eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 💞 معشوق من😍 هنگامی که اثرونشانم ازدنیاقطع شدوزیرخاک رفتم، ویادم ازخاطرافریده ها محوشد، وهمچون کسی که فراموش شده،درزمره فراموش شدگان قرارگرفتم،به من رحمت ار... دعای ۵۳ از صحیفه سجادیه ... 💕 @aah3noghte💕
💔 عاشق نباشی حس باران را نمےفهمی فرق قفس با یک خیابان را نمےفهمی چه کسی عاشقتر از شهید که از قفس دنیا رهید و پرید و رسید تو این لحظات بارونےدعاکنیم برای آمدن دلیل باران ها و بِڪُم ینزّل الغَیث ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ما گمشدگاݩیم‌ ڪه‌‌اݩدر‌خَمِ‌دݩیا،‌ تنهاهنـر‌ماست ‌ڪه‌مجنون‌حـسـیـنـــیم #صلے‌الله‌علیڪ‌یااباعبدالله #آھ‌ارباب #آھ‌زینب #آھ_ڪربلا #اللهم‌ارزقنازیارت‌الحسین‌علیه‌السلام #السلام‌علیڪ‌دلتنگم💔 💕 @aah3noghte💕
💔 🔵 آغاز محرمانه ایران و آمریکا؛ در سایه تبادل زندانیان ♦️ یک ماه از اظهار علنی برای تبادل زندانیان نگذشته بود که “نزار زاکا” دوتابعیتی آمریکایی-لبنانی از افراد لیست اعلامی وزارت خارجه در خردادماه ۹۸ آزاد می شود و طی بیانیه ای اعلام می کند:‌ «آزادی من بخشی از معامله ایران با آمریکا بود.» ♦️ حالا آبان ۹۸ است و رئیس جمهور صراحتا مذاکرات پنهانی را تایید می کند و می‌گوید:‌ «به تمام مذاکراتی که با برخی از کشورها در پشت پرده برای حل و فصل انجام می دهیم، متعهد هستیم و به این مذاکرات ادامه خواهیم داد و پیش خواهیم برد.» ♦️ در شرایطی که روحانی کشور را به گروگان گرفته، مجددا خبر می رسد که یکی دیگر از افراد نام برده شده در لیست جاسوس‌های آمریکایی به نام “ژیو وانگ” با واسطه سوئیس آزاد می شود و مورد استقبال “برایان هوک” رئیس گروه ویژه اقدام علیه ایران قرار می گرد که حاکی از اهمیت این شخص و تبادل است. ♦️ در همین روز رویترز خبری را به نقل از یکی از مقامات ارشد آمریکایی منتشر می کند که «آمریکا آماده است بدون پیش شرط با ایران کند.» ♦️ در تکمیل این پروژه با توئیتی از ایران تشکر می کند و می نویسد: «از ایران بابت یک مذاکره بسیار منصفانه متشکرم. دیدید، می‌توانیم با هم معامله کنیم!» ♦️ دیگر شکی باقی نمانده است که دولت روحانی مذاکرات پنهانی خود را با آمریکا مدت‌هاست آغاز کرده و نقطه شروع نیز تبادل زندانیان دو طرف است و پالس های آشکاری نیز از جانب مقامات ایرانی و آمریکا می رسد که هر دوطرف مایل به مذاکره در بقیه موضوعات نیز هستند. ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ‌ بَر سرِ راھِ تُو مُردن چھ صـفـٰایے دارَد مُرده را زِنده ڪُنَد عَطرِ گریبٰانِ حَسَن ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄ #قسمت_صد_و_هفتاد_و_دوم _کجا؟؟؟؟ شما یک بدهکاری کوچیک به ما داری.. م
