eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 آقاحمید خیلی با ادب با بقیه رفتار میکردند وقتی میخاستند کسی رو صدا بزنن..اگر از خودشون بزرگتر بود حتما لفظ رو اول اسم میاوردن. یا اگر کوچتر بود حتما لفظ رو بعد اسم میاوردن. وهمیشه خیلی باروحیه و باادب صحبت میکردن که واقعا اخلاق این شهید بزرگوار برای همه بچه ها در محل کار یه الگوی خیلی خوبی بود... شادی روح بزرگوارشون صلوات... خاطره از آقا محسن همرزم شهید 💿منبع نرم افزار مدافعان حرم ... 💞 @aah3noghte💞
هدایت شده از پویش مردمی قرائت دعاهای سفارش شده توسط آقا
🌠☫﷽☫🌠 بی توجهی یا کم توجهی به توصیه رهبر حکیم انقلاب... ⁦⁉️⁩چرا به توصیه حضرت آقا توجه کافی نمی کنیم⁦⁉️⁩ 🥀 هر کس به حاج قاسم سلیمانی ارادت داره دقت کنه... حاج قاسم سلیمانی می گفت: در جنگ ۳۳ روزه لبنان و اسرائیل، آقا(رهبری) گفتن به بچه‌های حزب الله لبنان بگو دعای جوشن صغیر بخونن. از رادیو و تلویزیون حزب الله و مناره‌های مساجد و حتی کلیساهای ضاحیه جنوب، راه به راه، این دعا هر روز پخش می شد و در نهایت، حزب الله بر اسرائیل پیروز شد! ⁦🤲🏻⁩ در مملکت خودمون بعد از توصیه آقا به خواندن دعای هفتم صحیفه سجادیه برای برطرف شدن بیماری چه اتفاقی افتاد⁦⁉️⁩چرا پیام آقا تبدیل به پویش نشد⁦⁉️⁩ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲ فتــ🇺🇸ـنـــ🇬🇧ــ️ـه به یاری خدا پویش مردمی قرائت دعای هفتم صحیفه سجادیه
💔 محمد..! زندگی ڪُن برای مهدی درس بخوان برای مهدی ورزش ڪُن برای مهدی.. محمد..! من تو رو از خدا برای خودم نخواستم تو رو از خدا خواستم برای مهدی(عج).. .. 🎂 ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 طرح از #ولایت سالروز #عملیات_در_محور_کرخه_دزفول #عملیات_دفاع_مقدس #پوستر زمان اجرا #01_15 #آھ_اے
💔 شرح عملیات به گزارش خبرگزاری صدا و سیما مرکز خوزستان ، اگرچه هنوز در تقویم ملی کشور جای این حماسه خالی است ، اما مردم اندیمشک در شش مهر ۱۳۵۹ با انهدام پل کرخه نقش مهمی درجلوگیری از تصرف خوزستان و زمین‌گیر شدن کشور در دوران دفاع مقدس ایفا کردند . پل فلزی نادری در کیلومتر ۲۰ جاده اندیمشک دهلران و در شمال منطقه سرخه نادری و بر روی رودخانه کرخه قرار دارد که از این پل به عنوان به جسر نادری، پل کرخه، پای پل و پل سرخه نادری یاد می شود که در گذشته مسیر ارتباطی استان‌های خوزستان - ایلام و شهرهای اندیمشک به دهلران بوده است. این پل و شهرستان اندیمشک، مهم‌ترین محور ارتباطی جاده‌ای و ریلی استان خوزستان با مرکز کشور بود که مقاومت مردم اندیشک در این نقطه ، مانع موفقیت نیروهای عراقی در تسخیر خوزستان شدند . دفاع جانانه مردم اندیمشک و جوانان این منطقه در پل نادری دشمن را با صدها تانک