محمود_تاجالدین
نخبه علمی بود
به قدری باهوش بود که
در۱۳سالگی به راحتی
انگلیسی حرف میزد
در جبهه آموزش زبان میداد
والفجر۸ شیمیایی شد
و در۱۷سالگی به #شهادت رسید
#معلم_کوچک_جبههها
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🕊 🇮🇷🌹
🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊
#پیامکی_از_بهشت 💐
جوانان عزیز ، نیروهای آینده انقلاب اسلامی را با تشکیل جلسات قرآن و پند و اندرز و انتقاد سازنده تامین کنید جلسه قرآن برای کودکان و نوجوانان عزیز و بچههای دبستانی بگذارید و از همین حال آنها را با مسائل آشنا کنید و خودتان هم مستحبات را به جای آورید ( نماز شب که به راستی زنده کننده روح و آمرزش آخرت است را بخوانید) و در همه مشکلات محکم و پابرجا باشید و همیشه به خدا توکل کنید .
🌹 #شهید_والامقام
🕊 #محمدرضا_جابری
#سلام_به_دوستان_شهداء 🌹
#روزتان_شهدایی 🌹
#بزرگ_مردان_کوچک
#هفته_بسیج_دانش_آموزی
#گرامی_باد
🕊🌹🌴
🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀
#خاطرات_اسارت
#بزرگ_مردان_کوچک
پاسخ کوبنده رزمنده نوجوان به افسر بعثی
افسر بعثی در مقر سپاه چهارم عراق، بعد از تحقیرهای فراوان، سنم را پرسید و من جواب دادم ۱۵ سالمه؛ بعد ادامه داد : « بگو ببینم مجوس! خمینی سرباز کم آورده که سن سربازی را از ۱۸ سال به ۱۵ سال پایین آورده؟! » .
گفتم: « سن سربازی همان ۱۸ ساله، خمینی فقط سن عشق به #شهادت را پایین آورده. »
راوی :
#سیدناصر_حسینی_پور
نویسنده کتاب
#پایی_که_جا_ماند
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی #آزادگان_سرافراز
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🕊 🌹🕊
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#شهیدانه
#مظلومانه
#شهید_شدند
هجده نفر قربانی برای عروسی دختر یکی از سرکَردگان کومله
مرسوم است به میمنت ازدواج، جلوی پای عروس و داماد قربانی می کنند.
این رسم را کومله ها نیز اجرا می کردند، با این تفاوت که قربانی ها در آنجا جوانان اسیر ایرانی بودند.
یک بار چند نفر از ما را برای دیدن عروسی دختر یکی از سرکردگان کومله بردند.
پس از مراسم، آن عفریته گفت: باید برام قربانی کنین تا به خونه شوهر برم.
دستور داده شد قربانی ها را بیاورند.
شش نفر از مقاوم ترین بچه های بسیج اصفهان که شاید حداکثر سن آن ها چهارده سال هم نمی شد را آوردند و تک تک از پشت، سر بریدند.
#شهدای_نوجوان مانند مرغ سر بریده پرپر می زدند و آن ها شادی و هلهله می کردند. اما این پایان ماجرا نبود.
آن دختر دوباره تقاضای قربانی کرد و این بار شش نفر سپاهی، چهار نفر ارتشی و دو نفر روحانی را آوردند و این دوازده نفر را نیز سر بریدند.
من و عده ی دیگری از برادران را که برای تماشا برده بودند، به حالت بی هوشی و اغما افتاده بودیم و در این وضعیت مجدداً ما را روانه زندان کردند .
#و_اینگونه
#شهید_دادیم
راوی :
#یکی_از_شاهدان_ماجرا
#بزرگ_مردان_کوچک
#روحشان_شاد
#یادشان_گرامی
#راهـشان_پر_رهرو
🥀 🕊🌹
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴
#بزرگ_مردان_کوچک
#شهید_مدافع_حرم
#سیدمصطفی_موسوی
وقتی که #مصطفی توی سوریه #شهید شد به مادرش گفتن تیر به سینه ی پسرت خورد و نتونستیم پیکرش رو برگردونیم اما واقعیت این بود که #مصطفی اسیر شده بود .
