eitaa logo
شهید حسین ولایتی فر
877 دنبال‌کننده
567 عکس
228 ویدیو
9 فایل
↶شهید مدافع وطن ©خادم هیات محبان اباالفضل العباس(ع) ●ولادت : ٦ تیر ١٣٧۵ - دزفول ●شهادت : ٣١ شهریور ١٣٩٧ - اهواز خادم کانال @aliyane رفاقت تا بهشت . . .
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 تلنگر راوی: از دوستان شهید مدتی بود که کمی از لحاظ روحی بهم ریخته بودم، خیلی مزاجم تند شده بود و سریعا عصبی می شدم. اونروز باز عصبی شدم و داشتم با صدای بلند حرف می زدم. تو حین عصبانیت چیزی از دهنم خارج شد که نباید می گفتم... حسین هم که دم در خونه مون، پیش برادرم بود‌‌‌، ناخواسته این حرف رو شنیده بود. وقتی برادرم اومد خونه اولین چیزی که گفت این بود: «حسین گفته حاج اقا این صحبت از شما بعید بود» وقتی تذکر کوتاه حسین رو از زبون برادرم شنیدم فقط سکوت کردم. آخه حرفی واسه گفتن نداشتم. می دونید رفقا گاهی اوقات لازمه آدم یه سیلی به خودش بزنه، یا اینکه رفیقی داشته باشه تا اون سیلی رو بهش بزنه. سیلی که خود فراموش شدمون رو یادمون بیاره. حسین در کمال احترام، با واسطه، سیلی محکمی بهم زد که هنوز هم با گذشت زمان گرمای محبتش رو حس می کنم. سیلی که واقعا به جا بود. با واسطه ای که خیلی خوب انتخاب شده بود. این برخوردش باعث شد کمی به خودم بیام که ای دل غافل مدت هاست تو جاده خاکی هستم و خودم خبر ندارم. چقدر زیباست اگه ما هم مثل حسین به فکر همدیگه باشیم. گاهی با دادن یه تذکر ساده. امام صادق ع می فرمایند: «محبـوبتـرین بـرادرانـم نزد من، کسـى است که عیبهایـم را به من هدیه کند کنـد.» اَحبّ اخوانى الىّ من اهدى الىّ عیوبى (تحف العقول،ص۳۶۶) @shahidvelayati
نه حرف عقل بزن با کسی نه لاف جنون که هر کجا خبری هست، ادعایی نیست... @shahidvelayati
💠 یه ویژگی خوب... دوستان شهید یکی از خصوصیات خیلی زیبایی که حسین داشت این بود که وقتی سوالی براش ایجاد می شد، پیگیر جواب اون سوال می شد. معمولا از رفقای اهل علمی که تو مجموعه بودن می پرسید، نمی ذاشت سوالات و شبهات تو ذهنش انبار بشن... @shahidvelayati
💠 نذر ظهور دوست شهید نیمه شعبان نذر هر ساله داشتیم، ایستگاه صلواتی می زدیم، اون نذر رو تا قبل از شهادتش اجرا می کرد. بدلایلی جلسه ما از هم پاشید، بچه ها دور هم نبودن؛ خودش تنها می رفت دنبال خرید وسایل، می رفت دنبال پیگیری کمک مالی... نمی ذاشت کار امام زمان (عج) رو زمین بمونه. امسال ما به نیابتش اون ایستگاه صلواتی رو ادامه دادیم، ولی بدون حضورش. با عکسش... @shahidvelayati
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بحریست بحر عشق که هیچش کناره نیست آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست... #شهید_حسین_ولایتی @shahidvelayati
دیدار بچه های دبیرستان ریسمان سنج دزفول با خانواده شهید حسین ولایتی فر @shahidvelayati
سلام.خدمت ادمین محترم یه ماجرایی داشتم با آقا حسین که دوست داشتم شما و دیگر اعضای کانال از اون با خبر بشن. قبلش باید یه نکته ای رو بگم:در همون مسجدی که حسین بود،منم بودم،در همون هیئتی که بود،منم بودم،حتی گاهی اوقات با جلسه قرآنمون به اردو می‌رفت ولی متاسفانه من لیاقت حرف زدن حتی به اندازه یک سلام با ایشون رو نداشتم.حتی اردوهایی که ایشون با جلسه ما میرفتن از سر اتفاق من نمی‌رفتم.در کل در طول ۱۰ سالی که در مسجد و جلسه و هیئت فعالیت می کردم،نشد حتی یک کلمه با ایشون صحبت کنم.ماجرای من از این جا شروع میشه که در یک دوره ای به دلیل برخی مسائل از دوستانی که داشتم دوری کردم و تقریبا دیگه هیچ دوستی برام نمونده بود.