eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبــــ ☄ #قسمت_صد_و_هجدهم دوباره میتونستم نگاهش کنم؟! شاید بهتر باشه این کا
💔 نفس عمیقی کشیدم: _شما سالهاست از راه نامشروع باهم ارتباط دارید ولی ازدواج نکردید فقط بخاطر اینکه تعهدی درقبال هم نداشته باشید. من این حال تو رو درک نمیکنم.. آدمی مثل مسعود که روابط باز با همه داره چطور تو رو متوقع وفاداری کرده؟! او سرش رو محکم گرفت وگفت: _آره ..من واقعا یک احمقم.. پرسیدم _حالا از کجا فهمیدی که خیانت کرده؟! نسیم سرش رو تکون داد و با ناله گفت: _نمیخوام اون صحنه بخاطرم بیاد…نمیدونی تو چه وضعی دیدمشون..آشغال بی همه چیز… با تعجب پرسیدم:_کجا؟؟!!! او با صدای نسبتا بلندی گفت: _شرکت..تو اتاقش..با اون ذهتاب تاپاله.. 🍃🌹🍃 یاد ذهتاب افتادم! زن مطلقه ی چهل وچند ساله ای که چاق وقد کوتاه بود و همیشه رژ لبهای رنگ جیغ میزد..او بیشتر شبیه احمقها بود تا معشوق دوم!!! حالا فهمیدم چرا نسیم اینقدر با این خیانت،به هم ریخته بود. زنی که مسعود بخاطرش رسوا شده بود خیلی خیلی نمره اش از نسیم کمتر بود. سعی کردم جلوی خنده ام رو بگیرم. دلداریش دادم: _بالاخره یه روز اینو میفهمیدی. چه بهتر که الان فهمیدی. زندگی بی قید وبند این دردسرها رو هم داره نسیم جان..من وتو نصف عمرمون رفته بیا آدم شو. او با کلافگی از جا بلندشد و به سمتم چرخید.. _بس کن تو روخدا عسل.. عین خانوم جلسه ای ها حرف نزن باهام.. تو که مثلا آدم شدی خوشبختی؟! دنیا همه جا همین رنگیه.!! همه ی مردها آشغالند..از مسعود گرفته تا کامران واون ملاهه..فقط نوع خیانتشون فرق میکنه. توفک کردی یه چادر انداختی رو اون سرت و قیافه ت رو عین مادرمرده ها درست کردی خدا میگه به به عجب بنده ای....آهای فرشته ها ببرینش بهشت؟؟!کدوم بهشت احمق!! بهشت وجهنم همین دنیاست که الان ما سهممون جهنمه.. گفتم: _باشه حق با تو..بهشت وجهنم دروغ.. ولی اگه به بهشت وجهنم این دنیا اعتقاد داری چرا از این جهنم خودتو خلاص نمیکنی بری بهشت؟؟!! او با کلافگی دور خودش چرخید. .پیدا بود دلش سیگار میخواد. گفت: _چطوری؟! با کدوم پول؟ با کدوم شانس؟ اگه من شانس تو رو داشتم الان کیف دنیا رو میکردم..ولی حیف که خدا شانس و به کسی میده که لیاقتش رو نداره! خندیدم! _میشه بگی چه شانسی در زندگی من بوده که نصیب تو نشده؟ او چهار زانو روی زمین نشست! با حسرت و اندوه گفت: _همین که پسرهای پولدار سرت دعوا داشتن..اگه یکی از اونا سهم من میشد من الان ایران نبودم..کلی کیف میکردم! او چقدر کوته فکر بود. با اینکه میدونستم فایده ای نداره ولی گفتم: _مگه تو نمیگی همه ی مردها خائن و کثیفن پس چطور داری حسرت داشتن یکی از اونا رو میخوری؟ نسیم چرا فکر میکنی همه چی تو زندگی پوله؟ تو الان در رفاهی..چیزی کم نداری..چرا اینقدر طمع رسیدن به مکنت بیشتر رو داری؟ 🍃🌹🍃 او تمام سعیش رو میکرد فحشم نده گفت: _خیلی این روزا حال به هم زن شدی.. میدونم داری ادا در میاری و حتی از همین حالا چند ماه بعدتو میبینم که سرت به سنگ میخوره و خودت میشی.. من کی گفتم دلم میخواد یه مردی مثل اونا عاشقم بشه؟ من اگه دنبال همچین مردایی هستم فقط بخاطر اینه که ازشون استفاده ی درست کنم.. بارمو ببندم و بعد تا آخر عمرم راحت زندگی کنم. به حماقتش خندیدم: _چه خوش خیال.!! او لحنش رو تغییر داد وپرسید: _راسته که کامران ازت خواستگاری کرده وتو جواب رد بهش دادی؟! با ناراحتی گفتم: _شما که اخبار منو بیشتر از خودم میدونید پس دیگه واسه چی سوال میپرسی؟ او خودش رو به اون راه زد.گفت: _ببین حالا که کامران خر شده میخواد زنش شی پس چرا دست دست میکنی؟ بخدا هیشکی تو این دوره زمونه به دختر خونواده دارش نگاه نمیکنه..چه برسه به تو که.. حرفش رو خورد. او چقدر زبانش تلخ و بی ادب بود. دوباره همه ی کارهاش یادم اومد و ازش متنفر شدم. با عصبانیت گفتم:😠 _حرف دهنت رو بفهم..درسته سایه ی پدرو مادر بالاسرم نیست ولی از زیر بته به عمل نیومدم.. حکایت منی که  پدر و مادرم از توی قبر دستشون برای یاریم درازه خیلی فرق می‌کنه با آدمهایی که خونواده دارن وانگار ندارن. او فهمید چه گندی زده! گفت: _بابا چرا اینقدر حساسی..تو که میدونی من حرفم یه چیز دیگه بود منتها بلد نیستم درست منظورم رو برسونم.. 🍃🌹🍃 این هم معذرت خواهی به سبک نسیم بود!! تحمل دیدنش رو نداشتم. بلندشدم تا به بهونه ی کاری به آشپزخونه برم. چرا حرفی از رفتن یا خداحافظی نمیزد؟! از وقتی وارد این خونه شده هوا خفقان گرفته!   ادامه دارد… نویسنده: 💕 @aah3noghte💕
💔 با شهادتت مرد عمل بودنت را ثابت کردی "رهسپار با ولایت، تا.... شهادت" ... 💕 @aah3noghte💕
💔 أَیْنَ مُؤَلِّفُ شَمْلِ الصَّلاحِ وَالرِّضا ؛ تو اگر باشے ؛ جمعہ یادش مےرود دلگیر باشد...! نظری کن ای توانگر که به دیدنت، فقیریم ... 💕 @aah3noghte💕
💔 در هر زمان دعا برای ظهور شما مقدم است بر تمامیه خواسته هایشان...درد نبودنتان را حس میکنیم...درمان تمام‌درد هایمان ،تسکین دلتنگی هایمان،با ظهور شما رقم می‌خورد. پسر فاطمه آیا به فریاد ما نمیرسی،تا بدانیم امامی داریم که ما را همیشه مد نظر دارد و به فریاد ما میرسد؟ #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 به امید آن روز.... چقدر دلم بهانه تان را مےگیرد مولا جان چقدر دوریم از شما و چقدر نزدیک هستید به ما ...چقدر شرمساریم از اینکه به اندازه جرعه آبی، تشنه دیدارتان نیستیم ...چقدر ایمانمان، انتظارمان، خواستن هایمان شبیه کوفیان زمان جدتان شده است... ما را برهانید از این دورنگےهای زر و تزویر... به خون جدتان سوگند! نمےخواهیم این انتظار اینقدر طولانی شود اما... ایمانمان رنگ و بویی از ایمان سلمان و مقداد و حبیب ندارد خودتان دعا کنید آدم شویم منتظر واقعی شویم بطلبیمتان نه برای نان و آب برای خودتان ... 💔 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبــــ ☄ #قسمت_صد_و_نوزدهم نفس عمیقی کشیدم: _شما سالهاست از راه نامشروع باه