داعشی ها اون رو توی لاستیک گذاشته بودن بهش گفتن به #اهل_بیت فحاشی کن تا زنده بمونی وقتی که #مصطفی فحاشی نکرد اونو زنده زنده سوزوندن
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🕊🌴🌹
🇮🇷🕊🌹🌴🌹🕊🇮🇷
#بزرگ_مردان_کوچک
#عارف12_ساله
#شهید_والامقام
#رضا_پناهی
وقتی ما در پادگان ابوذر مستقر بودیم، به من گفتند بچه کم سن و سالی آمده که صلاح نیست بماند.
رضا را خواستم تا با او صحبت کنم، وقتی آمد، به او گفتم: چرا میخواهی بمانی؟
گفت میخواهم به رزمندهها خدمت کنم و به من اصرار کرد که شما اجازه بدهید بمانم .
مسئولانی که آنجا بودند، گفتند: ردش کنید .
من گفتم بگذارید بماند .
وقتی قبول کردم بماند، خیلی خوشحال شد و با اینکه جثهاش کوچک بود، گفتم: بگردند و برای او لباس پیدا کنند .
همرزمش میگفت : کوچکترین اندازه را برایش آوریدم؛ ولی باز آستین لباس را چند بار تا زدیم تا دستهای کوچک رضا از لباس بیرون بیاید.
رضا اگرچه کوچک بود، اما فکری به بلندای آسمان در سر میپروراند.
با اینکه سردار اجازه ماندن به او داده بود، چندین بار در منطقه او را در موقعیتهای سخت قرار داده بودند تا رضا را از ماندن در جبهه منصرف و پشیمان کنند، ولی رضا مرد میدان سخت بودن را به آنها اثبات کرده بود .
همرزمانش تعریف میکردند: رضا را به منطقه میبردیم تا شاید به بهانه خلع سلاح او را به کرج برگردانیم. هر بار که برای خلع سلاح میرفتیم، اگر رمز شب را نمیگفتیم، آماده شلیک میشد.
یا انیکه رضا را تا نیمه شب در سنگر انفرادی میگذاشتیم و به او میگفتیم تا صبح باید نگهبانی بدهی ، او هم قبول میکرد و تا صبح بیدار میماند.
زمانی که دیدیم رضا امتحانش را پس داده است، او را راحت گذاشتیم.
راوی :
سردار اسداله ناصح
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🇮🇷 🕊🇮🇷
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#عشق_یعنی :
#عشق_یعنی همت و یک دل خدا
توی سینه اشتیاق کربلا ...
#عشق_یعنی شوق پروازی بزرگ
در هجوم زخمهای بیصدا ...
#عشق_یعنی قصة عباس و آب
در « طلاییه » غروب آفتاب ...
#عشق_یعنی چشمها غرق سکوت
در درون سینه، اما انقلاب ...
#عشق_یعنی آسمان غرق خون
در شلمچه گریهگریه تا جنون ...
#عشق_یعنی در سکوت یک نگاه
نغمة انا الیه راجعون ...
#عشق_یعنی در فنا نابود شدن
در میان تشنگان ساقی شدن ...
#عشق_یعنی در ره دهلاویه
غرق اشک چشم، مشتاقی شدن ...
#عشق_یعنی حرمت یک استخوان
یادگار از قامت یک نوجوان ...
آنکه با خون شریفش رسم کرد
بر زمین، جغرافیای آسمان ...
#بزرگ_مردان_کوچک
🌹🌴🥀
🇮🇷🕊🌹🌴🌹🕊🇮🇷
#بزرگ_مردان_کوچک
#عارف12_ساله
#شهید_والامقام
#رضا_پناهی
رضا بچه ای دو روزه بود که من #شهادت او را در رویا دیدم ، وقتی این بچه در بغلم شیر می خورد یک تصویر روی دیوار باز شد و در این تصویر دیدم که رضا در همین سنی که #شهید شده قرار دارد و به #شهادت رسیده است بدون اینکه جنگی در میان باشد و آن زمان موضوع جنگ و انقلاب در مملکت مطرح نبود .
