eitaa logo
به محفل شهدا خوش آمدید
128 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4.5هزار ویدیو
2 فایل
شهادت یعنی ... متفاوت به آخر رسیدن وگرنه مرگ پایان همه قصه هاست 🌷 @Ekram_93 «اخْتِمْ لَنَا بِالسَّعَادَةِ وَ الشَّهَادَةِ فِی سَبِیلِک» ♡خدایا سرانجام ما را سعادت و شهادت در راه خودت قرار ده.‏♡
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 . ▪️محمد زمانی که به جبهه می رفت، احمد کلاس چهارم بود. به او سفارش کرد که از کبوتر هایم مراقبت کن. برایشان گندم بریز و من هم زمانی که برگردم برایت فشنگ می آورم. احمد هم به او قول داد و مراقب بود اما زمان شهادت او کبوتر هایش بسیار سر و صدا می کردند و هر چقدر گندم می ریختیم به هیچ عنوان نمی خوردند. به نقطه نقطه اتاق می رفتند و از خود صدا در می آوردند. من دلم شک می افتاد که حتما محمد به شهادت رسید که این ها بی قراری می کنند. به احمد گفتم  تو برای کبوتر ها گندم بریز. احمد جواب داد مادر اصلا نمی خورند و دور سرم می چرخند. دو روز گندم نخوردند. بعد از سه، چهار روز خبر شهادت او را آوردند و ما فهمیدیم که از روزی که آن ها بی قرار بودند، او به شهادت رسید. روز تشییع جنازه اش، کبوتر ها روی جنازه اش آمدند. حتی عکس آن روز موجود است. ما آن ها را از امامزاده عباس بردیم اما آن ها برگشتند. زمانی که محمد تیر خورد، به دوستش گفت: «جیب کاپشن من دو تا فشنگ است من به برادرم قول دادم که از کبوترم خوب مراقبت کند و من برای او آن ها را ببرم. دوست و هم سنگرش فشنگ ها را آورد و گفت: احمد، برادرت محمد این ها را برای تو فرستاد.» . 🎥بیاد احمد و محمد یوسفی برنتی_ با شهیدان یوسفی بزودی در هفت تپه ی گمنام. . 🌹 اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است 👇یاد شهدای غواص دست بسته کانال🌹175نفر🌹 @nafar175 دعوت کنید آدرس رانشر دهید
🌦... از خیابان آرام آرام در حال گذر بودم!🤔 . 🌷اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی؟... جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم...😞 . 🌷دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از 😓 از کوچه گذشتم... . به سومین کوچه رسیدم! 🌷شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . به چهارمین کوچه! 🌷شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی؟! برای دفاع از !؟! همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...😓 . 🌷به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم😓، از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . 🌷ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ، نگهبانی ... کم آوردم...😭 گذشتم... . 🌷هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم ! هم ! هم ! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان می‌کرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم😞 و گذشتم... . 🌷هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را می‌کردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود...😭😭😭 . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم!😭 تمام شد... . 🥀🕊از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا، نمی توان گذشت... ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 محمد طهرانی‌ مقدم برادر ، از ارادت ایشان به اقامه عزای و عصمت و طهارت (ع) می‌گوید : چند روز قبل از ، ایشان آمد منزل ما تا را ببیند . آمد دست را بوسید و گفت : من دیشب خوابی دیدم . خواب دیدم که از دنیا رفته‌ام . در یک قبر و دو ملک غضبناک به شدت وحشتناکی از من سوال می‌کردند . آن‌ها با همان صورت ترسناک پرسیدند : چیزی هم برای داری ؟ من هرچه فکر کردم چه بگویم هیچ چیز یادم نیامد . کمی تامل کردم تا اینکه این جمله به ذهنم آمد که بگویم : من اقامه عزای آقا را کردم و بر گریه‌ها کردم . تا این جمله را گفتم ، قبر و شد و در مقابلم ظاهر شد . ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه ، این موضوع اسباب دستگیری من خواهد شد . همان روز در آنجا برنامه ریزی کرد و زیر زمین منزل را تبدیل به کرد . این یادگار ماست و در واقع آن به شعائر الهی است که خداوند متعال فرمودند "و من یعظم شعائر الله فانها من تقوی القلوب " . عملا در تکریم و دفاع و پیروی از داشتند . 🌹 🥀🕊
4_5994565415001394619.mp3
1.7M
👀♥️.... ℘《00:00》℘ °نَکنه‌بُوی‌آتیش‌ازچَادرمَادره،اِی‌خُدا °نَکنه‌خُون‌چَادرش‌کَار‌مِیخ‌دَره‌اِی‌خُدا                   ...😭 بَرمشامِ‌جان‌رسدبوئی‌غریب‌ازکوچه‌ها‌‌؛ بویِ‌سیلی‌،یاسِ‌نیلی‌،حملهٔ‌آلوده ها‌‌.. بویِ‌گریه‌،‌خاکِ‌‌چادر‌،‌بغضی‌از‌جنس..              ؛😭🥀 صبرِ‌حیدر‌اشکِ‌زینب‌غنچه‌ای‌در‌شعله‌ها‌‌ ●غمِ باهمه‌عالَم‌فرق‌دَارد💔... ❤️خدایا به حق محبوبه خودت حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله علیها با فرج فرزندش امام زمان ارواحنا فداه به همه مشکلات پایان بده.🥀
🌷 در تاریخ 16 تیر ماه سال 1365 دراستان تهران دیده به جهان گشود. آقا نوید از نسل سوم از فرزندان حضرت روح الله (ره) بود که برای دفاع از راهی سفر عشق سوریه شدند و به مقام شهادت نائل شدند. آقا نوید متاهل و تازه داماد بودند و خطبه عقد شهید نوید صفری توسط (به صورت تلفنی) خوانده شد. از صفات بارز اخلاقی شهید احترام بسیار زیاد به و ، ، بسیار ، و ، ، بسیار کار راه انداز و توانمند بودند. شهید نوید صفری که برای انجام ماموریت سه ماهه به سوریه اعزام شده بودند پس از پایان ماموریت به درخواست خود شهید و با اجازه فرماندهان به دیرالزور البوکمال اعزام شدند. شهید نوید صفری طی نبرد با تروریست های داعش در شهر البوکمال زخمی و به در آمد. طی مدتی خبری از وی نبود تا اینکه با آزادی کامل شهر البوکمال از لوث تروریست های تکفیری در تاریخ 5 آذر ماه 1396 پیکر مطهر او شناسایی و مشخص شد که همچون سالار و سرور شهیدان ، به شهادت رسیده و سر از پیکرش جدا شده است.
هدایت شده از شهدای ایران
28.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 هر سه تا بچه ش تو لشکر ویژه ۲۵ کربلا بودند...سال ۶۴ پسرش علی شهید شد .ده ماه بعد تو شب عملیات کربلای چهار پسر دومش عسگری شهید شد ، برادرش مهدی رفت جنازه ی عسگری رو بیاره اونم شهید شد و مادر در یک شب دو شهید تقدیم انقلاب کرد و شد مادر سه شهید... . 🔹 ، همین چند ماه پیش بود خدمت و سه شهید رسیدیم...اما در همین مدت کوتاه هر دو عزیز راوی در این به شهیدانشان پیوستند. روحشان .🌷 . 💢کانال خبری @shohadayeiran57
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 شام غریبان شد امشب ... مادری دنبال بچه ش می‌گشت... فدای دل همه ی مادران شهدای مفقودالاثر که سالها چشم انتظارن.امان از دل زینب . 📌 _مزار حاج قاسم_ ۲۰:۳۰ دقیقه.📆۱۳ ۱۴۰۲_ دنبال حسینش می‌گشت.🥀 🌹 اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است 👇یاد شهدا غواص دست بسته کانال🌹175نفر🌹 @nafar175 دعوت کنید آدرس رانشر دهید