💔 میلاد بلند گفت: _حمید سر به سرش نزار. قرارمون این نبود. حمید چشم از من برنمیداشت!گفت: _تو میتونی جنتلمن باشی من نه! من هروقت یک بره ی ترسو وخشگل میبینم نمیتونم جلو شکمم رو بگیرم! میلاد مضطرب بود. حمید گفت: _بزن و دستش رو جلو آورد تا چاقو رو بگیره. باید بهترین تصمیم رو میگرفتم. او زورش از من بیشتر بود.چون هم مرد بود وهم مست! من نمیتونستم بااو درگیرشم چون ممکن بود جنینم آسیبی ببینه. خدا رو بلند صدا زدم..😫😵😭 اشکهام مثل سیل عالم خراب کن پایین میریخت دوباره صدا زدم..همون مضطری که چادر سرم انداخت! همون مضطری که سالهاست داره فریاد میزنه: 🌴شیعههههههه ی علیییییی!! و ما کر هستیم. گوشمون رو اونقدر گناه پرکرده که صدای هل من ناصر ینصرنی ش رو نمیشنویم!🌴 چشمم رو بستم و با آخرین توانم فریاد زدم: 😵😭 _امااااااام زمااااان به فریااااااادم برس..... 🍃🌹🍃 ناگهان دستی که چاقو 🔪در اون جا داشت بی اختیار به روی بازوم فرو رفت! لحظه ای دستم داغ شد. وقتی چهره ی وحشت زده ی حمید 😨رو دیدم چاقو رو بیرون آوردم و دوباره به بازوم 🔪فرو کردم..او عقب عقب رفت و رو به میلاد گفت: _این دیوونست باباااا… هیچ دردی احساس نمیکردم! فقط نمیتونستم چشمهام رو ثابت نگه دارم.میلاد😨 رو دیدم که با تشویش و وحشت بازوی حمید رو گرفت و گفت: _بریم دیوونه بریم دارن درو🚪👊 میشکنن.. وقتی مطمئن شدم از آشپزخونه بیرون رفتن روی زمین ولو شدم .. صدای موسیقی🔊 زیاد بود. ولی نمیدونم چرا توی گوشم همش صدای اذان💫 پخش میشد! اون هم با یک صوت متفاوت! هنوز بیم اون داشتم اونها سراغم بیان. چشمم رو به زور وا کردم..تنه ای سخت در آغوشم گرفت. از ترس جیغ کشیدم: _نههههههههه😫😵😭 🍃🌹🍃 صداش آرومم کرد:😭 _رقیه جان…رقیه خانوم..سادات گلمممم چرا غرقه به خونی؟؟چرا مثل 🌸مادرت🌸 دست وبازوت خونیه؟! آه بخون…بخون حاج کمیل روضه مــ🌸ــادرم رو..بخون! میگن امام زمان روضه شونو دوست داره. لبهای گرم و خیس از اشک چشم حاج کمیل روی صورت سردم میرقصید! چقدر خوب بود که او همیشه تنش گرم بود!من داشتم از شدت سرما میلرزیدم. چشمهام رو به سختی باز کردم و با خنده ی شوق زبان گرفتم.سعی کردم فک لرزونم رو کنترل کنم. _حاج کمیل دیدی؟ دیدی گفتم نمیزارم اعتمادت بهم سلب شه…؟هم..هم…هم…دیدی…هم..هم..دیدی جدم نذاشت شرمنده شم؟ بخدا…هم هم.نذاشتم یه تار….هم ..هم..یه تارمومو ببینند..نذاشتم.... او با چشمهایی خیس از اشک آهسته گریه میکرد.گفت:😭 _الهی قربون اون جدت برم که تو رو به من داد..الهی قربون اون جدت برم که تو الان سالمی..حرف نزن!حرف نزن خانومم.. حرف نزن ..😭 چشمهام جون دیدن نداشت ولی دوست داشتم با آخرین جون کندنام او را سیر تماشا کنم. او عمامه ش رو روی زمین گذاشت و آهسته سرم رو روی اون قرار داد.چشمم بسته شد. صدای جر خوررن پارچه ای به گوشم رسید.دستهای گرم و لرزنده ی او راحس میکردم که چیزی رو دور بازوم میبنده. وای چه آرامشی!! صدای موزیک قطع شد.🔇 حالا موسیقی زندگی بخش مردی از جنس نور در گوشم مینواخت! تاپ تاپ تاپ تاپ..💓محکم و با صدایی بلند. سرم دوباره روی قفسه ی سینه ش بود. نفس بکش رقیه! این عطر بهشته! بهشتی که خدا بهت داده.دیدی چقدر خدا قشنگ بغلت کرد و جا دادت تو بهشت؟ حالا دیگه آروم بخواب!! از هیچ چیز نترس! فقط گوش کن به صدای آهنگ زیبای بهشت …تاپ تاپ تاپ تاپ… 🍃🌹🍃 اون سمت بهشت.... کنار یک درخت🌳 پربار تاک الهام نشسته و نوزاد👶 منو با لبخند ☺️در آغوش گرفته!! نگاهش سمت منه و هرازگاهی چشمهاشو از من میگیره و به نوزادم با عشق و علاقه نگاه میکنه!😍 پرسیدم: _حالش خوبه؟! چشمهاش رو به نشانه ی تایید بازو بسته کرد و خندید!☺️ کسی دستی روی پیشانیم گذاشت.