هرقدر که رضا رشد می کرد، فکر #شهادت فرزندم در ذهنم بیشتر خطور می کرد تا اینکه جرقه های پیروزی انقلاب زده شد و رضا هشت سال داشت، اما در این سن فعالیت زیادی می کرد .
راوی :
#مادر_شهید
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🇮🇷 🕊🇮🇷
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#عاشقانه_های_شهدا
#بزرگ_مردان_کوچک
تیم #تخریب رفت که یه معبر باز کنه تا نیرو های گردان بتونن یه تک شبانه به دشمن بزنن...
از سیم خاردار که گذشتن و وارد میدان مین شدن پای یکی از بچه ها رفت روی مین #منور...
مین #منور منطقه رو روشن میکرد و باعث میشد همه عملیات لو بره،از طرفی بیش از هزار درجه سانتیگراد حرارت داره و کلاه آهنی رو حتی #ذوب میکنه...
حتی نمیشه بهش نزدیک شد
تا بقیه رفتن فکری کنن دیدن این #نوجوان غیرتی که سوختن رو از مادر یاد گرفته خودش فورا دست به کار شد...
کلاهش رو انداخت روی مین و خوابید روش
شکمش آب شد، بدنش میجوشید...
#پلاکش هم آب شد
اشک گوشه ی #چشم ما و #لبخند گوشه ی لب او...
معبر زده شد و #عملیات با موفقیت انجام شد...
#السلام_علیک
#یا_فاطمه_الزهرا
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌹 🕊🥀
🇮🇷🕊🌹🌴🌹🕊🇮🇷
#عاشقانه_های_شهدا
#بزرگ_مردان_کوچک
#کلاس_درس_شهدا
#نوجوان_شهید
#کاظم_مهدیزاده
میخواستم بزرگ بشم
درس بخونم مهندس بشم
خاکمو آباد کنم زن بگیرم
مادر پدرمو ببرم کربلا
دخترمو بزرگ کنم ببرمش پارک
تو راه مدرسه باهم حرف بزنیم
خیلی کارا دوست داشتم انجام بدم
خب نشد...
باید میرفتم تا از
مادرم
پدرم
خاکم
ناموسم
دخترم
دفاع کنم
رفتم که
دروغ نباشه
احترام کم نشه
همدیگرو درک کنیم
ریا از بین بره
دیگه توهین نباشه
محتاج کسی نباشیم
اما ....
الان اوضاع چطوره ....؟
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🇮🇷 🕊🇮🇷
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#شهیدانه
چشم بگشایید تا طلوع آسمان پیدا شود
اطلسی های زمان در هر نفس شیدا شود
عطر یاس چشمهایتان نور می بخشد به صبح
از نسیم دیدگانتان ، در دلم غوغا شود
#بزرگ_مردان_کوچک
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🥀 🌹🕊
🇮🇷🕊🌹🌴🌹🕊🇮🇷
#بزرگ_مردان_کوچک
#پهلوان_کوچک
#نوجوان_شهید
#سعید_طوقانی
تو هم کم الکی نیستی ها....
قرار بود روز یک شنبه ۱۰ تیرماه، تدارکات گردان به مناسبت عید سعید فطر جشنی را ترتیب دهد.
جشن در محوطه باز جلوی گروهان ۳ برگزار می شد.
کل برنامه را ورزش باستانی تشکیل می داد.
برزنتی را بر زمین پهن کردند که نقش گود را بازی می کرد.
بچه های بسیجی و ارتشی تبریک گویان و خندان، دورتادور برزنت حلقه زده بودند در حسینیه، آنهایی که می خواستند ورزش کنند، درحال بستن لُنگ بودند.