آماده ، زمین‌گیر کرد و این مقاومت در ۶ مهر ۵۹ به اوج رسید که با انهدام پل کرخه ، دشمن در رسیدن به هدف شوم خود ناکام ماند. دشمن متجاوز با هدف قطع ارتباط خوزستان با سایر استان ها ، حرکت خود را در طول مسیر دهلران به اندیمشک و تصرف پل نادری و عبور از آن آغاز کرد و این پل، محور اصلی هجوم لشکر ارتش عراق تعیین شد. تصرف پل کرخه برای دشمن یک پیروزی بزرگ به شمار می رفت که در صورت موفقیت ، ارتباط خوزستان با استان های شمالی قطع و منجر به سقوط اندیمشک و دزفول می شد. از این عملیات. در حماسه ششم مهرماه سال ۱۳۵۹ که از آن به عنوان نخستین عملیات مهم دفاع مقدس هم یاد می‌شود بیش از ۱۰ نفر از نیروهای مردمی و نظامی در دفاع از کیان اسلامی در حالیکه مانع عبور تانک و نیروهای متجاوز بعثی از رودخانه کرخه بودند به شهادت رسیدند. iribnews.ir 📚موضوع مرتبط: ... 💞 @aah3noghte💞
💔 آیت الله حائری شیرازی: چند سال قبل از ظهور، بوی آن به مشام اهل معنویت می رسد یعقوب (علیه السلام) از با آن فاصله بسیار به برادران و خویشانش گفت: «اِنّی لَاَجِدُ ریحَ یوسُف لَولا ان تَفنُدون»: من بوی یوسف را می شنوم، اگر مرا مسخره نمی کنید، مرا دست نمی اندازید. قرآن اشاره می کند که بزرگان عالم نمی توانند همۀ آنچه را که احساس می کنند با مردم مطرح کنند. مردم ظرفیت شنیدن احساسات بزرگان را ندارند. اگر بزرگان آنچه را که درک می کنند به مردم منتقل کنند، مردم آنها را مسخره خواهند کرد. به همین جهت می گوید: «انی لاجد ریح یوسف لولا ان تفندون» امام زمان علیه السلام وقتی می خواهند پا بگذارند در رکاب، چند سال مانده به ظهورشان، آنهایی که عاشقش هستند از فاصله دور رایحه اش را می شنوند! شامه انسان اگر زکام نباشد و قدری روحانیت در او باشد، رایحه ظهور را آرام آرام استشمام می کند. ... 💞 @aah3noghte💞
💔 پانزدهمین روز بهار بود که به دنیا آمد بزرگ شد خار چشمان دشمنان خارجی و البته داخلی بود احمد که حالا او را مےنامیدند، در لبنان و سوریه هم دوشادوش مجاهدان، در برابر صهیونیسم مےجنگید... آنقدر که آوازه مبارزه اش با صهیونیسم، جهانی شده بود عاقبت در یکی از سفرهایش او را ربودند و زندانی کردند سرنوشتش نامعلوم است خودش مےگفت دوست دارد به دست شقےترین ها شود هنوز ، مشخص نیست ولی آنچه مسلّم است اینست که مےخواستند نور او را خاموش کنند اما او زنده است زنده تر از همیشه و یادش در دل ما خاموش و فراموش نخواهد شد.. 💔 🎂 ... 💞 @aah3noghte💞
حاج احمد آرام دستش را بالا آورد و به انتهای افق اشاره کرد و گفت: "بسیجی آنجا انتهای افق است... من و تو باید پرچم خود را در آنجا در انتهای افق برافرازیم. هروقت پرچم را آنجا زدی زمین آن وقت بگیر و راحت بخواب... ولی تا آن وقت نه !!"