💔 چند دقیقه ی بعد 🔥نسیم🔥 وارد آشپزخونه شد.انگار نه انگار که او همون دختری بود که تا ساعتی قبل اشک میریخت. دنبال راهی بود تا درخواستش رو مطرح کنه. بالاخره بعد از کمی این پا اون پا کردن گفت: _میتونم سیگار بکشم؟ سرم درد میکنه! خودمو مشغول پوست کندن سیب زمینی کردم و به سردی پاسخ دادم: _جوابمو میدونی! من حساسیت دارم! گفت: _پس چیکار کنم؟ نگاه تندی بهش انداختم:هروقت رفتی از این جا بیرون، میتونی بکشی. او یک صندلی رو از زیر میز بیرون کشید و با دلخوری گفت: _ یعنی داری از خونت بیرونم میکنی؟ گوشیم زنگ خورد. چاقو رو روی میز انداختم و آشپزخونه رو ترک کردم. گوشیم توی کیفم بود. پشت خط فاطمه بود. چون حالاتم رو میشناخت وقت خداحافظی نگرانم شده بود ومیخواست بدونه در چه حالی هستم. 🍃🌹🍃 مطمئن بودم نسیم گوشهاشو تیز کرده تا ببینه من با کی حرف میزنم. معذب بودم. گفتم: _خوبم....ممنون.....فردا باهم صحبت میکنیم.....کاری نداری؟ فاطمه فهمید که مثل همیشه نیستم. با تردید خداحافظی کرد. با خودم گفتم فردا براش تعریف میکنم چیشده. وقتی سرم رو برگردوندم نسیم پشت سرم بود. گوشی رو روی مبل انداختم و نگاهش کردم. پرسید: _کی بود این وقت شب که حالتو میپرسید؟ یعنی هنوز نمیخواست باور کنه که من نمیخوام با اوصمیمیتی داشته باشم چه برسه به اینکه با او درباره ی مسایل شخصیم وارد گفتگو بشم! لبم رو گزیدم و به آشپزخونه برگشتم. او تکیه زد به اوپن و با لحنی مظلومانه گفت: _نمیخوای تمومش کنی؟! همه ی کسایی که باخدا میشن اینقدر کینه ای هستن؟! بی اونکه نگاهش کنم چشم دوختم به خلالهای سیب زمینی و گفتم: _بستگی داره که طرف مقابلت چه بلایی سرت آورده باشه. خودتم خوب میدونی اگه اینجایی فقط به این دلیله که من کینه ای نیستم ولی این به این معنا نیست که بتونم ببخشمت وبخوام باهات دوستیمو از سر بگیرم. او با ادا واطوارهای خاص خودش، نزدیکم اومد و دست به سینه گفت: _عهه پس چطور منو راه دادی خونت؟! تو مهربونتر از این حرفایی که منو بخاطر یک بگو مگوی ساده بیخیال شی. من وتو رفیق چندین ساله ایم..هم من بهت احتیاج دارم هم تو.. سیب زمینی وچاقو رو پرت کردم تو سبد و با عصبانیت گفتم: 😠 _یک بگو مگوی ساده؟!! تو منو چی فرض کردی؟؟ تو واون مسعود لعنتی بخاطر اینکه راهمو ازتون سوا کردم و دیگه نخواستم توی بازیهای کثیفتون باشم آبرو وحیثیت منو همه جا بردید. در موردم کلی دروغ سرهم کردید..حالا اینجا واستادی میگی یک بگو مگوی ساده؟! او صورتش رنگ باخت. آب دهانش رو قورت داد و گفت: _چرا زر مفت میزنی؟ مگه ما ازاوناشیم؟! بلندشدم ومقابلش باخشم ونفرت ایستادم. _اتفاقا در این یک مورد خاص بله. شما از اوناشید. فکر نکن خبر ندارم که چیا به مهری پشت سرم گفتی و شک نکن چوب این کارتم میخوری.. اون داد زد: _چرا حرف بیخودی میزنی؟! من با اون مهری درب وداغون چیکار دارم آخه؟! وبعد بدون اینکه دلیل موجهی برای عصبانیتش داشته باشه هلم داد و با حرص گفت:_خانوم مومن با خدا تهمت نزن. من هم متقابلا ضربه ای به روی سینه اش زدم و گفتم:_بهتره خفه شی نسیم. من تو و اون مسعود خدانشناسو خوب میشناسم.. فقط دلم براتون میسوزه که موفق نشدید به خواسته تون برسید. چون من عزیزتر شدم.. او همیشه اهل تلافی بود. دوباره ضربه ی محکم تری به قفسه ی سینه ام زد و عین دیوونه ها عربده کشید: _برو روانی خل وچل!!! همیشه تو توهم یک توطئه ای! دردم گرفت..