یکی از سربازها که با سابقه ی سعید آشنایی نداشت، وقتی دید او هم دارد لُنگ می بندد، با تمسخر رو به بغل دستیش گفت: این بچه کیه که می خواد بیاد توی گود؟ مگه کودکستانه؟ سعید که شنید او چه می گوید، بهش برخورد، اما چهره اش نشان می داد که ناراحت نشده.
لُنگ را به دست گرفت، به طرف سرباز رفت و گفت: می بخشین برادر، می تونی این لُنگ رو برام ببندی؟
سرباز لبخند تمسخر آمیز دیگری زد و رو به دوستش گفت: بفرما! دیدی گفتم بلد نیست و لُنگ را دور کمر سعید بست.
چقدر زیبا شد، با آن پیراهن گرم کن کرم رنگ و شلوار نظامی که به دور آن لُنگ بسته بود.
یکی از سربازها ضرب را دست گرفت و شروع کرد به نواختن، عباس که به احترام او جلو نرفته بود ، شاکی شد و گفت «ای بابا این که داره باباکرم می زنه!» جلو رفت، ضرب را از او گرفت و شروع کرد به نواختن ، ورزش شروع شد.
صلوات های پی در پی، به حال و هوای عید، روحی تازه می بخشید.
هرچه بود، صدای ضرب بود و صلوات.
پس از اینکه میل گرفتند و چند حرکت دیگر انجام دادند، نوبت به چرخ زدن سعید رسید.
به خوبی می شد در چهره آنهایی که با سعید آشنا نبودند، تمسخر را دید. حق هم داشتند. بچه ای کم سن و سال را چه به ورزش باستانی؟
وسط دایره آمد و آرام شروع کرد به چرخیدن. پس از رخصت گرفتن از عباس و بقیه، شروع کرد به چرخ، چرخ که نه، مثل فرفره می چرخید؛ سریع و تند، آنقدر که سر من گیج رفت.
در حین چرخ زدن، پیراهنش را از تنش درآورد و انداخت زمین، چند دوری اطراف آن چرخید و با همان سرعت و درحال چرخیدن، پیراهنش را از زمین برداشت و به تن کرد.
چشمان همه از حدقه درآمده بود؛ بالاخص سربازی که لُنگ را برای او بسته بود.
پس از چرخ همراه با سلام و صلوات، نوبت به شیرین کاری رسید.
چهار میل کوچک با رنگ های قرمز و آبی راه راه، در دستان سعید به بازی درآمدند.
چهار میل را به هوا می انداخت و دوباره می گرفت؛ بی آن که نگاهش به آنها باشد.
از جلو پرت می کرد و از پشت می گرفت، از پشت پرت می کرد و دولا می شد و از بین پا می گرفت و …
اولین باری بود که آنقدر شیفته ورزش باستانی می شدم.
سراپایم چشم شده بود و سعید را می پاییدم.
سرانجام ورزش با صلوات بلند حضار و شیرینی و شربت تدارکات به پایان رسید.
سراغ سعید رفتم، دستی به پشتش زدم و گفتم: خودمونیم، تو هم کم الکی نیستی ها…
راوی :
#حمید_داوود_آبادی
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀🇮🇷🌹
هدایت شده از بانک عکس دفاع مقدس
سربازان امام روحالله نشان دادند
مردی به سن و سال نیست و مردِ خدا
در چارچوبهای دنیایی نمیگنجد ...
تهران سال ۱۳۶۲
اعزام نیرو به مناطق عملیاتی
عکاس : جواد سیدآبادی
#نوجوانان
#اعزام_به_جبهه
#بزرگ_مردان_کوچک
💠 @bank_aks
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🌼🌺🍀🌺🌼🇮🇷
🌹 #مصاحبه_تاریخی🌹
#بزرگ_مردان_کوچک
#شهید_والامقام
#مهرداد_عزیزالهی
#شهیدی که #امام_راحل
بر بازوی او بوسه زد .
مردانِ #خدا را
مردان #خدایی میشناسند .
وقتی این مصاحبه از تلوزیون پخش شد ، #امام_خمینی_ره هم آن شب مصاحبه او را از سیما تماشا میکند و دستور میدهد تا این #نوجوان را به محضر او ببرند .