💔 ✖️از هم اکنون تا غروب آفتاب زمان استجابت دعاست.. حضرت فاطمه (س) هنگامی که نیمی از خورشید غروب میکرد .. ... 💕 @aah3noghte💕
💔 📘 ... یکی از رفقای طلبه جهادی تعریف میکرد میگفت: تو بیمارستان با یه بیمار کرونایی رفیق شدم که بعد از چند روز مرخص شد، منم دورادور پیگیر احوالاتش بودم، رفاقتمونم خیلی صمیمی شده بود. بعد از چند روز خودمم مریض شدم و تو خونه خودمو قرنطینه کردم، همون رفیقم زنگ زد، بهش گفتم منم مریض شدم، خیلی ناراحت شد گفت خدا شفا بده. چند روزی گذشت حالم خوب شد، وقتی مطمئن شدم مشکلی ندارم دوباره رفتم بیمارستان برای کمک به بیمارا، یه شب که بیمارستان بودم، همون رفیقم زنگ زد، احوالم رو پرسید گفت کجایی گفتم حالم خوبه شده الانم بیمارستانم، دیدم لحن صداش عوض شد گفت داداش چرا دوباره رفتی؟نمیگی مبتلا میشی؟خیلی مواظب باش، خلاصه قطع کرد، منم به کارم ادامه دادم. بعد از چند روز رفیقم زنگ زد گفت میام ببینمتون، وقتی اومد باهم رفتیم سر مزار شهدای گمنام و مدافع حرم سوریه، داشتیم راجع به کارای بیمارستان صحبت میکردیم، رفیقم گفت یه چیزی بهت میگم شاید باورت نشه، گفتم چی؟ گفت من مدتها بود که دیگه نماز نمیخوندم، اون شب که زنگ زدم و شما گفتید دوباره رفتید بیمارستان، گوشی رو که قطع کردم و بلند شدم، وضو گرفتم و سجاده رو انداختم و گفتم: خانومم هاج و واج نگام میکرد، بعد نماز بهش گفتم این طلبه ها جونشونو کف دست گرفتن برا اینکه ما بیدار بشیم اونوقت من، تو خواب غفلت حتی نمازامو نمیخونم. حاشا به غیرتم. 👈در تاریخ ثبت کنید کرونا من را نجات داد... ✍ راوی: حجت الاسلام علی اصغر محمدی راد ... 💞 @aah3noghte💞
💔 شعبان است ماه "الهی هب لی کمال الانقطاع الیک" و چه انقطاعی زیباتر از ؟! ... 💞 @aah3noghte💞
💔 به جان و دل نشسته‌ای به خاک و گل فتاده‌ام کنون که تو سواره‌ای... شتاب از چه رو؟ ... بمان ... 💞 @aah3noghte💞
💔 💞 خدایا! به تو پناه می آورم از خشمت و از فرود آمدن غضبت.😔 خدایا! اگر شایسته‏ رحمت نیستم، تو سزاوارى که بر من با فراوانى فضلت بخشش نمایى🙏🌿 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 دلم گرفته از این روزها دلم تنگ است میان ما و رسیدن هزار فرسنگ است! به نفس کشیدن، میان بین الحرمینت نیاز مُبرَم دارم 💔 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 شیرازترین شهر جهان است نگاهت مےخانه‌ ی صوفی و مُغان است نگاهت ... 💞 @aah3noghte💞
هدایت شده از پویش مردمی قرائت دعاهای سفارش شده توسط آقا
🌠☫﷽☫🌠 بی توجهی یا کم توجهی به توصیه رهبر حکیم انقلاب... ⁦⁉️⁩چرا به توصیه حضرت آقا توجه کافی نمی کنیم⁦⁉️⁩ 🥀 هر کس به حاج قاسم سلیمانی ارادت داره دقت کنه... حاج قاسم سلیمانی می گفت: در جنگ ۳۳ روزه لبنان و اسرائیل، آقا(رهبری) گفتن به بچه‌های حزب الله لبنان بگو دعای جوشن صغیر بخونن. از رادیو و تلویزیون حزب الله و مناره‌های مساجد و حتی کلیساهای ضاحیه جنوب، راه به راه، این دعا هر روز پخش می شد و در نهایت، حزب الله بر اسرائیل پیروز شد! ⁦🤲🏻⁩ در مملکت خودمون بعد از توصیه آقا به خواندن دعای هفتم صحیفه سجادیه برای برطرف شدن بیماری چه اتفاقی افتاد⁦⁉️⁩چرا پیام آقا تبدیل به پویش نشد⁦⁉️⁩ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲ فتــ🇺🇸ـنـــ🇬🇧ــ️ـه به یاری خدا پویش مردمی قرائت دعای هفتم صحیفه سجادیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
