شهید شو 🌷
💔 بازآی بعد از این همه چشم انتظاری ام #اللهم_عجل_لولیک_الفرج_بحق_زینب_ڪبری #سه_شنبه_های_جمکرانی #
💔
العجل اقا
عجب دل در هوای جمکرانت
می زند پر
دمادم پر زند دل سوی دلبر
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_بحق_زینب_ڪبری
#سه_شنبه_های_جمکرانی
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
وَاذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ وَتَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلًا
و نام پروردگارت را یاد کن
و از همه بِبُر و به او بپیوند
مزمل۸
دل از همه بِکَن
دلت را خانه ی یکی کن
خانه ی خدا...♥️
عاشق شوید ٰ؛ عاشق خدا ...
دل کندن از دیگران خیلی سخت است ،
ولی اگر دلبرت خدا باشد آسان میشود...🍀
#یک_حبه_نور
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
بی رحم ترین حالت یک صبح همین است
خورشید بتابد به جهان، باز نیایی ....
#اللهمعجللولیكالفرجبهحقحضرتمادر
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
❤️🌻 الوعده وفا✌️ از امشب به یاری خدا میخوایم هر شب بابت یکی از نعمتهای خداوند شکرگذاری کنیم تمرین
💔
سلام روزتون بهشت
تمرین شکرگذاری فراموش نشه😊
میتونید شکرگذاریتونو برای بنده بفرستید😍
تشکرات ویجه 😅
@fhn18632019
💔
حاج قاسم میخواست سوار ماشین بشه که یکی از خانوم ها نوزادش رو به سردار سلیمانی داد و ازش خواهش کرد تا به گوششون اذان بگه.
حاجی همین طور که داشت اذان می گفت دست شو جلو صورت نوزاد گرفت تا نور خورشید اذیتش نکنه
سردار حواسش به همه چی بود
سردار حواسش به همه کس بود.
سردار حواسش به ما هست....
#حاج_قاسم
#مرد_میدان
#استوری #پروفایل😍
#قاسم_سلیمانی
#سردار_دلها
#دلتنگ_تو_ایم
#ما_ملت_امام_حسینیم
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#سردار_سلیمانی
#قاسم_هنوز_زنده_ست
#شهید_سپهبد_قاسم_سلیمانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
اولین قدم برای شروع هر حرکتی اینه که خودتون رو دوست بدارید.😃
وقتی شخصی خودش رو دوست نداشته باشه دیگران هم نسبت بهش بی اهمیت میشن.
منظورم دوست داشتن از نوع نارسیست نیست.
آگاه باشید که شما یک موجود خارق العاده هستید و فقط از شما یک نفر در این دنیا وجود داره.
مهم نیست که از نظر استانداردهای جامعه چقدر زشت یا زیبا هستید.
هر روز جلوی آینه به خودتان بگویید من دوستداشتنی هستم.😍
🌙✨
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 سهراب سپهری: روی پایِ ترِ باران به بلندای محبت برویم... امروز دلم حال کبوتر دارد... صلی الله علی
.
•«مصابة بك حتی العظم»•
تـا استخوان به تو مبتلام
💔
#دم_اذانی
من از رگِ گردن به تو نزدیکترم :)♥️
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #شرح_خطبه_فدکیه #قسمت_بیست_و_نهم * بَلی قَدْ تَجَلّی لَكُمْ كَالشَّمْسِ الضّاحِيَةِ أَنّی ابْن
💔
#شرح_خطبه_فدکیه
#قسمت_سیام
* وَ قالَ: «إنْ تَرَكَ خَيْراً لِوَصيَّةُ لِلْوالِدَينِ وَ الْأَقْرَبينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَی الْمُتَّقينَ»
و میگويد انسان همين كه نشانههای مرگ را در خود ديد اگر چيزی دارد بايد برای والدين و خويشاوندان به نيكی وصيت كند اين حقی است بر متّقين.
تا اينجا حضرت(س) يكی يكی آيات قرآن را قرائت كرده و از آنها نتيجه گرفت كه حرف آن گروه در مورد ارث نبردن از پيامبران خلاف قرآن است.