مادری بود بنام ننه‌علی آلونکی ساخته بود در بهشت‌زهرا بر قبر فرزند شهیدش شب و روز اونجا زندگی میکرد، قرآن میخوند سنگ قبر پسرش بالش‌ش بود و همونجا هم چشم از دنیا می‌بندد و کنار فرزندش خاک میشود این داستان یک شهید است خدا کند که در روز قیامت شرمنده این مادر نشویم... یاد کنیم همه ی مادران و همسران شهدا را با ذکر صلوات بر محمد وآل محمد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌹 اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است 👇یاد شهدای غواص دست بسته کانال🌹175نفر🌹 @nafar175 دعوت کنید آدرس رانشر دهید
🕊🌹🌷🥀🌷🌹🕊 پیری دارم یک سه قد و نیم قد از چیزی ندارم جز یک قیامت یقه تان را می گیرم اگر را تنها بگذارید . شادی روح و 🥀🌹🕊
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 بارها گفته ام که بچه های در این کانال، کاری کردند که از بالاتر است. آنها چنان و از خودشان نشان دادند که در تاریخ اسلام کم نظیر بود. ما شبیه این ماجرا را جز در صحنه ی مشاهده نکرده ایم. حکایت بچه های را با هیچ عقل مادی و حسابگری نمی توان ارزیابی کرد. بچه های کمیل، بودند که ، و ، به مهمانی مظلومه ی خود رفتند. برای این مطلب هم دلیل دارند. در روایات ما را جوان معرفی کردند. همه نیروهای گردان هم جوان بودند. درباره آنها چیزی نمی گویم. سراسر این ، داستان کامی آنها بود. چه بسیار از که بخاطر نرسیدن به رسیدند. درباره بودن ؛ در بیشتر عملیات ها، وقتی روی زمین قرار می گرفت، چفیه اش به عنوان او بود. اما در کانال به جهت نبود وسایل امدادی، و برای بستن زخم ، مجبور شدیم که از چفیه ی هم استفاده کنیم. لذا پاره پاره در انتهای کانال و بدون پارچه ای که آنها را بپوشاند رها شد. می گوییم ؛ چون حتی یاران رزمنده هم کمتر از آنها یاد می کنند. این عملیات با خیانت های آشکار به اهداف خود نرسید. به همین جهت بسیاری از بزرگان جنگ، اجازه ی صحبت در خصوص این عملیات را نمی دادند. حتی بعد از جنگ نیز کمتر کسی از آنها یاد کرد. اما مهمانی : بارها به دوستانش گفته بود که ، ویژه ی در عالم هستند. او عشق و محبت به را در دلها نهاد . ما شاهد بودیم که بیشتر با ذکر نام به رسیدند. برخی از ، چه در این منطقه و چه در مناطق دیگر به خواب دوستان می آمدند و پیغام می دادند که ما دوست داریم و در کنار مادر رزمندگان، بمانیم ، زیرا مورد عنایت خانم هستند. نیز در سخنانی در مورد فرمودند: سلام ما بر این تن ملت که مونسی جز نسیم صحرا و همدمی جز مادرشان ندارند. برای همین موارد است که همیشه می گوییم: ، بی کفن و و بودند که به دیدار پهلو شکسته ی خود رفتند . شادی روح و 🥀🕊🌹
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 ڪه می‌شوی میوه که در برابر چشمانت می‌کشد ... رشیدش را که می‌بینی و در دلت برایش «لاحول ولاقوة الابالله» می‌خوانی ... باید برای عاقبت هم دعا کنی و عاقبت بخیری یعنی ... 🌹 🕊🌹
🌹🕊💐🥀💐🕊🌹 قبل از آقای ، خوابی ديده و به ايشان هشدار داده بودند . نيمه شعبان بود كه می‌‌خواستيم برای ديدن آقا به اصفهان برويم . آن روز او به ديدن رفت . موقعی كه برگشت، ديدم خيلی ناراحت است. علت را پرسيدم ، گفت : فرموده اند به اين نرو و بيشتر مراقب خودت باش .» هر چه پرسيدم خواب چه بوده، به من جواب نداد. تا روز ختم او كه خانم به منزل ما آمدند و من در باره‌ی خواب سئوال كردم . ايشان گفتند خواب ديده بودند كه عبايشان سوخته است و به آقای گفته بودند : « شما من هستيد، مراقب خود باشيد .» راوی : شادی روح و 🌴 🌴🌹
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 در عمق سکوت تو هزاران است چون کوه صبور بر سر تو است بر دست تو صد هزار بوسه که تو پاک و بی بدیل و ژرف است بوسه ی بر دستان 🌹 🥀🌹
🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹 است ... وعده دیدار با ! تو هم دلت پر ڪشید ؛ به ڪربلا که نشد برویم به گلزار می‌ شود ... 🥀 🕊🌹
هدایت شده از شهدای ایران
🌹 رفته بودیم دیدار یک شهید... از لشکر ویژه ۲۵ .شهید نوربخش مرادکلاری. تو دستش کوچیکی بود که توجه مو به جلب کرد... . ▪️حاج خانم میگفت : پسرم این قرآن همیشه تو جیبش بود و دائما تو جبهه میخوند.حین شهادت ترکش ریزی به قرآن تو جیبش و بعد به قلبش اصابت کرد و بشهادت رسید.پسرم رفت ولی قرآن ترکش خورده ش هنوز همراهمه...دنیا و فریب خوردگان دنیا و سلبریتی ها و براندازها بدانند ، ما و نسل های قبل از ما برای این کتاب و تک تک کلماتش خون دادیم ، با جان و دل ما عجین است و خط قرمز شهدای ما بود.‌‌..بیخود فاز اهانت و حمایت از اهانت کنندگان نگیرید.عددی نبودید و نیستید و نخواهید بود.( 📝 احمدی اتویی) . 💢کانال خبری @shohadayeiran57
هدایت شده از 🌹175نفر🌹
🌴 ما بچه‌های شکسته ایم ... . یادی از شهدای غواص دست بسته کانال🌹175نفر🌹 @nafar175 آدرس را نشردهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️بشنوید از شهادت شهید محمودرضا بیضائی ▫️شهیدی که میگفت اگر دعوت کننده زینب(سلام‌الله‌علیها) باشد ، پس سلام بر شهادت ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
هدایت شده از کوچه شهدا✔️
شهید قاسم تیموری: اگر پایم سالم بود جای امنی برای داعش نمی‌گذاشتم 📌همرزم شهید نقل می کند:در سوریه بودیم که برای کاشت تله انفجاری و مین‌های ضد تانک مامور شدیم. آقا قاسم با اینکه سنشان از همه ما بیشتر بود و مجروحیت هم داشت، بیشتر از ما مین کاشت. 🔸مین‌های ۵۰ کیلویی را به راحتی جابجا می‌کرد و حدودا دو برابر ما مین کاشت، وقتی برای استراحت کنار هم نشستیم پای مصنوعی‌اش را درآورد. 🔹با فشاری که روی پایش آمده بود درد زیادی را تحمل می‌کرد، ولی به روی خودش نمی‌آورد، یکی از دوستانی که با ما بود با تعجب به پا‌های شهید نگاه می‌کرد ▪️ باورش نمی‌شد با یک پا اینقدر کار کرده باشد و با حالتی از تعجب سوال کرد حاجی با این وضع سختت نیست؟ ▫️در آن حال شهید تیموری حرفی زد که تا به حال از او نشنیده بودیم، تا به آن روز از نقص عضوش حرفی نزده بود، اما آنجا چندبار روی پای مصنوعیش زد و گفت: «ای پا اگر سالم بودی جای امنی را برای داعشی‌ها نمی‌گذاشتم.» ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
هدایت شده از کوچه شهدا✔️
• مادر شهید بهشتی می‌گفتند: من در طول مدت بارداریِ سید محمد، نُه مرتبه قرآن را ختم کردم. برای شیر دادن به سید محمد، وضو می‌گرفتم، رو به قبله می‌نشستم و هنگام شیر دادن قرآن می‌خواندم؛ اگر تلاوتم قطع می‌شد شیر نمی‌خورد. |شهیدسیدمحمدبهشتی| ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
هدایت شده از کوچه شهدا✔️
ماجرای شهیدی که چشمش را بعد از شهادت باز کرد طبق وصیتنامه پسرم از من خواسته بود خودم او را داخل خاک بگذارم. چادرم را به گردنم بستم و با کمک دیگران دستم را زیر سر عباس گذاشتم و او را داخل قبر گذاشتم. بوسیدمش و خدا را شکر کردم فرزندی به من داد که در طول این مدت ۲۵ سال یک لحظه هم گناه نکرد. مادر شهید عباس زرگری می‌گوید: «در بهشت معصومه با دیدن پیکر پسرم عباس با او درددل کردم و گفتم اگر حرف‌های من را متوجه می‌شوی، چشم‌هایت را باز کن و به من نگاه کن. دیدم عباس چشم راستش را باز کرد.» شهید عباس زرگری متولد ششم بهمن‌ماه 1340 در شهر قم بود که در 24 دی ماه 1365 در شلمچه در عملیات کربلای 5 به شهادت رسید. او از طلاب حوزه علمیه قم بود که تحصیل در دانشگاه جبهه را ترجیح داد و داوطلبانه عازم شد. روحش شاد یادش گرامی🥀 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