سیلی👋 محکمی روی صورتش زدم وگفتم: _تو داری عین دیوونه ها عربده میکشی اون وقت من روانی ام؟! تو هزار ویکی آت و آشغال تو اون سیگارت میریزی دود میکنی اون وقت من توهم میزنم دختره ی بی قید وبند لاابالی؟!؟! چشمهاش مثل شراره های آتش سرخ و وحشتناک شد.😡 به سمتم حمله کرد و تا میتونست کتکم زد. چقدر زورش زیاد بود. انگار خماری دیوونه اش کرده بود. شدت ضرباتش اینقدر محکم بود که افتادم. سرم به پایه میز خورد. سوزش بدی توی سرم پیچید وبیحال شدم.. بیحالیم وحشی ترش کرد. نشست روی سینه ام و بجای اون یک سیلی چند مشت حواله ی صورتم کرد و گفت: _دفعه ی آخرت باشه به من بگی روانی فهمیدی؟؟؟؟ خودت میدونی من روانی ام پس حواست به حرف زدنت باشه. صورتم بی حس شده بود. میتونستم منم بهش حمله کنم و کتکش بزنم ولی او به جنون رسیده بود و اگر تحریکش میکردم ممکن بود اتفاق بدی بیفته! با کل توانم گفتم: _گمشو از خونه من بیرون. او در حالیکه از روی سینه ام بلند میشد دستش رو گره زد به تسبیح دور گردنم و اونو محکم کشید. دانه های تسبیح پخش زمین شد..😭دانه های تسبیح نه..تکه های روحم بود که روی زمین میغلتید.. این اتفاق اینقدر ناگوار بود که درد سرم رو فراموش کردم! خشم وعصبانیت به بازوهام توان داد.او درچشمهای من رد خشم و دید… ادامه دارد… نویسنده: 💕 @aah3noghte💕
💔 #شهید_شوشتری با دیدن این عکس گفتند: عکس عجیبی است ... #نشسته‌ها پرواز ڪردند ، ولی ما #ایستاده‌ها ، هنوز هم ایستاده‌ ایم ! کاشکی من هم توی این عکس آن روز می‌نشستم ، بلکه تا امروز #شهید شده بودیم! 📎 سردار شهید نورعلی شوشتری نفر اول ایستاده از سمت چپ در تصویر #شهید_نورعلی_شوشتری #شهید_مدافع_امنیت #سالروزآسمانےشدن #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕 #انتشار_بدون_تغییر_در_عکس
شهید شو 🌷
💔 #شهید_شوشتری با دیدن این عکس گفتند: عکس عجیبی است ... #نشسته‌ها پرواز ڪردند ، ولی ما #ایستاده‌
💔 تصویر پایین مجروحیت شهید شوشتری در سن 30سالگی عملیات رمضان تصویر بالا لحظه شهادت ایشان در سن 60 سالگی #شهید_نورعلی_شوشتری #شهید_مدافع_امنیت #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
1_8432179.mp3
3.44M
💔 علائم آخرالزمان استاد پناهیان بسیار شنیدنی و مهم 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 راز اتصال به امام زمان چیست⁉️ 📌( قسمت چهارم) حکمت چیست و چگونه به دست می آید؟ آثارش چیست؟ چه