تا اينجا حضرت به دو دسته از آيات استناد كردند: اوّل آيات خاص كه مربوط است به ارث در ميان پيامبران و فرزندانشان. دوّم آيات عام كه طبق قرآن كريم هر كسی از مؤمنين از پدرش ارث میبرد كه آيۀ آخر اشاره دارد به اينكه پيغمبر هم میخواست به اموال شخصی خودش وصيت كند برخلاف حديث جعلی شما.
حال میفرمايد:
* فَزَعَمْتُمْ أَنْ لاحَظْوَةَ لی وَ لا إِرْثَ لی مِنْ أَبی وَ لاْرَحِمَ بَيْنَنا
شما گمان كرديد كه من بهره ندارم و من از پدرم ارث نمیبرم و يا بين من و پدرم نسبتی نيست؟
همه از پدرانشان ارث میبرند الاّ من؟
همه پيغمبرزادهها ارث میبرند الاّ من؟
حضرت(س) آنها را در دوراهی قرار میدهد به قول طلبه ها يا بايد از ناحيۀ حكم وارد شويد يا موضوع. میفرمايد يا بايد بگوييد اين حكم ارث برای من نيست، يا بايد بگوييد تو فرزند پيغمبر نيستی. راه سومی نداريد. از طرفی همۀ شما كه قبول داريد من دختر پيغمبر هستم. آيات قرآن هم كه استثنايی در مورد حكم ارث ندارد بلكه تصريح دارد كه همۀ فرزندان حتی پيغمبرزاده ها ارث میبرند.
* أَفَخَصَّكُمُ اللّهُ بِآيَةٍ أَخْرَجَ أَبی مِنْها؟
آيا خداوند آيهای دارد كه اختصاص به شما دارد و پدر من از آن استثناء شده؟
يعنی كدام آيهای است كه میفرمايد شما از پدرانتان ارث میبريد امّا پدر من نمیتواند برای فرزندش ارث بگذارد؟ در اينجا حضرت به يك مطلب ديگر اشاره میكند تا آن گروه را رسوا كند. میدانيد كه قانونی در فقه داريم كه لايَرِثُ الْكافِرُ مِنَ الْمُسْلِمِ يعنی فرزند اگر كافر بود از پدر مسلمان ارث نمیبرد. حضرت میفرمايد:
* أَمْ تَقُولُونَ إنَّ أَهْلَ مِلَّتَيْنِ لايَتَوارَثانَ؟
آيا میگوييد كه اگر دو نفر از دو دين بودند از يكديگر ارث نمیبرند. اين مطلب را من هم قبول دارم امّا:
* أَوَلَسْتُ أَنَا وَ أَبی مِنْ أهْلِ مِلَّةٍ واحِدَةٍ؟
مگر من و پدرم از يك دين نيستيم؟
يعنی آيا شما مرا مسلمان نمیدانيد؟ ببينيد حضرت زهرا چقدر استدلالی بحث كرد فرمود قرآن كه ارث را برای همه مطرح كرده است، نسبت من هم كه با پيغمبر ثابت و روشن است فقط يك راه داريد آن هم اين كه بگوييد تو مسلمان نيستی.
ادامه دارد...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
دیشب ورق زدم صفحات کتاب را
خواندم هزار مرتبه این حرف ناب را:
باشم و یا نباشم اگر در میانتان،
دست غریبه ها ندهید انقلاب را...🌱❤️
#دهه_فجر
#امام_خمينی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_صد_و_پانزده قلبم می ایستد؛ خیره میشوم به ماه و نفس عمیق میکشم؛ نمیدانم چه
💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_صد_و_شانزده
دستی از پشت سر محکم به شانه ام میخورد، آه از نهادم بلند میشود، قطعا نیماست؛ کلافه برمیگردم طرفش: تو بعد دوسال هنوز آدم نشدی؟
- مگه فکر میکنی خودت آدم شدی؟
- هرهرهر! جنابعالی خوش میگذره دیگه کسی نیست اذیتش کنی؟
دوباره به مادر و حامد نگاه میکنم که روی نیمکتی نشسته اند؛ چهره مادر درهم رفته و حامد متواضعانه صحبت میکند.
- قراره بعد کنکور یکتا باهم عقد کنیم.
- مبارکه!