خیلی ناراحت بودم.همیشه به خدا گله می کردم که چرا یک دوست خوب،با خدا،با ایمان سر راهم قرار نمیگیره.در همون دوره بود که آقا حسین شهید میشن.تمام بچه های مسجد و جلسه قرآن عکس سلفیشون رو با حسین روی پروفایلشون زدن و خاطراتشون رو با اون شهید با دیگران به اشتراک گذاشتن.اون صحنه ها رو که می دیدم خیلی دلم می گرفت.به خدا میگفتم من با این بچه ها تو یه مسجد و تو یه جلسه بودم.پس چطور اون ها با حسین دوست بودن و من حتی یک سلامی هم با ایشون نداشتم.چون از خوبی های حسین توی اینترنت،نقل قول از بچه ها می خوندم و می‌شنیدم و حسرت این رو می‌خوردم که چرا من باهاش دوست نشدم.این ناراحتی سرتاسر وجودم رو گرفته بود.تا اینکه بعد از چند روز که دیگه فکرم از این قضایا اومده بود بیرون،خواب دیدم جلوی در خونه مون هستم.تا اینکه صورتم رو برگردونم و حسین رو دیدم.نا خودآگاه تو بغلش پریدم و کلی سر و صورتش رو بوسیدم.اونم هی می خندید.یادمه تو بغلش خیلی گریه کردم.تا اینکه یکم آروم شدم و بهش گفتم حسین چرا اون موقع که هنوز شهید نشده بودی رفیق هم نشدیم،تو که این همه دوست داشتی،خو منم یکیشون.تا اینکه حسین با لبخند بهم گفت ان شاءالله اون دنیا!!!یکم آروم شدم.بعد دیدم حسین برگشت و شروع کرد به راه رفتن.یک لحظه تو خودم بودم و همین که خواستم برم دنبالش اون دیگه رفته بود و نتونستم پیداش کنم.از خواب بلند شدم.خیلی خوشحال شدم.همین که حسین قبول کرد با من دوست بشه برام خیلی خوشحال کننده بود،از اون موقع به بعد حسین شده یکی از دوستام.تا جایی که وقت کنم میرم سر مزارش رو باهاش عین رفیق صمیمیم صحبت میکنم.خدا هم که قسمت کرده بود برم کربلا به نیابت از آقا حسین رفتم.به راستی که شهدا زنده اند و دست گیر ما هستن.و از آقا حسین ممنونم که قبول کرد منم جزء یکی از دوستاش باشم.
سلام خدمت رفقای شهید ولایتی فر. امشب می خواییم کمی باهم صحبت کنیم، حوصله شو دارید؟! @shahidvelayati
تا حالا شده واسه کسی کاری انجام بدی یا به شخصی خدمتی کنی؟! نه اینکه یک نفر ازت بخواد کاری کنی براش؟! نه ... منظورم اینه تو انقد یه نفر رو دوست داری، برای اینکه اونو خوشحال کنی، برای اینکه بیشتر دلشو بدست بیاری هرکاری می کنی تا خوشحالش کنی... @shahidvelayati
وقتی محبت کسی به دلمون نشست و واسه نزدیک شدن به اون دنبال دلخواه و فرمانش گشتیم، به این حس می گن حال اطاعت.. مثال قبل یادتونه، وقتی کسی بهمون دستوری بده، مثلاً رئیس یا مسئول و.. ما اگه اون کار رو انجام بدیم هم، باز با یه حال اکراه هست. حس طاعت به وسیله محبت ایجاد می شه. تو مناجات شعبانیه می گیم خدایا من زور اینو تو خودم نمی بینم که از گناه به سمت اطاعت تو بیام، الا زمانی که جذبه محبتت منو بیدار کنه. @shahidvelayati
چیه این حس اطاعت چطوری باس بدستش آورد؟! اگه منتظر بشینیم و دست روی دست بزاریم تا این حال خوش برسه. خیلی عقب میفتیم.. یکی از راه های آماده کردن قلب برا طاعت و بندگی، نگاه به زندگی خوبان خداست. اونایی که بهترین جایگاه ها رو دارن. دیدن زندگیشون تو آدم حرکت ایجاد می کنه، جاذبه مقام شون تو آدم حال اطاعت ایجاد می کنه. @shahidvelayati
وقتی حال اطاعت اومد، دغدغه های اهل طاعت هم میاد. این حرف من نی رفقا. اصن دقت کردید گلزار شهدا که میریم، چقدر تاثیر داره؟! یا وقتی خاطرات شهدا رو می خونیم. واقعا اینها برا آدم جاذبه داره. گفتم که جذبه مقام شونه که آدم رو می گیره... @shahidvelayati