💔 راز اتصال به امام زمان چیست⁉️ 📌( قسمت پنجم) مرحوم علامه طباطبائی ( رحمه الله علیه) هم در جلد سوم المیزان می فرماید: حکمت معرفت تام است؛ یعنی معرفتی که یک ذره شک و تردید و خالی دیگر ندارد .شناخت کامل کامل و علم یقین بخش و نافع. این از تعریف حکمت. اما این حکمت چه ارزش و جایگاهی دارد ?! اول از منظر قرآن و سپس از نهج البلاغه، ارزش حکمت را بیان می کنیم، تا بدانید چه چیزی دارد از کف ما می رود! حضرت در خطبه ۱۸۲ فرمود: امام زمان (علیه السلام) خودش را فارغ از همه کارها کرده و به دنبال حکمت است. باتوجه کامل، معرفت کامل و فراغت کامل دنبال حکمت است. قرآن کریم در مورد ارزش و اهمیت حکمت چند نکته فوق العاده دارد که بیشتر آنها را بنده در یک نکته جمع کرده ام و آن نکته فوق العاده برای اهل دقت این است که حکمت اتصال مستقیم به مبدا الهی دارد. این خیلی عزیز است برای آدمی که دنبال حکمت است. یعنی خدا مستقیم مسئله حکمت را دست گرفته است. که در آیه قبل هم به آن اشاره دارد که «یُؤتِی الْحِكْمَةَ مَن یَشَاء» خدا به هرکس مشیتش تعلق بگیرد حکمت میدهد ! اینجور نیست که اگر صد هزارتا کتاب بخوانی به حکمت برسی! معلوم نیست، باید مقدماتی که او میخواهد را بیاوری . یه وقت میبینی یک بیسوادی حکیم است، و علامه ای حکیم نیست! این خیلی نکته جالبی است! در قرآن و از آیات زیادی پیداست که حکمت سرزلفش دست خداست؛ به چه کسی بدهد به چه کسی ندهد به کسی که داده، چه زمانی درصورت سلب لیاقت از او بگیرد و چه زمانی پس بدهد. ببینید بعضی نکات را : مثلا ازکجا میگوییم حکمت دست خود خداست?! 1⃣ در قرآن کریم همانطور که به قرآن و کتابهای آسمانی نسبت انزال داده است، گفته این ها را ما از عالم بالا به پایین فرستادیم یعنی حقیقتشان در عالم بالا محفوظ است؛ حکمت را هم گفته است انزال کردیم . « انزل الحکمه» ما حکمت را از آسمان به زمین فرستادیم برای اهلش (سوره بقره آیه ۲۳۱ و سوره نساء آیه ۱۱۳) 2⃣ همانطور که در مورد قرآن و انجیل و تورات میگوید اینها وحی شده به پیغمبر؛ در مورد حکمت هم میگوید ما وحی می‌کنیم حکمت را. این یعنی اتصال مستقیم با قلب بنده، با بشر. (سوره اسرا آیه۳۹) 💠 در پرانتز نکته ای را عرض کنم: که وحی مخصوص انبیاء نیست. خدا در قرآن صریحا می فرماید: ما به حزب الله وحی میکنیم. 3⃣ سومین نکته ای که نشان میدهد وحی جزء دارایی های خصوصی خداست و هیچ کس نمی تواند از دست خدا دربیارود، باید لیاقت پیداکند تا خدابدهد؛ این است که خداوند دائما درموردش از واژه ایتاء استفاده کرده است. «یُؤتِی الْحِكْمَةَ» ،« اتا»، «آتینا» علامه طباطبائی در میزان میگوید: «ایتاء» همان «اعطاء » است یعنی بخشش از روی محبت نسبت به شخص.... ↩️ ادامه دارد... 👤 حجت الاسلام ... 💕 @aah3noghte💕
رزق حلال بار سفر اربعین مطیعی .mp3
9.47M
💔 با رزق حلالم، با اهل و عیالم، بار سفرم بستم (زمینه اربعینی) 🎧 با نوای: حاج میثم مطیعی 💕 @aah3noghte💕
💔 خدا گواهست که این قلب تنگ و ناآرام همیشه می‌شود آرام با نوای رضا #السلام‌علیڪ‌دلتنگم 💔 #السلام‌علیڪ‌یاایھالرئوف 💕 @aah3noghte💕