- تو چی؟ قضیه علی به کجا رسید؟
لبم را میگزم؛ خدایا این از کجا فهمید؟ فقط خواجه حافظ شیرازی مانده که احتمالا نیما او را هم در جریان میگذارد، ترجیح میدهم ساکت باشم.
- چندروز پیش با عمو رحیم اومد خونمون؛ بهش میخورد بچه خوبی باشه، از این مثبت حزب اللهی ها! ولی خوب دستش ناقصه دیگه!
- نقص و کمال آدما خیلی تعریفای دیگه داره!
- به به! چقدرم مدافعشی! یعنی به همین زودی...؟!
تازه متوجه میشوم چه آتویی دست چه کسی داده ام!😢 شروع میکند به سخنرانی کردن: حالا من گفتم پسر خوبیه، ولی با یه دست ناقص و یکم آه در بساط نمیشه زندگی کردا... عاقل باش!
- چقدر دلسوز شدی!😏
- بعد دوسال، یکم دلم برات تنگ شده! سوژه خندمون رفته! تو نباشی من به کی بخندم؟
حوصله کل کل کردن را ندارم؛ وای! چقدر حرف میزند، از همان اول همینطور بود؛ حرف حساب هم که نمیزند، چرت و پرت میگوید؛ سعی دارم بی توجه به نیما، مادر و حامد را نگاه کنم، غرور مادر و خاکساری حامد را؛ دقیق میشوم به صورتشان، گریه میکنند؛ چقدر شبیه هم اند!
ناگاه حامد از نیمکت می افتد! نیما هم ساکت میشود؛ حامد روی پاهای مادر افتاده و مادر خم شده تا بلندش کند، به نیما پشت کرده ام که اشکهایم را نبیند. انگار حامد عمری منتظر این لحظه بوده؛ چرا من که فرصتش را داشتم، یکبار پای مادر را نبوسیدم؟
مادر حامد را بلند میکند و مثل پسربچه ای در آغوش میگیرد؛ همراه نیما زنگ میخورد: - جانم پدر؟
.... -
- چشم الان راه میافتیم!
قطع میکند و به طرف مادر میرود: مامان! بابا زنگ زد گفت بیایم!
اخم های حامد درهم میرود؛ من جای او بودم دهان نیما را پر خون میکردم! مادر، دست حامد را میفشارد: مواظب خودت باش، زود برگرد تکلیف خودت و حوراء رو روشن کن!
- چشم!
مادر می ایستد، حامد هم، چشم از پسرش برنمیدارد؛ حسودی ام میشود، چه زود عزیز شد! مهره مار دارد انگار!
- حلالم کنید مامان!
- من بدی از تو ندیدم؛ برات کم گذاشتم، حلالم کن!
دوباره برمیگردد به همان حالت سرد و خشک همیشگی؛ خداحافظی میکند و میرود!
حامد متوجه من میشود که مثل مجسمه سرجایم ایستاده ام: مگه فیلم هندیه که انقدر گریه کردی؟!😂
و سرخوشانه می خندد؛ نگاهی به ساعت میاندازد: اوه! من الان باید برم، تو رومی رسونم تا یه جایی و خودم میرم.
دقیق نمیفهمم چه میگوید؛ رفتنش کابوس است، مهم نیست کسی ببیند؛ به خودم که می آیم، سر گذاشته ام روی سینه اش و بلند گریه میکنم؛ از خودم بدم آمده که انقدر احساساتی شده ام، اصلا نمیدانم چه میگویم و چه میگوید؛ فقط میدانم
باید از همه مهربانی ها و بزرگواری هایش بگذرم؛
انگار پدر دوباره بخواهد شهید شود؛ گفتنش ساده است اما در واقعیت، هزار بار میمیری و زنده میشوی.
سوار ماشین میشویم، تمام راه نگاهش میکنم و او حرف میزند برایم. تصویرش را اشک هایم تار میکنند. وقتی ماشین می ایستد و بغض آلود حلالیت میخواهد، تازه به خودم می آیم.
- کاش انقدر زود نمیرفتی!
- الانشم دیره؛ ببخشید... اونی که میخواستی نبودم.
- چرا بودی.
و ادامه حرفم را در دل میگویم: تو بهترین بودی ولی من لیاقتت رو نداشتم.
بحث را عوض میکند: کارت اتوبوست شارژ داره؟
- نمیدونم!