🌹🕊 #مردان_خدا 🕊🌹
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
#هفته_بسیج_دانش_آموزی
#گرامی_باد
🇮🇷🕊🇮🇷
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
#بزرگ_مردان_کوچک
#شهید_والامقام
#پرویز_سروش
تاریخ هرگز دلاوریهای #شهدای انقلاب اسلامی ایران را فراموش نخواهد کرد، زیرا کمتر دیده شده است که مردمی با سبکترین سلاحها و با کمترین تدارکات و با فقر و تنگدستی بتوانند در برابر ورزیدهترین جنگجویان مبارزه کنند و آنها را کشته ، اسیر یا متواری کنند .
مسلمان کسی است که حرف امام را گوش کند و حرف امام را نادیده نگیرند و گول منافقین را نخورند .
هرکدام از شما مردم مسلمان ایران مسئول خون این #شهدا هستید و باید به خاطر این که خون این #شهدا را پایمال نکنند آنها را سر راه بیاورید .
#شهید_پرویز_سروش
#متولد : 1346
#شهادت : 1361/04/23
#عملیات : رمضان
#مزار_شهید :
#گلزار_شهدای_امیدیه
🌹 🕊🥀
🇮🇷🕊🌹🌴🌹🕊🇮🇷
#بزرگ_مردان_کوچک
#شفاعتنامه
#شهیدان_والامقام
#احمد_مختاری
#مجتبی_سعیدی
#علی_سراج
احمد مختاری، مجتبی سعیدی و علی سراج از عشایر مهدیشهر استان سمنان راهی جبهه میشوند. در بحبوحه جنگ، هر سه رفیق شفاعتنامهای مینویسند و هر سه آن را امضا میکنند : اینجانبان علی سراج، مجتبی سعیدی و احمد مختاری پیمان میبندیم بر اینکه هرکدام از ما سه تن به درجه رفیع شهادت نائل آمد، دو نفر دیگر را در روز قیامت شفاعت نموده و در محضر خداوند از خدا بخواهد که از گناهان دو تن دیگر بگذرد و در نزد خداوند از دو تن دیگر شفاعت نماید .
مجتبی سعیدی ۲۵ فروردین ۶۵، علی سراج ۲۶ دی ماه ۶۵ شهید شدند و احمد مختاری در عملیات مرصاد و در واپسین روزهای جنگ خودش را به دو رفیق شهیدش میرساند .
#روحشان_شاد
#یادشان_گرامی
#راهشان_پر_رهرو
#هفته_بسیج_دانش_آموزی
#گرامی_باد
🇮🇷 🕊🇮🇷
🇮🇷🕊🌹🌴🌹🕊🇮🇷
#بزرگ_مردان_کوچک
#عارف12_ساله
#شهید_والامقام
#رضا_پناهی
وقتی ما در پادگان ابوذر مستقر بودیم، به من گفتند بچه کم سن و سالی آمده که صلاح نیست بماند.
رضا را خواستم تا با او صحبت کنم، وقتی آمد، به او گفتم: چرا میخواهی بمانی؟
گفت میخواهم به رزمندهها خدمت کنم و به من اصرار کرد که شما اجازه بدهید بمانم .
مسئولانی که آنجا بودند، گفتند: ردش کنید .
من گفتم بگذارید بماند .
وقتی قبول کردم بماند، خیلی خوشحال شد و با اینکه جثهاش کوچک بود، گفتم: بگردند و برای او لباس پیدا کنند .
همرزمش میگفت : کوچکترین اندازه را برایش آوریدم؛ ولی باز آستین لباس را چند بار تا زدیم تا دستهای کوچک رضا از لباس بیرون بیاید.
رضا اگرچه کوچک بود، اما فکری به بلندای آسمان در سر میپروراند.
با اینکه سردار اجازه ماندن به او داده بود، چندین بار در منطقه او را در موقعیتهای سخت قرار داده بودند تا رضا را از ماندن در جبهه منصرف و پشیمان کنند، ولی رضا مرد میدان سخت بودن را به آنها اثبات کرده بود .