این توصیه رو از ما تو رفاقت داشته باشید، حتما تو هفته یه روز، یه ساعت، یه وقت خلوت بزارید، برید گلزار شهدا. بخدا خیلی تاثیر داره. حتما حتما زندگی شهدا رو بخونید. اینا تو آدم دغدغه حرکت ایجاد می کنه. باور کنید ما هر بار که مزار آقا حسین می ریم. یه تلنگر به خودمون می زنیم. چی شد که عه بین ما حسین ولایتی رو انتخاب کردن؟! چی شد که ما جا موندیم... به فاصله بین خودمون و حسین نگاه می کنیم. همین اقرار به اختلاف و حس عقب موندگی نسبت به رفیق شهید، آدم رو رشد می ده. @shahidvelayati
یه چیزی بگم رفقا، اهل طاعت همیشه نگران تشخیص اطاعت و انجام اونن. اونجوری که اولش فکر می کردیم هم آسون نیست ها.. ما از بیرون فکر می کردیم اطاعت ها همه معلومن، فقط مرد انجامش نی. اما حال اطاعت که اومد این دغدغه میاد که این لحظه اینجا کدوم عمل مورد رضایته، اطاعت اصلی کدومه؟! الان باید امر پدر و مادر رو انجام داد یا نماز واجب؟! الان باید درس خوند یا رفت جبهه؟! الان باید ازدواج کرد یا ادامه تحصیل داد؟! الان.. @shahidvelayati
آقا یه جاهایی هم واقعا عقل ما قد نمی ده که الان چکار باید کرد. مسئولین نظام همه مستأصل اومده بودند خدمت امام، داستان رو همه تون شنیدید. که زدن ناو آمریکایی هزینه داره و.. امام گفت اگر من بودم اولین ناو آمریکایی که اومد توی خلیج رو می زدم. یه جاهایی ما خودمون رو محتاج الهام می دونیم. روزای منتهی به انقلاب بود، حکومت نظامی اعلام شده بود. نیروهای باقیمانده رژیم آمادگی کشتار مردم در سطح وسیع رو داشتند. امام اما اطلاعیه داده بود که مردم به خیابون ها بیان.. آیت الله طالقانی می گه، من گفتم که امام چندین ساله ایران نبودند، از وضع اینها خبر ندارند، نمی دونه که اینها در کشتار مردم مُصِر هستن. تلفنی با امام صحبت کردم و زمان زیادی گذشت. اما امام هیچ جوری قانع نمی شد. من هم دست بردار نبودم و هی اصرار می کردم. بعد از اون امام گفت آقای طالقانی اگر این امر از جانب ما نباشد شما چه می گویی؟!! @shahidvelayati
یه جایی لازمه از راه حج برگردی، یه جایی لازمه سکوت کنی... دغدغه اصلی اینه اللهم الهمنا طاعتک. @shahidvelayati
چقدر این فراز های مناجات المطیعین زیباست... «اقشع عن بصائرنا سحاب الارتیاب و اکشف عن قلوبنا اغشیة و المریة و الحجاب» خدایا از جلوی چشمها و دلهمامون ابرهای شک و دودلی رو کنار بزن. «اللهم احملنا فی سفن نجاتک و متعنا بلذیذ مناجاتک و اوردنا حیاض حبک و اذقنا حلاوة ودک و قربک و اجعل جهادنا فیک و همنا فی طاعتک» خدیا ما رو برکشتی های نجاتت بنشان و از لذت راز و نیازت بهره مند گردان و به حوض های دوستی ات وارد کن و شیرینی محبتت و مقام قربت را به ما بچشان، کوشش مان را در راهت و همت مان را در طاعتت قرار ده. @shahidvelayati
می دونی آخر این مسیر چیه؟! اقرار به اینکه فَإِنَّا بِكَ وَ لَكَ وَ لا وَسِيلَةَ لَنَا إِلَيْكَ الا انت @shahidvelayati
/ شبتون بخیر راستی می گم آخر شبی یه خاطره بامزه عه شهید ولایتی بزارم کمی حال کنیم؟!...☺️
گفت اولین بارم بود که می رفتم اردوی جهادی، میخواستم ببینم حال و هوای کار کردن برای دیگران چطوریه. اینو هم بگم که من تا اون موقع هیچ کار ساختمانی انجام نداده بودم. خب یه جمعی پیدا شد و قرار شد ما هم باهاشون بریم.. اونجا که رفتیم، بایستی من به استاد بنا آجر میدادم، روم نمی شد پرت کنم واسه همین یکی یکی آجر ها رو می دادم دستش.. یکی عه همین بچه ها اومد در گوشم گفت: داداش اشکالی نداره، پرت کنی. اوستا خودش وارده آجرا رو می گیره 😂😂 بعدتر فهمیدم اسم این رفیق مون حسین پورخیشکن (ولایتی فر) بود... @shahidvelayati