هدایت شده از شهدای ایران
🌹یک روز به من گفت: «اگر #شهید شدم، این دو #دست #لباسم را #تحویل #سپاه بده تا حقی از #بیت_المال، به گردن من نماند.»...
.
یک دست لباس بادگیر و یک دست لباس سبز سپاه درخانه داشت. من خیلی این دو دست لباسش را دوست داشتم. هر وقت با این لباس او را می دیدم، افتخار می کردم. یک روز به من گفت:«اگر شهید شدم، این دو دست لباسم را تحویل سپاه بده تا حقی از بیت المال، به گردن من نماند.»
.
▪️من قانع نمی شدم و می گفتم:
«این لباس ها تنها یادگارهای توست و من می خواهم آن ها را پیش خودم نگه دارم.»
. هر چقدر اصرار کرد نتوانست مرا راضی کند. به ناچار وقتی دید قانع نمی شوم، گفت:
«بادگیرم را تحویل سپاه بده اما لباس سبز را فقط با اجازه ی فرماندهی سپاه جویبار می توانی پیش خودت نگه داری.»
.
🦋قبل از شهادتش به اسارت درآمد. روزهای آخر اسارتش در آخرین نامه ای که از اردوگاه برایمان نوشت هم، بار دیگر به همین موضوع اشاره کرد و بر آن تأکید کرد. دو روز بعد از این نامه به شهادت رسید و جنازه اش به ما تحویل داده شد. حالا بعد از سال ها من ماندم و یک لباس...
.
💢راوی :همسر سردار شهید نادعلی رضایی
#بیت_المال
#هفت_تپه_ی_گمنام
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
#همیشه_دوستت_دارم_ای_شهید
💢کانال خبری #شهدای_ایران
✅@shohadayeiran57
🌹🕊🥀💐🥀🕊🌹
#در_محضر_شهدا
#بیت_المال
#شهید_والامقام
#مهدی_طیاری
بنزین ماشینم تمام شده بود .
از #مهدی خواستم چند لیتر بنزین بدهد تا به پمپ بنزین برسم .
گفت : بنزین ماشین من از #بیت_المال است ، اگر ذرهای از آن را به تو بدهم نه تو #خیر میبینی و نه من .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
#تلنگر
#تفکر
#بیت_المال
🕊 🥀💐
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#خاطرات_شهدا
#شهید_والامقام
#حسین_صابری
#صرفه_جویی
در اولین ماموریتش چهار ماه در پاوه ماند و در درگیری با اشرار از ناحیه سر مجروح شد.
هر چه اصرار كردیم تا جهت مداوا به بیمارستان سپاه برود قبول نمیكرد.
آنقدر در استفاده از #بیت_المال دقت داشت كه میگفت: این كار برای سپاه خرج برمیدارد، درست نیست و حدود سه هفته جهت پانسمان به دكتر مراجعه میكرد و زحمت راه و هزینه آن را متقبل میشد تا در هزینهها صرفهجویی كرده و این مبالغ برای جبهه هزینه شود و پس از بهبودی از آنجا كه به برادرش حسن علاقه زیادی داشت دوباره عازم كردستان شد و یكماه همانجا ماند و هر بار كه حسن او را به ترمینال میآورد تا به تهران باز گردد، هنگام مراجعت به مقر، #حسین را زودتر از خود در آنجا میدید.
عشق #حسین به حضور در جبههها همه را مات و مبهوت ساخته بود.
راوی :
#خانواده_شهید
#شهید_حسین_صابری
🌹 #سالروز_شهادت🕊
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌹 🕊🥀
🌹🕊🥀💐🥀🕊🌹
#در_محضر_شهدا
#بیت_المال
#شهید_والامقام
#مهدی_طیاری
بنزین ماشینم تمام شده بود .
از #مهدی خواستم چند لیتر بنزین بدهد تا به پمپ بنزین برسم .
گفت : بنزین ماشین من از #بیت_المال است ، اگر ذرهای از آن را به تو بدهم نه تو #خیر میبینی و نه من .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
#تلنگر
#تفکر
#بیت_المال
🕊 🥀💐
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#از_شهدا_بیاموزیم
#سردار_شهید
#مهدی_زین_الدین
وقتی رسیدیم دزفول و وسایلمان را جابه جا كردیم ، گفت میروم سوسنگرد
گفتم : مادر، منو نمیبری اون جلو رو ببینم ؟
گفت : اگه دلتون خواست با ماشینهای راه بیایید، این ماشین مال #بیت_المال است.
حساسیت روی #بیت_المال را از مولای خود #علی_علیه_السلام آموخته است، او حاضر نشد #مادرش را با ماشین #بیت_المال ببرد!
امّا کجایید ای #شهیدان_خدایی که اکنون #بیت_المال را عده ای شکم سیر اشرافی برای خود #ذخیره میکنند و یار #انقلاب نامیده میشوند!
#مردان_بی_ادعا
#مردان_خدا
#تفکر
#تأمل
#بیت_المال
🌹 🕊🥀
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#خاطرات_شهدا
#سردار_شهید
#حاج_عبدالحسین_برونسی
يك روز با دو تا از همرزماش آمده بود خانه. آن وقتها هنوز كوی طلاب مینشستيم. خانه كوچک بود و تا دلت بخواهد گرم. فصل تابستان بود و عرق همينطور شُرشُر از سرو رويمان میريخت. رفتم آشپزخانه. يک پارچ آب يخ درست كردم و آوردم برايشان. یكی از دوستهای #عبدالحسين گفت:"ببخشيد حاج آقا." اگر جسارت نباشد میخواستم بگويم كولری را كه داديد به آن بنده خدا، برای خانه خودتان واجبتر بود. يكی ديگر به تاييد حرف او گفت: آره بابا، بچههای شما اينجا خيلي بيشتر گرما میخورند.
كنجكاو شدم. با خودم گفتم: پس شوهر ما كولر هم تقسيم میكند! منتظر بودم ببينم #عبدالحسين چه میگويد. خندهای كرد و گفت: اين حرفها چيه شما میزنيد؟ رفيقش گفت: جدی میگويم حاج آقا. باز خنديد و گفت: شوخی نكن بابا جلوی اين زنها! الان خانم ما باورش میشود و فكر میكند اجازه تقسيم كولرهای دنيا، دست ماست. انگار فهميدند #عبدالحسين دوست ندارد راجع به اين موضوع صحبت شود؛ ديگر چيزی نگفتند. من هم خيال كولر را از سرم بيرون كردم. میدانستم كاری كه نبايد بكند، نمیكند. از اتاق آمدم بيرون.
🌹 بعد از #شهادتش، همان رفيقش میگفت:
آن روزها وقتی شما از اتاق رفتيد بيرون، حاج آقا گفت: میشود آن خانوادهای كه #شهيد دادند، آن #مادر_شهيدی كه جگرش داغ دار است، توی گرما باشد و بچه های من زير كولر؟! كولر سهم #مادر_شهيد است، خانواده من گرما را میتوانند تحمل كنند.
📚کتاب #خاکهای_نرم_کوشک
#مردان_بی_ادعا
#مردان_خاکی
#بیت_المال
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀 🕊🌹