✨ بسم الله النور #مردی_در_آینه قسمت 9⃣1⃣1⃣ تبعه شما خانواده ساندرز و مرتضي برنامه ديگه اي داشتن
✨ بسم الله النور قسمت 0⃣2⃣1⃣ نزديک تر از رگ يه لحظه پام سست شد و بدجور چهره ام توي هم فرو رفت ... به حدي که چيزي براي مخفي کردن وجود نداشت ... مرتضي چند لحظه با حالتي متعجب بهم خيره شد ... ـ حرف بدي زدم؟ ... ـ نه ... و به راه خودم ادامه دادم ... بي اختيار دندان هام رو با تمام قدرت رو هم فشار مي دادم ... شايد سفت شدن عضلات صورتم از بيرون، به راحتي با چشم ديده مي شد ... حس کردم قدم هاي مرتضي به صلابت قبل نيست ... نيم قدمي جلوتر حرکت مي کردم، مکث کردم و برگشتم سمتش ... حدسم درست بود ... مي شد حال گرفته من رو با تخفيف چند درصدي توي چهره مرتضي ديد ... ذهنش به شدت درگیر شده بود ... نفس عميقي کشيدم و راه افتادم ... ـ به خاطر من ناراحت نباش ... دست خودم نيست ... با وجود اينکه اين يه جمله تعريفيه اما هر بار که کسي اون رو بهم ميگه حالم زير و رو ميشه ... شايد به خاطر اينکه همه پدرم رو به اين خصلت مي شناختن ... و اون هم هميشه سرم فرياد مي زد ... سرسخت باش پسره ي بي عرضه ... تو مثل يخ با يه حرارت آب ميشي، به هيچ دردي نمي خوري ... مرتضي هنوز نيم قدمي، پشت سر من حرکت مي کرد ... توي حرکت نمي تونستم صورتش رو ببينم ... ايستادم تا چهره به چهره شديم ... ـ شايد مثل پدرم نشدم و از اين بابت خوشحالم ... اما خصلت سرسختي من به اون رفته ... وقتي بين خودمون صفت مشترک پيدا مي کنم، حس تنفري رو که از اون دارم برمي گرده روي خودم ... و ناخودآگاه خنده ام گرفت ... ـ هر چند، اين يه بار رو بايد اقرار کنم، از اينکه اين صفت رو به ارث بردم خوشحالم ... اگه به خاطر اين صفت نبود، شايد الان اينجا نبودم ... از چشم هاش مشخص بود حالا قدرت درک علت ناراحتي من رو داشت ... توي تمام دنيا، افرادي که از زندگي من خبر داشتن به تعداد انگشت هاي يه دست هم نمي رسيدن ... و حالا مرتضی هم یکی از اونها بود ... ـ مادرت چطور؟ ... خنده تلخي رو که سعي مي کردم براي تمرين هم که شده يه بار انجامش بدم ... روي لبم نيومده خشک شد ... راه افتادم تا کمتر نگاه مون در هم گره بخوره ... ـ از مادرم بيشتر متنفرم ... به خاطر نجات خودش يه بچه 5، 6 ساله رو ول کرد و رفت ... زندگي با پدرم وحشتناکه ... و طلاق گرفتن از کسي با نفوذ و وجهه اجتماعي پدرم از اون هم سخت تر ... اما وقتي يه آدم سي و چند ساله نمي تونه يه شرايطي رو تحمل کنه، چطور يه بچه بي دفاع و تنها مي تونه؟ ... اون حتي يه لحظه ام به من فکر نکرد ... به من که بچه اش بودم ... از پوست و گوشت و استخوانش ... با وجود گريه و التماس من، يه روز وسائلش رو جمع کرد و رفت ... بهش التماس مي کردم من رو هم با خودش ببره ... ولی اون با یه ضرب، دسته ساکش رو توی دست من بیرون کشید و رفت ... تمام روز رو توي خونه از تنهايي و ترس گريه کردم تا نزديک غروب که پدرم اومد ... وقتي هم که اومد تمام شب رو به خاطر فريادهاي اون از ترس گريه کردم ... تقريبا کل وسائل دکور رو از خشم توي در و ديوار شکست ... مي دوني چي برام دردناک تر بود؟ ... اينکه با وجود تمام اون سال هاي وحشتناک، من توي قلبم بخشيدمش ... بزرگ تر که شدم با خودم گفتم حتما هيچ راه ديگه اي نداشته جز اينکه تنهايي فرار کنه ... اما حتي وقتي من به سن قانوني رسيدم نيومد سراغم ... مي دونست خونه پدرم کجاست اما حتي برنگشت ببينه چه بلايي سر من اومده ... بچه نابغه اي که مجبور ميشه 16 سالگي از خونه فرار کنه ... برعکس نابغه هاي هم سن و سالش که براي ورود به بهترين کالج ها و گرفتن بورسيه شبانه روز تلاش مي کنن ... ميشه يه بچه خيابون خواب ... بغض سنگيني راه گلوم رو بست ... ـ بعد از خوندن آيات قرآن ... حالا که دارم به گذشته فکر مي کنم ... در تمام اين سال ها من جز خدا هيچ کسي رو نداشتم ... و با بي انصافي تمام ... مثل يه احمق، چشم هام رو روي وجود داشتنش بستم ... "و ما از رگ گردن به شما نزديک تريم" ... ⏪ ادامه دارد... ... 💞 @aah3noghte💞 ارسال داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
شهید شو 🌷
✨ بسم الله النور #مردی_در_آینه قسمت 0⃣2⃣1⃣ نزديک تر از رگ يه لحظه پام سست شد و بدجور چهره ام توي
✨ بسم الله النور قسمت 1⃣2⃣1⃣ شهاب بعد از شام سريع برگشتيم توي اتاق ... من صبح رو خوابيده بودم، مرتضي نه ... اما با اين وجود، خستگي ناپذير در برابر امواج پر تلاطم سوال هاي من استقامت مي کرد ... آرام و واضح بهشون جواب مي داد و سوال پيج شدن ها آزارش نمي داد ... وقتي هم به سوالي مي رسيد که جواب قطعي براش نداشت ... خيلي راحت توي دفترچه جيبيش مي نوشت ... شماره مي زد و بعضي هاش رو ستاره دار مي کرد تا با اولويت بيشتري بهشون رسيدگي کنه ... و گاهي مي خنديد که ... ـ تا حالا از اين ديد بهش نگاه نکرده بودم ... بايد از اين نگاه هم بررسيش کنم ... چند لحظه ساکت شدم و بهش خيره شدم ... ـ چيزي شده؟ ... سرم رو به علامت نه تکان دادم و موضوع بعدي رو وسط کشيدم ... نگاه اون لحظات من به مرتضي، نگاه تحسين و اعتماد بود ... کسي که به راحتي مي تونست بگه نمي دونم و شجاعت اين رفتار رو داشت ... پس مي شد به دانسته هاش اعتماد کرد ... هر چقدر هم، نقص فردي مي تونست در چنين فردي وجود داشته باشه اما ضريب اعتماد غلبه داشت ... و من خوشحال بودم از اينکه مقابل اون قرار داشتم ... تقريبا يه ساعتي فصل جديد صحبت هاي ما طول کشيد ... و شروعش با اين جمله بود ... ـ اتفاقا در نزديکي ماه رمضان هستيم ... اين ماه قمري که تموم بشه ... ماه بعدي رمضانه ... دست کرد توي کيفش و يه دفترچه ديگه رو در آورد ... ـ اين مطالب رو براي منبر رفتن هاي امسال در آوردم ... فضيلت رمضان ... آداب و شيوه روزه ... مهماني خدا ... شب قدر ... توبه ... بخشش گناهان ... رقم خوردن سرنوشت يک ساله