همرزمانش تعریف میکردند: رضا را به منطقه میبردیم تا شاید به بهانه خلع سلاح او را به کرج برگردانیم. هر بار که برای خلع سلاح میرفتیم، اگر رمز شب را نمیگفتیم، آماده شلیک میشد.
یا انیکه رضا را تا نیمه شب در سنگر انفرادی میگذاشتیم و به او میگفتیم تا صبح باید نگهبانی بدهی ، او هم قبول میکرد و تا صبح بیدار میماند.
زمانی که دیدیم رضا امتحانش را پس داده است، او را راحت گذاشتیم.
راوی :
سردار اسداله ناصح
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🇮🇷 🕊🇮🇷
🇮🇷🕊🌹🌴🌹🕊🇮🇷
#بزرگ_مردان_کوچک
#عارف12_ساله
#شهید_والامقام
#رضا_پناهی
رضا در جبهه، قوطی کنسروها را جمع میکرد و به دم گربهها میبست و در کوه رها میکرد و میگفت : سنگر بگیرید.
وقتی گربهها میدویدند، صدای قوطیها در کوه میپیچید و دشمن فکر میکرد رزمندههای ایرانی هستند .
کوهها را به رگبار میبستند و زمانی که به رضا میگفتیم چرا این کارها را انجام میدهی، میگفت : برای اینکه مهمات آنها هدر برود .
راوی :
#همرزم_شهید
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🇮🇷🕊🇮🇷
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#عاشقانه_های_شهدا
#بزرگ_مردان_کوچک
تیم #تخریب رفت که یه معبر باز کنه تا نیرو های گردان بتونن یه تک شبانه به دشمن بزنن...
از سیم خاردار که گذشتن و وارد میدان مین شدن پای یکی از بچه ها رفت روی مین #منور...
مین #منور منطقه رو روشن میکرد و باعث میشد همه عملیات لو بره،از طرفی بیش از هزار درجه سانتیگراد حرارت داره و کلاه آهنی رو حتی #ذوب میکنه...
حتی نمیشه بهش نزدیک شد
تا بقیه رفتن فکری کنن دیدن این #نوجوان غیرتی که سوختن رو از مادر یاد گرفته خودش فورا دست به کار شد...
کلاهش رو انداخت روی مین و خوابید روش
شکمش آب شد، بدنش میجوشید...
#پلاکش هم آب شد
اشک گوشه ی #چشم ما و #لبخند گوشه ی لب او...
معبر زده شد و #عملیات با موفقیت انجام شد...
#السلام_علیک
#یا_فاطمه_الزهرا
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌹 🕊🥀
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#شهیدانه
چشم بگشایید تا طلوع آسمان پیدا شود
اطلسی های زمان در هر نفس شیدا شود
عطر یاس چشمهایتان نور می بخشد به صبح
از نسیم دیدگانتان ، در دلم غوغا شود
#بزرگ_مردان_کوچک
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🥀🌹🕊
🇮🇷🕊🌹🌴🌹🕊🇮🇷
#عاشقانه_های_شهدا
#بزرگ_مردان_کوچک
#کلاس_درس_شهدا
#نوجوان_شهید
#کاظم_مهدیزاده
میخواستم بزرگ بشم
درس بخونم مهندس بشم
خاکمو آباد کنم زن بگیرم
مادر پدرمو ببرم کربلا
دخترمو بزرگ کنم ببرمش پارک
تو راه مدرسه باهم حرف بزنیم
خیلی کارا دوست داشتم انجام بدم
خب نشد...
باید میرفتم تا از
مادرم
پدرم
خاکم
ناموسم
دخترم
دفاع کنم
رفتم که
دروغ نباشه
احترام کم نشه
همدیگرو درک کنیم
ریا از بین بره
دیگه توهین نباشه
محتاج کسی نباشیم
اما ....
الان اوضاع چطوره ....؟
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🇮🇷 🕊🇮🇷