💔
🌟پشت #چشمان_تو شهریست
پر از ویرانی
❣️ #هرکسی چشم تو را دید
دلش ویران💔 شد...
🌟#کافر آمد که کمی
کفر بگوید از #تو...
❣️یک نظر کرد به چشمان تو😍
#با_ایمان شد
#حضرت_عشق
#حضرت_آقا
#امام_خامنه_ای
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
آغاز کار عشق، مگر نیست یک سلام؟
زیباترین مثال
سلام علی الحسین...
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#آھارباب
#آھزینب
#آھ_ڪربلا
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#السلامعلیڪدلتنگم💔
💕 @aah3noghte💕
🔷 رهبر انقلاب با صحبت هاشون و حمایت از تصمیم سران قوا، باعث جلوگیری از سقوط دولت شدند؛ اگر دولت سقوط میکرد کشور دچار خلا سیاسی میشد و کشتار و خونریزی های بی پایان توسط منافقین آموزش دیده شکل میگرفت...
💢 اینجا میشه فهمید که یک رهبر دینی حتی از "آبروی خودش" برای "دولت مخالفش" هزینه میکنه تا کشور و مردمش بیش از این آسیب نبینند...
در این شلوغی ها نه! ولی در سال های آینده، مردم خواهند فهمید که رهبرانقلاب برای این ملت همه چیز خودش رو فدا کرد....
#فداےسیدعلےجانم❤️
#اندڪےبصیرت
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبـــ☄ قسمت #صد_و_پنجاه با چشم گریون دستم رو از زیر چادر روی شکمم گذاشتم وا
💔
#رمان_رهـایــے_ازشــ ☄
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_یکم
_چه صدای قشنگی داره شوهرت..!! یه چیزی بگم؟!
نگاش کردم. گفت:
_دیشب بهت حق دادم عاشقش شی! خیلی خشگله شوهرت! چه چشمای نازی..چه هیکلی!! شانس آورد آخوند... ببخشید روحانی شد..وگرنه دخترا قورتش میدادن..
ازتعریفش حس بدی بهم دست داد.😣
دل و روده م به هم پیچید.مکبر دستور تکبیره الاحرام داد..نفس عمیق کشیدم و قامت بستم!
🍃🌹🍃
بعد از نماز پرسیدم:
_مادرت چه بیماری ای داره؟
او چشمش پراز اشک شد:
_سرطان خون!! دکتر گفته این نوع سرطان فقط واسه اعصاب وحرص وجوشه.بمیرم برا مامانم.. خیلی حرص منو خورد.کاش قدرش و میدونستم!!
اه کشیدم!!_هنوز هست..تا وقتی هست برای جبران دیر نیست!اونی باید حسرت بخوره که دیگه فرصت جبران نداره.
او اشکش رو پاک کرد:
_میخوام بیارمش خونه خودم..خودم ازش مراقبت میکنم.نوکرشم هستم.یه پرستار خوب واسش میگیرم.دلم نمیخواد وقت رفتن ازم ناراضی باشه.
لبخندی به صورتش زدم:
آفرین ..این خیلی خوبه.ان شالله همین اتفاق برات زمینه ی خیر بشه.
دوباره من من کرد._میشه شماره تو بهم بدی؟؟!
جا خوردم!! نمیتونستم به همین راحتی بهش اعتماد کنم.
بهانه آوردم:
_من فعلن گوشی ندارم.بخاطر امواجش نمیتونم ازش استفاده کنم.
پوزخند تلخی زد._امواجش؟؟؟
لبخندی زورکی زدم:
_آره دیگه امواجش! ! آخه من باردارم.
او با تعجب نگاهی به من وشکمم انداخت و با دهانی باز گفت:
_عه عه عه..!!! واقعا؟؟؟ چقدر هولی بابا!!!
خندیدم._برای سن من خیلی هم دیره..
او آه کشید و باز با حسرت نگاهم کرد.
_خوش بحالت.!! سرو سامون گرفتی! حالا باهاش خوشبختی؟
لبخندی عمیق زدم:_آره! اون یک مرد واقعیه..