💔 شب دلتنگی بخیر گاهی باید سکوت کرد زبان را غلاف کرده ام و میخواهم قلبم با تو سخن بگوید... مےبینی؟ حرف که نزنم، چشمانم مےبارند حرف اگر از زبانم جاری نشوند سیلاب شده و از دو چشمم سرازیر مےشوند ما غم عشق تو را خوش ننوشتیم اما تو بکش خط، به خطای همه ما... مواظب باشیم شرمنده رفیق شهیدمان نشویم... ... 💔 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 اربعین یک گوشه ای از جلوه های ِ زینب است بی قراری ِ دل از شور و نوایِ زینب است هر کجایِ کربلا رفتی بدان که هر وجب بی گمان یک جلوه ای از خاک پایِ زینب است...!! ♥️ 💔 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5769155330759983932.mp3
6.55M
💔 فایل صوتی زیارت اربعین 🎤 با صدای استاد محسن فرهمند 💕 @aah3noghte💕
💔 آیت الله جوادی آملی: "نگویید جا مانده‌ایم! کسی که قلب و روحش رفته جامانده نیست. جامانده کسی ست که عشق و شور و طلب زیارت #اربعین، به ذهنش هم نمی‌رسد و علاقه‌ای ندارد. اگر به هر دلیلی اشتیاق رفتن هست و شرایطش نیست، خیری بوده و ثواب نیت را برده‌اید. شاکر باشید و نگویید جامانده ایم..." #الحسین_یجمعنا #اربعین_حسینی #اربعین 💕 @aah3noghte💕
💔 آنگونه ڪہ حاجی ست در اِحرام پیاده مَن هم شده‌ام سوی تو اعزام پیاده   طوفانم و می‌آیم و در حلقۀ عشاق بر خویش سوارم ولی از نام پیاده #کربلا #اربعین #الحسین_یجمعنا 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄ #قسمت_صد_و_بیستم چند دقیقه ی بعد 🔥نسیم🔥 وارد آشپزخونه شد.انگار نه ا
💔 با تمام قدرت ازجا بلند شدم و بهش حمله کردم. درگیری سختی بینمون ایجادشد..او موهای بلندم رو مثل کلافی در دست گرفته بود و به اطراف میکشید تا نتونم بهش آسیبی برسونم. همه ی زورم رو جمع کردم و صورتش رو چنگ کشیدم و در حالیکه یقه ی لباسش رو گرفته بودم به سمت درب خانه کشوندم.. چسبوندمش به در و با آرنجم زیر گلوش رو فشار دادم.. حالا اونی که به جنون رسیده بود من بودم. با صدای دورگه ام گفتم: _بخاطر اینکارت بد میبینی کثافت…گمشو از خونم بیرون وگرنه زنگ میزنم پلیس بیاد جمعت کنه از این ساختمون.. او در میان تقلاهاش منو هلم داد به گوشه ای و نفس زنان گفت: _بهت نشون میدم که کی بد می‌بینه. دختره ی …(فحش های زشت ناموسی)خوب کردم به مهری و بقیه گفتم. حالا که با این کار عزیز میشی عزیزترت میکنم.. از روی چوب لباسی روسری ومانتوش رو برداشت و همونطور که اونها رو تنش میکرد در وباز کرد و از خونه خارج شد.. 🍃🌹🍃 صدای مشاجره او با اشخاصی بلند شد. گوشم رو تیز کردم. همسایه ها پشت در ایستاده بودند و صدای نزاع و دعوای ما رو شنیده بودند. من اینقدر نفس کم آورده بودم که نمیتونستم خودم رو پشت در برسونم ولی میشنیدم که همسایه ها خطاب به ما دو نفر شکایت میکنند و حرف از پلیس میزنند.. نسیم درجواب یک نفرشون که پرسید کجا؟ با لحنی لات و عصبی گفت: _تو روسننه برو کنار باد بیاد درااااز… صدای همهمه میومد. هرکسی یک چیزی به نسیم میگفت ونسیم جیغ میکشید… _برید گمشید اونور…گم شید تا خودمو از پله ها پایین ننداختم. خدایا داشت چه اتفاقی می افتاد؟ صدای ضرب وشتم میومد..