نگاهش کردم.آقام چه جوون و زیبا شده بود.گفت: _انگور میخوری؟🍇 تشنه م بود!! گفتم:😊 _بله آقاجون..دلم انگور میخواد! .او خوشه ی انگور رو دستم داد و با محبت نگاهم کرد.😍چشم از آقاجانم برنمیداشتم.پرسیدم: _آقاجون چرا شما از اول برام آقا بودی نه بابا؟؟ خندید!! _اگر آقا نبودم نمیبخشیدمت.😊 پس آقام منو بخشید!جواب دیگرش رو خودم پیدا کردم: او قبل از اینکه بابا باشه سید و آقا بود!😌😊 ادامه دارد.. نویسنده: ... 💕 @aah3noghte💕
💔 مرحوم حضرت آیت اللّه العظمی علّامه آقای طباطبایی «رحمة اللّه علیه» از استادش مرحوم حضرت آیت اللّه العظمی علّامه آقای سیّد علی قاضی «رحمة اللّه علیه» نقل کرده هست که: اگر کسی نماز واجبش را اوّل وقت بخواند و به مقامات علیه نرسد، من را لعن کند (( در جایی هم فرموده اند: به صورت من تُف بیندازد)). منبع: [کتابِ] عطش. ... 💕 @aah3noghte💕
💔 🔴تذکر کتبی زاهدی نماینده کرمان به روحانی در نشست علنی روز یکشنبه، ۱۷ آذرماه مجلس شورای اسلامی: 🔺آقای رئیس جمهور دولت تدبیر و امید! چرا هرکجا می رویم مردم از عدم واریز یارانه معیشتی صحبت می کنند و مشخص نیست که ۶۴ میلیون نفری که ادعای واریز پول به حساب آن ها دارید، کجا هستند؟ ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 ۱۸ آذر سالروز تولد #شهیدمحمودرضابیضائی فیلم جشن تولد شهید... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_مناز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 آقامحمودرضا اولین کسی بود که منو با شهدای مدافع حرم آشنا کرد خیلی هوامو داره و یه بارم که مشکل بزرگی برام پیش اومده بود، خودشو برادرم معرفی کرده بودند 😌 آره ... اینجوریاس رفاقت با شهدا ضرر نداره ماییم که باید جوری رفتار کنیم که شرمنده شهدا نشیم #شهید_محمودرضا_بیضائی #سالروززمینےشدن #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 ✍ باران اگر ببارد مُدام تمام پاییز را... برف اگر ببارد مُدام تمام زمستان را... ▫️باز هم خفگی ، سهم دنیایی ست که تو را کم دارد! 💕 @aah3noghte💕
💔 #قرار_عاشقی در حریم قدسی ات بال مناجاتی بده گنبدت دل میبرد وقت ملاقاتی بده... #اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی #امام_رضآی_دلم #دلتنگ_حرم #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 🔻خدایا کِی خودت را به من نشان می‌دهی؟ 🔸عبادت یعنی تمنا؛ تمنای ملاقات. الله‌اکبر، یعنی خدایا کِی خودت را به من نشان می‌دهی؟ کِی جلوه می‌کنی؟ ببین من با ادب ایستاده‌ام. تا کی باید مقابل تو ادا در بیاورم و با اراده خودم خم و راست شوم، نمی‌شود رؤیت عظمت تو مرا به سجده و رکوع بکشاند؟ سجده‌ها را تکرار می‌کنم اما کِی تو در را باز خواهی کرد؟ مدام این الفاظ را تکرار می‌کنم، ولی هنوز تو را نچشیده‌ام. و هنگامی که نماز به پایان می‌رسد، بنده صدا می‌زند: باشد راضی هستم... سلام بر همه خوبان عالم «السلام علیکم و رحمة الله و برکاتة.» این بار هم نشد ولی سجدۀ شکر به‌جا می‌آورم؛ خدایا ممنونت هستم که مرا در این تمنّا قرار دادی. 🔻بخشی از کتاب "رابطه عبد و مولا" اثر علیرضا پناهیان ... 💕 @aah3noghte💕