او با تعجب گفت:
_ناراحت نشیا..ولی آخه چطور بهت اعتماد کرد؟؟آخه کدوم آدم مذهبی و طلبه ای میاد یه دختری مثل تو رو بگیره؟!
🍃🌹🍃
قبل اینکه جوابش رو بدم صدای فاطمه شوک زدمون کرد.😏😌
_وا؟؟!! مگه رقیه سادات چشه؟! کی از اون بهتر؟! خدای ناکرده بی عفتی نکرده که..یک کم جوونی ونادونی داشت که اونم جدش بهش نظر کرد خوب شد.
نسیم بهش سلام کرد._ببخشید ندیدمتون تو مسجد باشید.
فاطمه جواب سلامش رو داد و به من لبخند زد.
منم فکر میکردم امشب مسجد نمیاد.فاطمه خطاب به نسیم با صدای آهسته گفت:
_من اهل گوش واستادن نیستم ولی نسیم جون شما یک کم بلند حرف میزدی ومنم پشت سرتون بودم شنیدم.بهتره اینجا در مورد گذشته حرف نزنید.درست نیست.
نسیم لب برچید و با صدای آروم تری گفت:
_آخخخخ ببخشید حواسم نبود..تن صدام بلنده..
دوباره بین من وفاطمه نگاهی رد وبدل شد.
من اصلا به نسیم خوش بین نبودم.مطمئن بودم فاطمه هم همین حس و داره..
🍃🌹🍃
شام خونه ی پدرشوهرم دعوت بودیم.
من و مرضیه خانوم مشغول شستن ظرفها بودیم که آقا رضا به آشپزخونه اومد و گفت:
_سادات خانوم بی زحمت یه سر برید اتاق حاج آقا..کارتون دارن.
من دستم رو شستم و بی فوت وقت به اتاق ایشون رفتم.پدرشوهرم بالای اتاق نشسته بود.حاج کمیل تکیه زده بود به پشتی و با حالتی پکر به گل قالی نگاه میکرد.گفتم:😊
_جانم حاج آقا؟ با من امری داشتید؟!
گفت:
_درو پشت سرت ببند بابا، بشین اینجا دوکلوم صحبت کنیم.
در و بستم و با دلواپسی کنار حاج کمیل نشستم.
حاج کمیل عمامه اش رو کنارش گذاشته بود و انگشتش رو روی اون می رقصوند.حاج مهدوی بی مقدمه گفت:
_ببین بابا من دلم نمیخواد برات بزرگتری کنم. میدونم اونقدر بزرگ شدی که فرق بین سره رو از ناسره ، و بد و از خوب تشخیص بدی .ولی از اونجا که دلم شور زندگیتونو میزنه لازمه یه چیزهایی رو گوشزد کنم.
حاج کمیل نفسش رو بیرون داد.حس کردم معذبه.با تعجب چشم دوختم به صورت حاج مهدوی(پدر)
_اختیار دارید حاج آقا! شما بزرگتر ما هستید.من کاری کردم که شما رو آزرده ونگران کرده؟!
او تسبیحش رو در مشت بزرگش انداخت و در حالیکه دستش رو روی زانوش گذاشته بود گفت:
_والا ما که در این مدت ازت جز خوبی و ادب چیزی ندیدیم.از نظر شخصیتی واخلاقی ازت راضی هستیم.فقط دلم میخواد الان که خودمون سه تا تنهاییم یه سری چیزها رو برات یادآوری کنم.
حاج کمیل با التماس رو کرد به پدرش:
_حاج آقا…
حاج مهدوی با دستش به او دستور✋ سکوت داد.اینطور که پیدا بود من قرار بود حرفهای ناراحت کننده ای بشنوم.دوباره قلب لعنتیم درد گرفت.حاج مهدوی پدر گفت:
_حرفهایی که میخوام بزنم شاید ناراحتت کنه.. شایدم بهت بربخوره ولی من فک میکنم بد نیست گاهی به آدمها بر بخوره تا حواسشونو جمع کنن.
حاج کمیل دوباره وسط حرف پدرش پرید.
_حاج آقا اجازه بدید یک وقت دیگه..