مطمئن بودم نسیم آغازگر دعوا بوده. در باز بود و میترسیدم اونها به داخل سرک بکشند ومنو بی حجاب ببینند. پایه های مبل رو گرفتم و به سختی خودم رو به چوب لباسی پست در رسوندم. چادر سرم کردم و با کلی شرمندگی اونها رو از پشت در نگاه کردم. نسیم و یکی از مردها با هم درگیرشده بودند. نسیم جیغ میکشید وفحشهای بد میداد. دویدم سمتش. رو به همسایه ها گفتم: _تو روخدا بیخیال شین این دیوونست. کار دستمون میده.. نسیم رو که، روی مرد خیمه زده بود و وگوشهای او رو مثل یک حیوان میکشید از او جدا کردم و با التماس گفتم: _نسیم ولش کن دیوونه. ولش کن.. نسیم که نه روسری سرش بود نه حال وروز درست حسابی ای داشت منو هل داد تا از پله ها پایین بره ولی زنها مانعش شدند. مرد همسایه ای که از من متنفر بود داد زد 😡🗣 _نزارید فرار کنه. آقا رضا رو خونین ومالین کرده.. من رو کردم به او و با التماس و وحشت گفتم: _تو روخدا آقای رحمتی.. اون تو حال خودش نیس. شما ببخشید. آقای رحمتی با عصبانیت خطاب بهم گفت: _تو دهنت رو ببند که هرچی میکشیم زیر سرتوست. اینجا رو کردی کثافت خونه. گمشو از جلو چشممون….به پیغمبر اگه همین امشب تکلیف تو رو روشن نکنم بی خیال نمیشم. هر روز یک بساط...یک بازی جدید..ما تو این ساختمون جوون داریم..بچه داریم. معلوم نیست چه غلطی میکنی تو این ساختمون.. 🍃🌹🍃 اون چی میگفت؟؟ چقدر صریح و رک منو مورد بی حرمتی قرار داد؟!! گفتم: _من چیکار کردم که خودم خبر ندارم؟ بجای اینکه جوابم رو بدن شروع کردن به باهم حرف زدن درمورد من و عدم امنیت ساختمون. نگاهی به نسیم انداختم که زیر بازوی زنها تقلا میکرد! لعنت به این دستها که در رو به روی او باز کرد.. لیلا خانوم همون همسایه ای که اونروز برام آش ترخینه آورد از پله ها نفس زنان بالا اومد وگفت: _در ورودی رو قفل کردم ولش کنید ببینم کجا میخواد بره. رحمتی گفت: _آ باریکلا..الان پلیس میرسه تکلیفمون روشن میشه. نسیم تهدیدم کرد..تهدید نه!! داشت التماس میکرد ولی به شیوه ی خودش! _ عسل به این عوضیها بگو ولم کنن وگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی.. لیلا خانوم با صورتی درهم نگاهم کرد و خطاب به باقی همسایه ها گفت: _یکی به داد این بنده خدا برسه! ببین این وحشی با سروصورت این چیکار کرده؟ بعد اومد سمتم و با دقت به اجزای صورتم نگاه کرد و گفت: _نچ نچ نچ نچ …ببین چیکارش کرده.. چادرت چرا خونیه؟!زنگ بزنید اورژانس! بالاخره یک نفر فهمید که من حالم خوب نیست! یکی از خانمها گفت: _ما هم با همین مساله مشکل داریم.امروز سرو کله میشکنن فردا قتل!! بخدا دیشب به صمدی گفتم پاشو از این ساختمون بریم اینجا محل زندگی نیست.. ما بچه نوجوون داریم. رحمتی از همه آتیشش تندتر بود! گفت: _شما چرا بری خانوم؟؟ اونی که باید بره یکی دیگست. 🍃🌹🍃 با پاهایی خسته وارد خونه م شدم. اینبار تقاص کدوم کارمو دادم؟ اشتباهم کجا بود؟! یعنی الانم در آغوش خدا بودم؟! یعنی باز تماشا میکردم؟؟ ادامه دارد… نویسنده: 💕 @aah3noghte💕
4_345554935284237935.mp3
12.92M
💔 خیلی دلم میخواست که بیام حرم پیاده مداحی جامونده ها ... 💕 @aah3noghte💕