💔 💞 مهربان خدای من... باران بد بر ما مبار، و جامه بلا بر ما مپــوشان ...اگر (این ابر و رعد و برق را) براى انتقام و عــذاب برانگيخته‌ای، و به خشـم فرستاده‌اى، ما از خشم تو پناه به تو ميبريم». دعای سی و ششم صحیفه سجادیه ... 💕 @aah3noghte💕
💔 میفرمود: رفاقت مثل یک هنر هست باید رفت و و تمرین کرد .... هر کسی نمی تونه ادعا کنه بلد هستم خیلیهامون ادعای رفاقت داریم ولی خودمونیم... کدوم یکیمون مثه جواد تا ته جاده رفاقت رفته؟ کدوم یکیمون اگه از رفیقش نارفیقی دید، گذشت کرد؟ کدوم یکی از ماها که سنگ رفاقت با جواد رو به سینه میزنیم... شدیم مثه او؟ نه رفیق... ، نعمتیه که خدا به هر کسی عطا نکرده... و با رفاقت بی غل و غش به دست میاد و آخرش میرسه به خدا... نمونه ش آقا جواد ... ... 💔 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 عادَتُكَ الْإِحْسانُ اِلَى الْمُسيئينَ ... همین عادت‌های قشنگ تو، مرا بد عادت کرده 💔 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبــــ ☄ #قسمت_صد_و_هفتاد_و_سوم میلاد بلند گفت: _حمید سر به سرش نزار. قرارم
💔 صدای پچ پچ های خفیف و پرتعدادی به گوشم میرسید. _الهی بمیرم براش..خدا میدونه چی کشیده _من از همون اولش حس خوبی به اون دختر نداشتم.حالا خداروشکر بخیر گذشت. . _خدا از سرتقصیرات اون دختر نگذره..ببین چطور با این دختر بازی کرد.. چشمهام رو به آرومی باز کردم.دور و برم چقدر شلوغ بود.خواب بودم یا بیدار؟! اولین صورتی که مقابلم دیدم فاطمه بود.قبلا هم، این صحنه رو دیده بودم.با چشمهای اشک آلود و نگران نگاهم میکرد.صورتم رو بوسید و آهسته اشک ریخت..😢 _تو آخر منو میکشی رقیه ساداات..الهی بمیرم برات که اینقدر مظلومی. .اینقدر اذیت شدی.. اشک خودمم در اومد.نمیدونم خودش از من جدا شد یا مادرشوهرم او رو از من جدا کرد.او برعکس فاطمه لبخند زیبایی به لب داشت. پیشونیمو بوسید و پرسید:☺️ _حالت چطوره دخترم؟ 🍃🌹🍃 من فقط آهسته اشک میریختم. هنوز در شوک بودم.راضیه ومرضیه به نوبت جلو اومدند و بوسم کردند.راضیه خانوم کنار گوشم زمزمه کرد: _دیگه تموم شد عزیزم..از حالا به بعد خودمون مراقبت هستیم..نمیزاریم کسی بهت چپ نگاه کنه.. نکنه واقعا خواب بودم؟! اونها واقعا نگران حال و روزم بودند.؟ شماتتم نکردند؟ شک نکردند.؟حاج آقا مهدوی..حاج آقا مهدوی چرا اینجا نبود؟ نکنه او قید منو زده بود؟ نکنه دیگه منو به اولادی قبول نداشت؟! خدایا شکرت! او همینجاست! پشت در نیمه باز اتاق!منو دید که نگاهش کردم. لبخندی به لبش نشست😊 و با یک یا الله وارد شد.تسبیح به دست و نگاه به زیر بالای سرم ایستاد.با اشک وشرم نگاهش کردم.در نگاهش چیزهایی بود که من معنیش رو نمیفهمیدم. ناگهان خم شد و پیشونیم رو بوسید☺️😘 و دستم رو فشرد. _خداروشکر بابا که سالمی..خدا روشکر..ما رو صدبار کشتی و زنده کردی. دستش رو محکم فشردم و زیر گوشش گفتم: _حاج آقا من واقعا دنبال بردن آبروتون نبودم.. چندبار آروم پشت دستم زد: _میدونم بابا میدونم. شما افتخار مایی! خدا رحمت کنه پدرو مادرت رو! آه چقدر دلم آروم گرفت!! 