حاج مهدوی چشم غره ی بدی به پسرش رفت و با همون ابهت همیشگی گفت:😠
_اگه بناست وسط حرفم بیای برو بیرون ..
ادامه دارد…
نویسنده:
#فــــ_مــقیـمــے
#کپی_با_صلوات
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
★یقین دارم
⇜اگر #گناه 🔞وزن داشت!
⇜اگر لباسمان را #سیاه می کرد!
⇜اگر چین و چروک #صورت مان را
زیاد می کرد!!!
بیشتر از اینها #حواسمان به خودمان بود...
❣️حال آنکه #گناه
↵قد #روح را خمیده!
↵چهره #بندگی را سیاه!
↵و چین و چروک به پیراهن #سعادت مان میاندازد
من را به خودم بیاور ای رفیق😔✋
#شهید_ابراهیم_هادی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
بچه حزب اللهی ها میخواهید آرام شوید؟
👈 فقط با ولایت مداری آرام شوید
عموم مردم و بخشی از بدنه حزب الله از بیانات رهبری در حمایت تصمیم سران قوا در مسئله گرانی بنزین قانع نشده و هیچ تبیین و تحلیلی را هم قبول ندارند.
این وقایع را بخوانید:👇👇
👈سال 60 وقتی آیت الله خامنه ای به عنوان #رئیس_جمهور انتخاب شدند قصد داشتند آیت الله مهدوی کنی یا فرد دیگری را برای نخست وزیری معرفی کنند.
به علت فشار مجلس و نامه نگاری به رهبر کبیر انقلاب یعنی امام خمینی(ره)، ایشان خطاب به آیت الله خامنه ای فرمود که آقای میرحسین موسوی را به نخست وزیری معرفی کنید.
آیت الله خامنه ای مخالف بود چون اساساً خط فکری و سیاسی میرحسین موسوی را قبول نداشت.
در اینجا #نظر_امام_را_پذیرفت و موسوی را به مجلس برای نخست وزیری معرفی کرد.
👈سال 1364 بعد از اینکه آیت الله خامنه ای مجدد به ریاست جمهوری انتخاب شدند باز قصد نداشتند که جناب میرحسین موسوی را به نخست وزیری معرفی کنند.
باز مجلس به ریاست مرحوم هاشمی رفسنجانی و جناب محسن رضایی بعنوان فرمانده سپاه به امام خمینی(ره) نامه نوشتند و از امام خواستند که نگذارد میرحسین موسوی از نخست وزیری حذف شود!
👈جناب رضایی در نامه نوشته بود:
چنانچه میرحسین به عنوان نخست وزیر مجدد انتخاب نشود در جبهه ها و بین نیروها اختلاف می افتد و موضع ما در جنگ تضعیف می شود.😏
هاشمی هم نوشته بود:
امروز مصلحت است که جناب میرحسین موسوی دوباره به عنوان نخست وزیر انتخاب شود.
امام خمینی به یکی دو نفر پیام دادند که به آقای خامنه ای بگویید که آقای میرحسین موسوی را مجدد برای نخست وزیری معرفی کنید.
اینجا آیت الله خامنه ای مقاومت کردند و گفتند تا امام به من حکم ندهد قبول نمی کنم. گفتند چرا حکم؟ پاسخ داد چون هیچ حجت شرعی برای معرفی آقای میرحسین موسوی ندارم و ایشان را کامل می شناسم به درد این جایگاه نمی خورد و ... .
🔹امام(ره) پیام دادند باشه من حکم می دهم. این چنین آیت الله خامنه ای با وجود اینکه قلباً و عقلاً با میرحسین موسوی مشکل داشت #با_نظر_امام_موافقت_کرد.
حالا در رابطه با مسئله افزایش نرخ بنزین؛ همه می دانیم که اجرای این طرح در این زمان با این شرایط
بدست بی کفایت ترین رئیس جمهور تاریخ جمهوری اسلامی و
بدست بی عرضه ترین وزرای تاریخ ایران و
بدست ناکارآمدترین مدیران، کشور را دچار آشوب و بلوا کرده؛ اما...
هیچ کدام نمی توانیم ادعا کنیم بیشتر از رهبری می فهمیم!