انسان ... ضربت خوردن امام علي در محراب ... و شهادت در شب قدر ... اون خيلي عادي در مورد تمام اين مطالب صحبت مي کرد ... و براي من که تمام اين مفاهيم بسيار غريب و ناآشنا بود ... حکم درياي بي پاياني رو داشت که داشتم توش غرق مي شدم ... و نمي دونستم از کدوم طرف بايد برم ... شايد کمي عجله داشتم و نبايد با اين سرعت به دل دريا مي زدم ... بين اون حجم از مفاهيم و معارف گيج شده بودم ... همون طور که روي تخت نشسته بودم، بدنم رو رها کردم ... و به سقف خيره شدم ... ـ خسته شدي؟ ... ـ نه ... يکم گيجم ... نمي تونم اين همه مفهوم و ارزش رو درک کنم ... اينکه يه ماه گرسنگي و تشنگي چرا اينقدر ارزشمنده که اين همه از طرف خدا بهش توجه شده باشه ... کسي که در کعبه به دنيا اومده شان بالايي داره ... و زمان شهادتش هم در چنين ايامي قرار گرفته که اين قدر از طرف خدا بهش اهميت داده شده ... این مي تونه از قداست خاص اين ايام باشه ... اما نمي تونم حلقه هاي گمشده ذهنم رو پيدا کنم ... و اينکه چرا اينطوريه؟ ... نگاهي به ساعت روي ديوار انداخت ... ـ الان نمازه ... نماز رو که خوندم اگه خواستي ادامه ميديم ... اون رفت وضو بگيره ... و من براي لحظاتي چشم هام رو بستم ... بدون اينکه بخوابم ... و دوباره از اول همه چيز رو توي سرم تکرار کردم ... مطالب رو کنار هم مي چيدم و مرتب مي کردم ... اما تا مي خواستم تصوير کامل حقيقت رو ببينم، چيزي اون رو برهم مي زد ... مثل تصوير روي آب، که با موج برداشتن بهم مي ريخت ... يا آينه اي که ناگهان بخار مي گرفت ... بعد از تمام شدن نماز مرتضي، دوباره حرف ما ادامه پيدا کرد ... اين بار روي سوال ها و موضوعات ديگه ... مغزم ديگه ظرفيت صحبت در مورد رمضان و روزه گرفتن رو نداشت ... نياز داشتم سر فرصت دوباره همه چيز رو بررسي کنم ... صبحانه رو که خورديم، با خانواده ساندرز راهي حرم شديم ... اون روز، آخرين روز حضور ما در قم بود ... اونها دوباره براي زيارت وارد حرم شدن ... و جاي من همچنان گوشه صحن بود ... هر چند در حال پيشرفت بودم اما هنوز حدم، فرق چندانی نداشت ... چند دقيقه بدون اينکه چيزي از ميان ذهنم عبور کنه فقط به گنبد و ايوان خيره شدم ... ـ مي تونم براساس پذيرش حقانيت اسلام، رمضان و روزه گرفتن رو هم قبول کنم ... اما مي خوام واقعا بفهمم و با چشم حقيقت، همه چيز رو ببينم ... اگه این درخواست به اندازه وسع فعلي من هست ... ازتون مي خوام ذهنم رو باز کنيد تا اون رو ببينم ... آخرين زيارت ... و از صحن که خارج شديم ناگهان، فکري مثل شهاب از ميان افکارم عبور کرد ... ⏪ ادامه دارد... ... 💞 @aah3noghte💞 ارسال داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
مناجات شعبانیه(2).mp3
12.37M
💔 مناجات شعبانیه با صدای محسن فرهمند ... 💕 @aah3noghte💕
💔 در طول ۲۴ساعت شبانه روز، هیچگاه صدای اذان از روی کره زمین قطع نمی شود. گفتن اذان ۴دقیقه زمان لازم دارد و زمین دارای ۳۶۰ خط فرضی از قطب شمال به قطب جنوب است.‌.. تا صدای اذان از گلدسته ها بلنده ناامیدی، گناه کبیرس ... 💕 @aah3noghte💕