🍃🌹🍃 حاج کمیل گوشه ای از اتاق ایستاده بود و تسبیح به دست با اندوه نگاهم میکرد و لبخند غمناکی برلب داشت. اتاق که خلوت از جمعیت شد نزدیکم اومد! عاشق این حیاش بودم! شاید با دیدن نجابت او هیچ کسی فکرش را هم نمیکردکه او چقدر در مهرورزی استاده! دستم رو گرفت و نگاهم کرد. آه چه لذتی داره بعد فرار از دنیایی کثیف و وحشتناک که بنده های بد خدا برات ترتیب دادن تو آغوش خدا آروم بگیری ودستت تو دستت بنده ی خوبش باشه!دلم میخواست فکر کنم همه ی اتفاقها یک کابوس بوده و من فقط در یک تب هیستریک این صحنه های وحشتناک و نفس گیر رو تجربه کرده بودم ولی حقیقت این بود که اون اتفاقها افتاده بود. حاج کمیل غنچه‌ ی لبخندش☺️ شکفت.من هم با او شکفتم!☺️انگشتهای مهربان و نرمش رو روی دستم رقصوند! چه عادت قشنگی داشت! این رقص انگشتها رو دوست داشتم! _سلام علیکم عزیز دلم؟؟حالتون چطوره؟ گلوم خشگ بود.گفتم: _سلام! شما که باشی کنارم دیگه حال و روز معنا نداره حاج کمیل. دستم رو روی لبهاش گذاشت و بوسید.😘 چشمهاش 😢برکه ی اشک شد. _خیلی میخوامت سادات خانوم..😍 نفس عمیقی کشیدم!😌 🍃🌹🍃 اگه اتفاقی برام میفتاد و نقشه ی نسیم عملی میشد باز هم حاج کمیل میگفت منو میخواد؟!!! اگر آبروم به تاراج میرفت حاج کمیل بوسه به دستم میزد و عاشقونه بهم میخندید؟!فکر این چیزها آزارم میداد! دیگه بسه آزار..من از دست آقام خوشه ی انگور گرفتم. آقام گفت منو بخشیده.پس دیگه نباید به این اتفاقها فکر کنم. هرچند که سوالات بیشماری ذهنم رو درگیرخودش کرده بود و باید به جواب میرسیدم.گفتم: _باورم نمیشه از اون مهلکه جون سالم به در برده باشم.نمیدونید این چندساعت برمن چی گذشت..😒 سرش رو به نشانه همدردی تکون داد: _میفهمم میفهمم!😊 گفتم: _نمیدونید چه معجزاتی به چشم دیدم!!😊 دوباره با همان حالت جواب داد: _یقین دارم..یقین دارم😌 اشکم از چشمم جاری شد. _بچم حالش خوبه؟😧😢 گفت:_بله..به لطف خدا.☺️ نفس راحتی کشیدم و صورت زیبا و روحانی الهام رو در خواب مجسم کردم که نوزادم در آغوشش غنوده بود.گفتم: _خیلی حرفها دارم براتون حاجی..خیلی اتفاقها افتاد.. او سرش رو با ناراحتی شرمندگی پایین انداخت. گفت:😔😒 _قصور از من بود! کاش به شما زودتر گفته بودم در اطرافمون چه خبره.خیلی کلنجار رفتم دراین مدت بهتون بگم چه اتفاقی داره می افته ولی وقتی رفتارتون رو اونشب بعد صحبتهای حاج آقا دیدم صلاح ندونستم خبردارتون کنم قصه از چه قراره.از طرفی هنوز مطمئن نبودم این بازیها زیر سر کیه! گفتم خودم میرم تحقیق میکنم، پیگیری میکنم تا شاید چیزی دستگیرم شه اما.. آه بلندی کشید و گفت: _به هرحال دیگه همه چیز تموم شد.دیگه کسی برای آزار دادن و آسیب زدن شما وجود نداره. ادامه دارد.. نویسنده: ... 💕 @aah3noghte💕
💔 خدایا... بابت تمام دعاهایی که کردم و مستجاب نکردی ممنونتم بابت همه‌ی چیزایی که ازت خواستم و بهم ندادی سپاسگزارم... بابت همه‌ی داشتنایی که سهمم حسرت بود شکر... بابت تمام لحظاتی که منتظر بودم اما به سر نرسید،بی نهایت شکرت. الحمدلله ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 حاج حسین یکتا: بچه‌ها دو دوتا چهارتای خدا با دو دوتا چهارتای ما فرق داره؛ یه گناه ترک میشه، همه چی به پات ریخته میشه، یه جا حواست پرت میشه، صد سال راهت دور میشه! ✍رضا حواسش خیلی جمع بود که تو بیست سالگی، لایق شهادت شد... ... 💕 @aah3noghte💕