یعنی رهبر انقلاب خودشان نمی دانند که مردم قانع نشدند؟ قطعاً می دانند.
اما تکلیف چیست⁉️
انفعال و غرزدن و عصبانیت و ناراحتی؟
آیا تکلیف این است که ناامید شویم؟
پس چه شد معنای ولایت مداری؟
چه شد «از تو به یک اشاره/ از ما به سر دویدن»؟
چه شد: «وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد»؟
به نظرم اگر تبیین ها و تحلیل ها آرام تان نکرده، تنها راه، #توکل به خدا و #اطاعت از ولایت است.
دنبال توجیهات هم نباشیم. میدانیم برخی حرف ها، توجیه است.
وقتی #ولایت گفتند از این تصمیم حمایت می کنم ضمن انتقاد به عملکرد سران قوا و عدم مدیریت شان و مطالبه از آنها، دیگر ناامید نباشیم. امام فرمود:
"پشتیبان ولایت فقیه باشید تا مملک تان آسیب نبیند".
اینکه چرا حمایت کردند را مفصل هم توضیح دادیم اگر قانع نشدید تنها جواب ولایت پذیری است.
#اندڪےبصیرت
#ولایت_مداری
#فداےسیدعلےجانم ❤️
#بنزین
شهید شو 🌷
💔 بچه حزب اللهی ها میخواهید آرام شوید؟ 👈 فقط با ولایت مداری آرام شوید عموم مردم و بخشی از بدنه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
این فیلم را با دقت ببینید
ولایت را هدف گرفته اند‼️
#ولایت_پذیری
#بنزین
#اندڪےبصیرت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
آنچنان ولایتمدار بود که هنگام اعزام به سوریه هم سفارش میکرد به اطاعت از #امام_خامنه_ای
میگفت:
اگر امام سیدعلی گفت "بِـبُر"، بِـبُـر! و اگر گفت "نَبـُر"، نَبُــر...
چشم ،
گوش ،
دهان و حرکت ،
همه چیز
#امام_سیدعلی_خامنه_ای ولاغیر...
#پشتیبانولایتفقیهباشیدتابهمملکتشماآسیبنرسد....(امامخمینی"ره")
#شھیدجوادمحمدی
#شهید_مدافع_حرم_آلالله
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#آھارباب
#آھزینب
#آھڪربلا
#حجاب
#رفیق_شھید
#مدافع_حریم_عمه_سادات
#قیامت
#حسرت
#رفاقت
#شھادت
#حسرت
#شفاعت
#جامانده
#کوچه_شهدا
#کوچه_شهید
#شهید_جواد_محمدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#فروارد_کن_مومن😊
💔
بسـاطِ خانھ ے ڪَرَم همیشھ فرق مےڪند!
دُعا نڪردھ هم مَرا تو مُستجاب مےڪنے..(:
#آقامحسن💚
#دوشنبه_های_کریمانه
#دوشنبه_های_امام_حسنی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
🌷شهید مبارزه با اشرار و آشوبگران
پاسدار شهید مرتضی ابراهیمی، از نیروهای سپاه حضرت سیدالشهدا (ع) استان تهران در درگیری روز گذشته با منافقین و آشوبگران در ملارد به فیض عظیم شهادت نائل گردید.
#شهید_مرتضی_ابراهیمی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
بنزین کد بود. بسطامی.mp3
3.85M
💔
💥 خیلی مهم!
☢ چرا دولت یک شبه و بدون پیوست اطلاعاتی بنزین رو گران کرد؟
⭕️ دولت روحانی به خاطر دستگیرشدگان اخیر و اعترافات اون ها تحت فشار شدیدی قرار داره
و هر لحظه ممکنه کشور رو به مرز فروپاشی ببره...
#روحانی
#گرانی_بنزین
#اندڪےبصیرت
#پیشنهاددانلود👌
💔
#قرار_عاشقی
یکے باید باشھ بھ امامِ مهربونم،
امامِ رضا(ع) بگھ ڪھ:
"حالِ گرفتھ ے مرا با حَرَمَت درمان ڪن"
.