هدایت شده از کوچه شهدا✔️
🔘نخستین پایه شهید بودن، هجرت از خود است ... که تا رخ ندهد، هجرت از وطن، مال، مقام و مابقی اتصالات دنیوی اتفاق نمی‌افتد! 🌴شهید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
هدایت شده از کوچه شهدا✔️
روایت مرد عاشقی که به معشوق رسید... 🔹️بسیـجی مجـروح بـا ناراحـتی و با چشمـانی پُـراز اشــک و صدایـی کـه هــرلحـظـه ضعیـف و ضعیف تر می شـد گفـت: «چـرا سرم را بلند کردید؟! چرا نگذاشتید سرم همانجا باشد؟! سرم روی پای عزیز فاطمه(س) بود؛ سـرم روی پـای آقـام سیدالـشهدا(ع) بود. چـرا نگذاشتید همانجـا بمـانم؟» 🔹اشک در چشـم بچـه ها حلقـه زده بود و همه بی اختیار گریه میکردند و آقـا را صدا می زدند؛ هیچ کس حرفی برای گفتن نداشت. 🔹️بسیجی این را گـفت و در حالی که زبان خـود را برای سـلام بر حضـرت به زحمت حـرکت می داد به لقاء الله پیوست. چشمـانش نیمـه بـاز و برلبـان خونینش تبسمی شیرین نقش بسته بـود. ‎‎‌‌‎‎ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
هدایت شده از کوچه شهدا✔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 شرح ماجرای عاشورایی زنده به گور شدن غواصان دست بسته گردان یاسین از زبان تنها شاهد عینی ماجرا از نیروهای ایرانی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
هدایت شده از کوچه شهدا✔️
خانم زهرا(س) گفت: با بچه من چه كار داري؟ 📌من يكي وقتي سر چند شماره از مجله سوره نامه تندي به سيد نوشتم كه يعني من رفتم، و راهي خانه شدم. 🔸حالم خيلي خراب بود. حسابي شاكي بودم. پلك كه روي هم گذاشتم «بي بي فاطمه» (صلوات الله عليها) را به خواب ديدم و شروع كردم به عرض حال و ناليدن از مجله، كه «بي بي» فرمود با بچه‌ من چه كار داري؟ 🔹من باز از دست حوزه و سيد ناليدم، باز «بي بي» فرمود: با بچه من چه كار داري؟براي بار سوم كه اين جمله را از زبان مبارك «بي بي» شنيدم، از خواب پريدم. ▪️وحشت سراپاي وجودم را فرا گرفته بود و اصلا به خود نبودم تا اينكه نامه اي از سيد دريافت كردم. ▫️سيد نوشته بود: «يوسف جان ! دوستت دارم. هر جا مي خواهي بروي، برو! هر كاري كه مي خواهي بكني، بكن! ولي بدان براي من پارتي بازي شده و اجدادم هوايم را دارند» 🔻ديگر طاقت نياوردم و راه افتادم به سمت حوزه و عرض كردم سيد پيش از رسيدن نامه ات خبر پارتي ات را داشتم و گفتم آنچه را آن شب در خواب ديده بودم.   ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
هدایت شده از کوچه شهدا✔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سردار حاج قاسم سلیمانی: بر محفوظ بودن دختر خودمون حریص باشیم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
هدایت شده از کوچه شهدا✔️
📌هدیه ی روز مادر؛خاطره ای از شهید آرمان علی وردی 🔸روز مادر بود، میدانستم آرمان یادش نمیرود... آمد توی خانه پیشم؛ گفت: مامان چشمات رو ببند. گفتم: چی کار داری؟ 🔹گفت: حالا شما ببند. چشم هامو بستم. آروم خم شد و شروع کرد به بوسیدن دستم. گفتم: مادر نکن. دست هاشو باز کرد و یه انگشتر عقیق رو توی دستانم گذاشت. ▪️گفت: مبارکه. بعدم رفت پایین که پاهام رو ببوسه... اجازه نمی‌دادم؛ میگفت: مگه نمیگن بهشت زیر پای مادرانه!نمیخوای من بهشت برم؟ میلاد_حضرت_زهرا(س) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
هدایت شده از کوچه شهدا✔️
