👆نگـــــــــــــــاه ڪنید
🌱راه همـــــــان است ڪہ
ما رفتہ ایـــــــم
راه را گُــــــم نڪنید ...!
#شهید_ابراهیم_همت
#شهیدسیدمصطفےصدرزاده
2.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨دلمون رو بدیم به خدا
همه چی خاص خدا باشه ✨
صحبت های دل نشین #شهید_ابراهیم_همت🌹🕊
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
🌹🕊💐🌺💐🕊🌹
#امام_شناسی
تفاوت ترس ما و ترس #امام
اوایل انقلاب که هنوز جنگ شروع نشده بود، با تعدادی از جوانان برای دیدار با #امام به جماران رفتیم.
دور تا دور #امام نشسته بودیم و به نصیحتهایش گوش میدادیم که یک دفعه ضربه محکمی به پنجره خورد و یکی از شیشههای اتاق شکست.
از این صدای غیر منتظره همه از جا پریدیم، جز #حضرت_امام .
#امام در همان حال که صحبت میکرد، آرام سرش را برگرداند و به پنجره نگاه کرد .
هنوز صحبتهایش تمام نشده بود که صدای اذان شنیده شد ، بلافاصله والسلام گفت و از جا بلند شد .
همانجا بود که فهمیدم آدمها ، همهشان میترسند ، چرا که آن روز در حقیقت همه ما ترسیده بودیم ، هم #امام و هم ما .
#امام از دیر شدن وقت #نماز میترسید و ما از صدای شکسته شدن شیشه .
او از #خدا میترسید و ما از غیر #خدا .
آنجا بود که فهمیدم هر کس واقعا از #خدا بترسد، دیگر از غیر نمیترسد .
راوی :
#شهید_ابراهیم_همت
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀 🌹🕊
هدایت شده از کوچه شهدا✔️
به او گفتم کار درستی نیست دائم زن و بچه ات را از این طرف به آن طرف می کشی ، بیا شهرضا یک خانه برایت بخرم . گفت : نه ، نه ! حرف این چیزها را نزن ، دنیا هیچ ارزش ندارد شما هم غصه مرا نخور ، خانه من عقب ماشینم است ، باور نمی کنی بیا ببین . همراهش رفتم در عقب ماشین را باز کرد : سه تا کاسه ، سه تا بشقاب ، یک سفره پلاستیکی ، دو تا قوطی شیر خشک بچه و یک سری خورده ریز دیگر . گفت : این هم خانه … دنیا را گذاشته ام برای دنیا دارها ، خانه هم باشد برای خانه دارها .
#شهید_ابراهیم_همت
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌹🕊💐🌺💐🕊🌹
#امام_شناسی
تفاوت ترس ما و ترس #امام
اوایل انقلاب که هنوز جنگ شروع نشده بود، با تعدادی از جوانان برای دیدار با #امام به جماران رفتیم.
دور تا دور #امام نشسته بودیم و به نصیحتهایش گوش میدادیم که یک دفعه ضربه محکمی به پنجره خورد و یکی از شیشههای اتاق شکست.
از این صدای غیر منتظره همه از جا پریدیم، جز #حضرت_امام .
#امام در همان حال که صحبت میکرد، آرام سرش را برگرداند و به پنجره نگاه کرد .
هنوز صحبتهایش تمام نشده بود که صدای اذان شنیده شد ، بلافاصله والسلام گفت و از جا بلند شد .
همانجا بود که فهمیدم آدمها ، همهشان میترسند ، چرا که آن روز در حقیقت همه ما ترسیده بودیم ، هم #امام و هم ما .
#امام از دیر شدن وقت #نماز میترسید و ما از صدای شکسته شدن شیشه .
او از #خدا میترسید و ما از غیر #خدا .
آنجا بود که فهمیدم هر کس واقعا از #خدا بترسد، دیگر از غیر نمیترسد .
راوی :
#شهید_ابراهیم_همت
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀 🌹🕊
هدایت شده از سرداران ورزمندگان عاشورایی
🌹#شـهـیــــد_ابراهیم_همت
پس از عروج ملکوتی شهید حاج ابراهیم همت،
🔹شبی فرزند کوچکش مریض می شود و در تب شدیدی می سوزد همراه با گلودردی سخت.
همسر شهید می خواهد بچه را دکتر ببرد می بیند همه به او می گویند فردا مراجعه کنید.
شب بچه سخت بی قراری می کند.
مادر هرکاری می کند مانند پاشوری و گذاشتن کیسه ی یخ روی پیشانی بچه هیچ کدام افاقه نمی کند
و بچه شروع می کند به هذیان گویی، گریه کردن و بهانه ی پدر را گرفتن.
🔸در نیمه ی شب، همسرشهید، طاقت خود را از دست می دهد و درحالت خستگی شدید و خواب و بیداری شروع می کند با حاج همت درد دل کردن و
می گوید:
حاج همت! مگر نمی گویند که #شهدا_زنده_اند؟ من این همه شب و روز بچه ها را نگه داشتم
یک شب هم تو بیا و از این بچه پرستاری کن!
🔹همین طوری که بالای سر بچه نشسته بود خوابش می برد و در خواب می بیند
شهید آمده به خانه و به او می گوید: چرا این قدر ناراحتی؟ خیلی خوب چند ساعت هم من بچه را نگه می دارم. می نشیند کنار خانم و بستر بچه. بچه اش را بغل گرفته و ناز و نوازش می کند.
مادر در حال تماشای این صحنه ی شیرین است که ناگهان بچه می گوید: مامان! پاشو من حالم خوب شده است، الآن بابا این جا بود.
وقتی همسر شهید به خود می آید،
چیزی نمی بیند ولی بوی عطر خاصی فضای اتاق را عطر آگین نموده است.