.
مآییم وُ سینه ای که
در آن مآجرایِ عشق توست 💛✨
.
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
#ای_حرمت_ملجأ_درماندگان..
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#ایهالارباب
از #تو آنی دلِ دیوانه ی من غافل نیست
اینکه درسینه ی من هست،
تو هستی دل نیست...
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#آھارباب
#آھزینب
#آھ_ڪربلا
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#السلامعلیڪدلتنگم💔
💕 @aah3noghte💕
💔
#شــهادت، بارانےست که بر همه یکسان مےبارد
چطور بعضی ها #گــُل مےکنند
و بعضی چون خار، نم نم #باران اثری در آنها ندارد؟؟
خدایا!
#خارهای_نفسم را تو حرَس کن
درد جدا کردنشان را تحمل مےکنم...
#شهید_کمیل_صفری_تبار(مصطفی)
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهـایــے_ازشــ ☄ #قسمت_صد_و_پنجاه_و_یکم _چه صدای قشنگی داره شوهرت..!! یه چیزی بگم؟! نگاش ک
💔
#رمان_رهـایــے_ازشـــ ☄
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_دوم
_اگه بناست وسط حرفم بیای برو بیرون..😠
صورتم رو سمت حاج کمیل چرخوندم.
او پوست سفیدش از ناراحتی سرخ شده و گوشهاش قرمز بود حالا انگشتش رو تا ته توی پارچه ی عمامه ش فرو برده بود و با عضلاتی منقبض به گلهای فرش نگاه میکرد.
🍃🌹🍃
حاج مهدوی شروع کرد به گفتن اون حرفها..حرفهایی که بهم نشون داد چقدر گذشته ی هر کسی میتونه براش ننگ آفرین باشه!
_ببین بابا جان..شما قبلا یه اشتباهاتی کردی که همچین ساده نبوده..البته این جای شکر داره که پشیمون هستی وتوبه کردی.این فرصتیه که خدا به هرکسی نمیده!البته ما هم امانتدار خوبی واسه گذشته ت بودیم. کلی حرف از این ورو اونور به گوشمون رسوندن که ما همه رو با یک تو دهنی به صاحاب حرف انکار کردیم..البته منتی هم نیست.شما خواستی خوب شی ما هم گفتیم یا علی.. پشتتیم.هر چی باشه آبروی تو آبروی ماست.خودت باید بدونی که کاری که کمیل کرد هرکسی نمیکرد. منی که خودم پدرشم اعتراف میکنم اگه من جاش بودم چنین ریسکی نمیکردم.حالا چه دلایلی پیش خودش داشته خدا میدونه و خودش..وگرنه من یکی نظرمو از قبل بهش گفته بودم.
از خجالت در حال آب شدن بودم.پس حاج آقا مخالف وصلت ما بوده.درسته او بیراه نمیگفت ولی حرفهاش قلبم رو به درد میاورد.منتظر بودم تا ببینم چی موجب شده که بعد از چندماه این حرفها رو بهم بزنه..گفت:
_دیشب که دم مسجد با اون خانوم که خودشو دوستت معرفی کرد دیدمت حقیقتش نگران شدم.قرار نبود شما بعد ازدواج دنبال اون دوست و رفیقای اراذلت باشی کمیل میگفت باهاشون قطع رابطه کردی.
خواستم از خودم دفاع کنم که مانع شد و گفت:
_هنوز حرفم تموم نشده..✋
از شدت ناراحتی نفسم بالا نمی اومد
گفت:
_ببین من به خودت کاری ندارم.خدا بهت عقل داده شعور داده خودت صلاح کارت رو بهتر میدونی ولی بزار یک اتمام حجت باهات کنم کوچکترین خطری آبروی ما یا حاج کمیل و تهدید کنه من سکوت نمیکنم و خودم اقدام میکنم.
🍃🌹🍃
قلبم ایستاد..