جانباز شهید مدافع حرم"حمیدرضا ضیایی" شهیدی که‌ لحظه‌ای راه جهاد و شهادت را رها نکرد 📌شهید حمیدرضا ضیایی متولد سال ۱۳۴۸ بود که در سن ۱۵ سالگی با دستکاری کردن شناسنامه اش به جبهه های نبرد حق علیه باطل شتافت و در گردان ادوات لشکر ۱۰ سید الشهدا(ع) به عنوان دیده بان مشغول جهاد در راه خدا شد. 🔸حمیدرضا در سال ۱۳۶۶ در سن ۱۷سالگی در عملیات والفجر ۱۰ در کردستان عراق از ناحیه دو پا مجروح شد و سرانجام از ناحیه پای چپ به درجه جانبازی نائل شد اما ذره ای خلل در انگیزه و رشادتش برای مقابله با دشمن  ایجاد نشد. 🔹پس از جنگ، او راه جهاد و شهادت را رها نکرد و با ظهور تروریست های تکفیری در سوریه به دفاع از حرم اهل بیت علیهم السلام شتافت. وی ۶ مرحله به سوریه اعزام شد. ▪️او مدتی فرمانده تیپ پیاده بود و پس از آن مسئول اطلاعات تیپ و اواخر هم مسئول ادوات تیپ زینبیون  بود. حمیدرضا فرمانده‌ای مدبر، مجرب و کار آزموده، و نیرویی کار بلد و بسیجی مخلص بود و انس زیادی با قرآن داشت. ▫️ او در فراغ همرزمانش می سوخت و بیقرار بود.وی در آخرین سال عمرش، زیارت حج تمتع را رفت و بعد از آن به زیارت عتبات عالیات رفت و برات شهادتش را از امام حسین(ع) گرفت . 🔻سرانجام در آخرین مرحله پاکسازی داعش در البوکمال سوریه در ۲۹ آبان ۱۳۹۶ بر اثر شلیک تک تیرانداز داعشی ۳۰ سال پس از جانبازی اش به آرزوی خود که شهادت بود رسید. او جزو آخرین شهدای آزادسازی سوریه از سیطره داعش است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
هدایت شده از کوچه شهدا✔️
💔 ✍دستنوشته سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در مورد مادر... "مادر سرمایه ای است که از دست رفتنش غیر قابل جبران است و حسرت ابدی"... وقتی مادر همسرشان در بیمارستان بستری شدند در فاصله چهارده روزی که او دوران درمان را سپری می‌کرد حاجی هر روز صبح از احوالش خبر می‌گرفت و به دقت اوضاع مادر همسرش را پیگیر بود و ما هر روز گزارش و شرح حالش را به حاج قاسم می‌دادیم وقتی بر بالین مادر همسر حاج قاسم بودیم حاجی به من گفت می‌دانی چرا پیگیر احوال مادر همسرم هستم من هم گفتم بالاخره مادر همسرتان هستند. حاجی گفت ایشان همراه و همرزم من بوده و تمام آسایشی که این مدت در منزل و خانواده‌ی من بوده است را مدیون همسرم هستم. راوی: آقای غضنفر قائم‌ پناه سوپروایزر بیمارستان حضرت فاطمه سلام الله... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
هدایت شده از کوچه شهدا✔️
‏🔴این مرد بزرگ با انقلابش دنیا رو تکون داد 🔷 اما در جواب عروسشون که میگه خوش بحال شما کارهای بزرگی برای اسلام کردید... ✅میگن: من حاضرم همه اون کارهای بزرگ رو بدم به شما در عوض ثواب دو ساعت بچه داریتو بدی به من... اینه جایگاه و در اسلام. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷 شهیدی که بوسه زدن بر دست را افتخار خود می‌دانست😢 پدر شهید می‌گوید: آنچه علی را به اوج عزت و عرفان و ایمان رساند عشق و احترام و علاقه او به مادرش بود. 🌱علی از در منزل كه وارد یا خارج می‌شد اول دست و پیشانی مادرش را می‌بوسید و این بوسه را افتخار خود می‌دانست.☺️ ‍🌻🌿🌻🌿🌻🌿🌻 یک بار هم نشد حرمت موی سفید ما را بشکند یا بی سوادی ما را به رخمان بکشد. هر وقت وارد اتاق می شدم، نیم خیز هم که شده، از جاش بلند می شد. اگر بیست بار هم می رفتم و می آمدم، بلند می شد. می گفتم: علی جان، مگه من غریبه هستم؟ چرا به خودت زحمت می دی؟ می گفت: « احترام به والدین، دستور خداست». شهید علی ماهانی🕊 عارف گلزار شهدای کرمان👌 🌷