eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 با پیله کردن، عاقبت پروانه خواهم شد🦋 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 💞 الهی؛ هیچ قلبی بدون شهادت، از کار نیفته... ... 💕 @aah3noghte💕
Shab19Ramazan1397[05].mp3
14.11M
💔 🎙خیلی دلم گرفته... (مناجات با خدا) بانوای: حاج میثم مطیعی یک عده با چه شوقی، حاجاتشان روا شد من ... خیلی دلم گرفته ... 💞 @aah3noghte💞
💔 نگران نباشید دست ما را مےگیرند.... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 می‌گفت : از خدا خواستم بدنم حتــی یڪ وجب از خاڪ زمین را اشغال نڪند ! آب دجله . . . او را برای همیشه با خود بُرد ۳۱عاشورا ... 💞 @aah3noghte💞
💔 دستنوشته یک شهید برای امام حسین ع این دست نوشته در جیب یکی از شهدایی که در بمباران هوایی آمریکا در عراق شهید شده است، پیدا شد. 👈ترجمه: ای مولای من، رودهای روان بهشتی، جاودانگی و نعمت‌های بی انتهایش را نمی‌خواهم. نه از روی زهد و بی‌نیازیم، بلکه به طمع هر آنچه نیکوتر است نزد تو. ای مولای من، تنها بهشت من همسایگی با اباعبدالله الحسین علیه السلام است. ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
✨ بسم الله النور #مردی_در_آینه قسمت 8⃣6⃣ ماموریت 24 ساعته فردا صبح اول وقت صداي زنگ در بلند
✨ بسم الله النور قسمت 9⃣6⃣ مقصد نهایی يه هفته تمام و هيچ چيز ... نه تماس مشکوکي ... نه آدم مشکوکي ... مايکل هم کل اطلاعات مالي اون رو زير و رو کرده بود ... به مرور داشت اين فکر توي سرم شکل مي گرفت که یا اين همه سال کار کردن توي واحد جنايي ... من رو به آدمي با توهم تئوري توطئه تبديل کرده ... يا اون همه چيز رو فهميده و خطوط پشت سرش رو پاک کرده ... از طرفي هنوز ترس و رعب عجيبي ازش توي وجودم بود ... ترسي که نمي گذاشت به چشم يه آدم معمولي بهش نگاه کنم ... آدم پيچيده، چند بعدي و چند مجهولي اي که به راحتي توي چند برخورد، حتي افرادي مثل اوبران نسبت بهش نرم مي شدن .. . و بعد از يه مدت مي تونست اعتماد اونها رو به خودش جلب کنه ... تا حدي که مطمئن بودم اگه سال هاي زياد رفاقت و همکاري من با اوبران نبود ... حاضر نمي شد درخواستم رو قبول کنه ... و اطلاعات شخصي ساندرز رو برام در بياره ... چند ساعتي مي شد توي مدرسه بود ... و من توي اون گوشه دنج قبل، همچنان منتظر بودم ... بهترين نقطه اي بود که مي تونستم فاصله ام رو باهاش حفظ کنم و از طرفي هر جاي مدرسه هم که مي رفت، همچنان به تماس هاش گوش کنم ... و اين به لطف جان پروياس بود ... همين که بهش گفتم لازمه چند وقت مدرسه زير نظر باشه قبول کرد و نپرسيد اون تهديد احتمالي که دبيرستانش رو تهديد مي کنه چيه ... سر پرونده کريس ... و دختر خودش اعتمادش نسبت بهم جلب شده بود ... چند ساعت توي يه نقطه نشستن واقعا خسته کننده بود ... تا اينکه بالاخره تلفنم زنگ خورد ... مايکل بود ... - حدود 45 دقيقه پيش ... خانم ساندرز سه تا بليط هواپيما به مقصد تورنتو گرفت ... - خوب که چي؟ ... تعطيلات نزديکه ... - داري چيزي مي خوري؟ ... تا اين رو گفت بيسکوئيت پريد توي گلوم ... نزديک بود خفه بشم ... - فعلا تنها چيز جذاب اينجا واسه پر کردن اوقات بیکاری، خوردنه ... چند لحظه مکث کرد ... - اگه ميذاشتي حرفم تموم بشه به قسمت هاي جذابش هم مي رسيد ... بلیط برای تعطیلات چند روزه ی پیش رو نیست ... غير از بليط هاي پرواز تورنتو ... براي فرداي اون روز، سه تا بليط ديگه هم رزرو کرد ... به اسم خودش، همسرش و دخترش ... یک توقفه ... مقصد نهایی، ايران ... با شنيدن اين اسم دستم شل شد و بقيه بيسکوئيت از دستم افتاد ... سريع دستم رو کردم توي جيب کتم و دفترچه يادداشتم رو در آوردم ... - شماره پرواز و شرکت هواپيمايي هر دو پرواز رو بگو ... تلفن رو که قطع کردم هنوز توي شوک بودم ... داشتم به عقلم شک مي کردم اما اين اتفاق يعني شک من بي دليل نبوده ... عراق*، يه کشور با تسلط شيعه ... و پر از گروه هاي تروريستي ... اون شايد ثروت زيادي نداشت اما مي تونست حامي مالي يا حتي واسطه مالي گروه هاي تروريستي باشه ... علي الخصوص اگه شيعه باشه ... شيعيان از القاعده و طالبان هم خطرناک ترن ... نفسم بند اومده بود ... هر چند هنوز هيچ مدرکي عليهش نداشتم اما انگيزه اي که داشت از بين مي رفت دوباره زنده شد ... بايد تا قبل از اينکه از کشور خارج مي شد گيرش مي انداختم ... 10 دقيقه بعد دوباره تلفن زنگ خورد ... اما اين بار مال من نبود ... تلفن دنيل ساندرز ... تماس ورودي: همسرش ... * اشتباه شنیداری پای تلفن به علت شباهت تلفظ ایران و عراق در زبان انگلیسی است. ⏪ ادامه دارد... ... 💞 @aah3noghte💞 نویسنده : شهید مدافع حرم سید طه ایمانی ارسال داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
شهید شو 🌷
✨ بسم الله النور #مردی_در_آینه قسمت 9⃣6⃣ مقصد نهایی يه هفته تمام و هيچ چيز ... نه تماس مشکو
✨ بسم الله النور قسمت 0⃣7⃣ تنها خواسته من دنيل گوشي رو برداشت ... صداي شادش بعد از شنيدن اولين جملات همسرش به شدت ابري شد ... - سلام ... چند دقيقه پيش براي هر سه تامون بليط گرفتم ... براي روزرو هتل با دوستت هماهنگ کردي؟ ... دنيل سکوت کرده بود ... سکوت عميقي که صداي پر از انرژي بئاتريس ساندرز رو آرام کرد ... - اتفاقي افتاده؟ ... چرا اينقدر ساکتي؟ ... و دوباره چند لحظه سکوت ... - شرمنده ام بئا ... فکر نمي کنم بتونيم بريم ... چند روزي بود که مي خواستم بهت بگم اما نتونستم ... هر بار که قصد کردم بگم ... با ديدن اشتياقت، نتونستم ... منو ببخش ... حس مي کردم مي تونم صداي دل دل زدن و ضربان قلب همسرش رو بشنوم ... اون صداي شاد، بغض کرده بود ... - چي شده دنيل؟ ... نفسش از ته چاه در مي اومد ... - ميشه وقتي برگشتم در موردش صحبت کنيم؟ ... بغض بئاتریس شکست ... - نه نميشه ... مي خوام همين الان بدونم چه اتفاقي افتاده؟ ... من تمام سال رو منتظر رسيدن این روز بودم ... سال گذشته که نتونستيم بريم تو بهم قول دادي ... قول دادي امسال هر طور شده ما رو مي بري ... نمي تونم تا برگشتت صبر کنم ... تا برگردي ديوونه ميشم ... تا به حال نديده بودم حرف زدن تا اين حد سخت باشه ... شايد نمي تونست کلمات مناسب رو پيدا کنه ... و شايد ... به حدي حس اون کلمات عميق بود ... که دلم نمي خواست به هيچ چيز ديگه اي فکر کنم ... دنيل سکوت کرده بود ... و تنها صدايي که توي گوشي مي پيچيد ... صداي نفس کشيدن هاش بود ... سخت و عميق ... و اين سکوت چيزي نبود که همسرش توان تحمل رو داشته باشه ... - به من قول داده بودي ... اين تنها چيزي بود که توي تمام مدت ازدواج مون با همه وجود ازت مي خواستم ... ... دلم مي خواد مقدس رو از نزديک ببينم ... مي خوام توي هواي و نفس بکشم ... مي خوام بعدي، من رو ببري کربلا ... مي خوام تمام اون مسير رو همراه شوهر و دخترم پياده برم ... هيچ وقت ... هيچ چيزي ازت نخواستم ... تنها خواسته من توي اين سال ها از تو ... فقط همين بود ... سکوت دنيل هم شکست ... صداي اشک ريختنش رو از پشت تلفن مي شنيدم ... اونقدر که حتي می شد لرزش شانه هاش رو حس کرد ... ⏪ ادامه دارد... ... 💞 @aah3noghte💞 نویسنده : شهید مدافع حرم سید طه ایمانی ارسال داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
شهید شو 🌷
✨ بسم الله النور #مردی_در_آینه قسمت 0⃣7⃣ تنها خواسته من دنيل گوشي رو برداشت ... صداي شادش بع
✨ بسم الله النور قسمت 1⃣7⃣ ارباب من من مات و مبهوت به حرف هاي اونها گوش مي کردم ... مفهوم بعضي از کلمات رو نمي دونستم و درک نمي کردم ... اون کلمات واضح، عربي بود ... شايد رمز بود ... اما چه رمزي که هر دوي اونها گريه مي کردن ... اونها که نمي دونستن من به تلفن شون گوش مي کنم ... چند ثانيه بعد، دنيل اين سکوت مرگبار رو شکست ... - من رو ببخش بئا ... اين بار اصلا زمان خوبي براي رفتن نيست ... شايد سال ديگه ... و اون پريد وسط حرفش ... - مطمئني سال ديگه من و تو زنده ايم؟ ... يادته کريس هم مي خواست امسال با ما بياد؟ ... دوباره بغض راه گلوش رو سد کرد ... بغضي که داشت من رو هم خفه مي کرد ... - اما اون ديگه نمي تونه بياد ... اون ديگه فرصت ديدن حرم هاي مقدس رو نداره ... کي مي دونه سال ديگه اي براي من و تو وجود داشته باشه؟ ... نفس هاي ساندرز دوباره عميق شده بود ... از عمقي خارج مي شد که حرارت آتش و درد درونش با اونها کنده مي شد و بیرون می اومد ... به زحمت بغضش رو کنترل کرد ... - کارآگاهي که روي پرونده کريس کار مي کرد رو يادته؟ ... و دوباره سکوت ... - اون رفتارش با من مثل يه آدم عادي نيست ... دقيقا از زماني که فهميد ما مسلمانيم ... طوري با من برمي خورد مي کنه که ... بئاتريس ... من نمي تونم علت رفتارش رو پيدا کنم ... اگه به چيزي فکر کرده باشه که حقيقت نداره ... و اگه چيزي رو نوشته باشه که ... مي دوني اگه حدس من درست باشه ... چه اتفاقي ممکنه براي ما بيوفته؟ ... فکر مي کني کسي باور مي کنه ما ... صداي اشک هاي همسرش بلندتر از صداي خسته دنيل بود ... صدايي که با بلند شدنش، همون نفس هاي خسته رو هم ساکت کرد ... فقط اشک مي ريخت بدون اينکه کلامي از زبانش خارج بشه ... و من گيج و سردرگم گوش مي کردم ... اون کلمات هر چه بود، رمز نبود ... اون اشک ها حقيقي بود ... براي چيزهايي که من اصلا متوجه نمي شدم ... حتي مفهوم اون لغات عربي رو هم نمي فهميدم ... چند بار صداش کرد ... آرام ... و با فاصله ... - بئاتريس ... بئاتریس ... اما هيچ پاسخي جز اشک نبود ... تا اينکه ... - فاطمه جان ... نمي دونستم يعني چي ... اما تنها کلمه اي بود که اون بهش پاسخ داد ... صداي اشک ها آرام تر شد ... تا زماني که فقط يک بغض عميق و سنگين باقي بود ... - تقصیر تو نیست ... اشتباه من بود دنيل ... من نبايد چنين سفري رو ازت مي خواستم ... ما هر دو مثل هميم ... بايد از اون کسي مي خواستم که اين قطرات به خاطرش فرو ريخت ... اونقدر حس شون زنده بود که انگار داشتم هر دوشون رو مي ديدم ... حس می کردم از جاش بلند شده ... صداش آرام تر از قبل، توي گوشي مي پيچيد ... انگار گوشي از دهانش فاصله گرفته بود ... - ارباب من ... باور دارم کلماتم رو می شنوی ... و ما رو می بینی ... ما مشتاق ديدار توئيم ... اگر لايق ديدار تو هستيم ما رو بپذير ... اين بار صداي اشک هاي دنيل، بلندتر از کلمات همسرش بود ... و بي جواب، تلفن قطع شد ... حالا ديگه تنها صدايي که توي گوش من مي پيچيد ... بوق هاي پي در پي تماس قطع شده بود ... ⏪ ادامه دارد.... ... 💞 @aah3noghte💞 نویسنده : شهید مدافع حرم سید طه ایمانی ارسال داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
این قسمتها رو بخونین👌 قسمت اول داستان👇👇👇 https://eitaa.com/aah3noghte/12555
✍گوش کن... برایت حرف میزند؛ از دلتنگی های تــو می گوید، و از تنهـایی های هزارسـاله اش! گوش کن... شاید پاهایـ👣ـت برای پایان دادن به این همه دلتنگی، جــان گرفت👇 @ostad_shojae
💔 در باغ های پر نعمت بسیاری از پیشینیان و اندکی از آخرین بر تخت‌هایی پیوسته روبه روی هم بر آنها تکیه زده اند اطراف آنان پسرانی جاودانه میگردند با کوزه ها و آبریزها و جامهایی از شراب از آن نه سردرد میگیرند و نه بی خرد میشوند عزیزم😍 ... 💕 @aah3noghte💕
+ انرژی مثبت🌈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 💞 اَعوذُبِاللهِ مِنْ شَرِّ نَفْسے ڪہ‌فاصلہ‌ای‌ شد‌، بین من‌ و‌خدا... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 میگم... ما که شهادت داریم حیف نیست تو بستر بیماری بمیریم؟ یه دیگه هم دارم... یه روزایی جنگ که شروع شد، به یه عده گفتن جبهه نمی رید؟ گفتن حالا حالا جنگ هست.... بعد میریم... زد و با قطعنامه و جام زهر و ... دروازه شهادت بسته شد معبر تنگی بود و هر چند صباحی مدافعان امنیت و مرزبان ها از این معبر تنگ، خود را به قافله شهدا مےرساندند... سفره دفاع از حرم که پهن شد عده ای زرنگی کردند دویدند و رسیدند و نوش جانشان... این ... حسرت هم سهمِ ما... اما همان زمان هم عده ای بودند که فکر نمےکردند وعده ۳ماهه برای نابودی داعش به واقعیت برسد... داعش نابود شد و باز هم دروازه بسته شد... آی رفیق! آی بچه حزب اللهی! آی مَشتی... حیفه بمیری... الان باید بدوئیم دنبال شهادت... یه حرف دیگه دارم با بزرگترامون! ما کوچیک شما هستیم دست تک تکتونم می بوسیم اما الانم جنگه، اجازه بدین ما بریم یه گوشه کار رو بگیریم... ننوشته که هر کسی میره برای خدمت رسانی، میگیره و میمیره... مرگ دست خداست همونجور که هیچ تضمینی نیست کسی از ترس کرونا بمونه خونه و حتما حتما نمیره🙄 بذارین ما هم سهمی در داشته باشیم 💔 ... 💞 @aah3noghte💞