چقدر صریح..چقدر مستقیم!سکوت مرگباری بینمون حکم فرما شد.فقط صدای نفس نفس زدن حاج کمیل می اومد..حاج مهدوی پدر از جا بلند شد و حرف آخرش رو زد:
_یه چیز دیگه میگم و حجت تمام!!! ما شما رو از خودمون میدونیم.اگه از خودم نبودی بهت هرگز اینها رو نمیگفتم. ما در این مدت خیلی حرفها شنیدیم.اونم بخاطر اینکه میخواستیم دست یک دختر توبه کار یتیم رو بگیریم و کمکش کنیم خودشو پیدا کنه..اگه نمک شناس و با انصاف باشی که قطعا هستی باید خیلی حواست رو جمع کنی..همین بابا..
از اتاق بیرون رفت ودر رو بست!
🍃🌹🍃
حاج کمیل صدای نفسهاش بلند ترشده بود از وقتی پدرش شروع به صحبت کرد سرش بالا نیومده بود.بیشتر از خودم دلم برای او سوخت که با انتخاب من چقدر پیش خونواده ش سرشکسته شده بود.
شاید اینها حرف دل خودش هم بود و روش نمیشد بهم بگه.
حق با پدرشوهرم بود..هیچ انسان شریف و با اعتباری چنین ریسکی نمیکرد.
دلم میخواست کاری کنم.حرفی بزنم تا شاید نفس کشیدنهای حاج کمیل طبیعی تر بشه.ولی من خودم هم حال خوبی نداشتم.بلند شدم..قبل از اینکه اشکم در بیاد باید از اتاق بیرون میرفتم و به جمع ملحق میشدم.شاید در سکوت وتنهایی حاج کمیل راحت تر نفس بکشه…
🍃🌹🍃
به خونه برگشتیم.
حاج کمیل تنها کلمه ای که از دهانش خارج شده بود خداحافظی از خونوادش بود.میدونستم که از من شرمنده ست.
در حالیکه این من بودم که باید احساس شرمندگی میکردم.
به محض رسیدن، قبا و عمامه اش رو درآورد و روی چوب لباسی آویزون کرد و بدون کلامی روی تخت دراز کشید.داخل اتاق نرفتم چادر وروسریم رو در آوردم و روی مبل نشستم.دلم گریه میخواست ولی حال گریه نبود.دیگه از یه جایی به بعد گریه آرومت نمیکنه!
روی مبل نشستم و فکر کردم.به همه چیز! به خودم.به حاج کمیل.به گذشته و آدمهای دورو برم.به حرفهای پدرشوهرم که چقدر تیز و برا بود و روحم رو جریحه دار کرده بود.کاش آقام بود..کاش مادر داشتم! اگر اونها بودند شاید با من اینطوری رفتار نمیشد!!تنهایی موجب شد خیلی از حرفهای پدرشوهرم رو بهتر درک کنم.یک جمله ش مدام در ذهنم تکرار میشد! دختر توبه کار یتیم…😒
تسبیح رو از مچم باز کردم و روی سینه م فشردم.انگار الهام کنارم بود.تصورش میکردم که مقابلم روی اون مبل تک نفره نشسته و بهم لبخند میزنه.ومن معنی اون لبخند رو نمیفهمیدم.اینقدر در خیالات خودم محو بودم که نفهمیدم کی تصویر الهام جای خودش رو به تصویر زیبای حاج کمیل داد.او روی همان مبل نشسته بود و دستش رو زیر چانه اش گذاشته بود.اندوه از نگاهش می بارید.این رو در نور کم اتاق هم میشد فهمید.خیلی طول کشید تا سکوت رو شکست.😔
_معذرت میخوام!
ادامه دارد…
نویسنده:
#فــــ_مــقیـمــے
#کپی_با_صلوات
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#آیت_الله_مجتهدی_تهرانی
در کارهایتان دقّت کنید ببینید که آیا #اخلاص دارید یا نه؟
عمل خالص آن است که #نخواهی جز #خدا
تو را به خاطر آن تشویق کند.
#اخلاص
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
آهن آبدیده را، رنگ عوض نمےڪند
چهره انقلاب را، جنگ عوض نمےڪند
به منکر علی بگو، به کوری دو چشمتان
مطیع امر رهبری، رنگ عوض نمےڪند
#فداےسیدعلےجانم❤️
#پروفایل💪
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