- بیا مال منو بگیر، یه وقت توی راه میمونی.
تسبیحش را میگذارد کف دستم و مشتم را میبندد: دعا کن برام.
دستش را میگیرم که ببوسم، اما زورش بر من می چربد و دستانم را به سمت خودش میکشد و میبوسد.
پیاده میشود و در را باز میکند برایم؛ دستم را میگیرد که بلندم کند: پاشو آبجی خانم! دیرم میشه الان، پاشو خواهرکم، آفرین...
پیاده میشوم و مثل خودش، غافلگیرانه پیشانیش را میبوسم؛ گرچه سخت است و باید روی پنجه پاهایم بلند شوم تا به پیشانیش برسم؛ دستم را می فشارد و میخندد: مواظب خودت باش.
#ادامہ_دارد...
به قلم فاطمہ شکیبا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_صد_و_شانزده دستی از پشت سر محکم به شانه ام میخورد، آه از نهادم بلند میش
💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_صد_و_هفده
حال او بهتر از من نیست، او ابریست برعکس من که می بارم، اشک هایم را پاک میکند: بسه دیگه! باید دل بکنی از هر چیز غیر خدا تا رشد کنی، هیچ چیز غیر اون ارزش تعلق نداره.
- اگه عاشق کسی باشی که عاشق خداست چی؟
چقدر راحت خودم را لو دادم! چقدر احمقم من!
- بخاطر خدا دوست داشته باش، ولی توی عشق بنده اش متوقف نشو.
دستم را میگیرد و مینشاندم روی صندلی ایستگاه اتوبوس؛ هرچه میخواهم بگویم«نرو» صدایم در نمی آید، از ذهنم میگذرد به پایش بیفتم ولی نمیتوانم برخلاف خواسته اش عمل کنم؛ باید با دستان خودم، تکه ای از وجودم را جدا کنم؛ پیش از آنکه تقدیر جدایش کند، باید بمیرم پیش از آنکه بمیراندم، باید حامد را در ذهنم شهید کنم؛ قربانی کنم برای خدا؛ مثل ابراهیم(ع)...
قرآن کوچکم را از کیفم درمی آورم و بر سینه می فشارم، قلبم آرام میگیرد.
- برام قرآن میگیری؟
سرم را تکان میدهم؛ آرام میشود: پس حلال کردی؟
- اگه تو هم حلال کنی آره. و به زحمت میخندم، از زیر قرآن ردش میکنم؛ نگاهی به ساعتش می اندازد و سوار ماشین میشود.
او مشغول بستن کمربند ایمنی ست و من غرق در او؛ شاید متوجه نگاهم میشود که سرش را بالا می آورد، با لبخندش دل میبرد و دست تکان میدهد و بازهم به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود...
«سلام کجایی؟»
پیامیست که به محض رسیدن به خانه برای حامد نوشته ام. جواب میآید: «سلام. فرودگاهم. شما رسیدی خونه؟»
- «آره. پروازت کیه؟»
- «معلوم نیست. یه چیزی ام میخواستم بهت بگم ولی ترسیدم حضوری بگم منو بزنی!»
درحالی که دکمه های مانتو را باز میکنم مینویسم: «چی؟»
-«شماره ات رو دادم به علی.»
مانتو با چوب لباسی از دستم می افتد؛ گوشی را برمیدارم و چندبار جمله را میخوانم، به سختی تایپ میکنم: «یعنی چی؟ چرا؟»
-« هول نکن خواهر من! شمارتو دادم گفتم شاید تلفنی راحت تر بتونی باهاش حرف بزنی، گفتم خبرت بدم که آماده باشی.»
با خشم مینویسم: «خدا بگم چکارت کنه!»
شکلک خنده میفرستد😂
پایین میروم تا کمی با عمه حرف بزنم؛ مشغول گردگیری کتابخانه است، چقدر این کتابخانه را دوست دارد؛ کتابهای خیلی قدیمی زمان انقلاب هست تا آخرین کتاب های چاپ شده؛ گاهی فکر میکنم عمه با این کتابها ازدواج کرده! آرام دستم را روی چشمانش میگذارم، دست نگه میدارد و طعنه میزند: اصلا نفهمیدم تویی حورا خانوم! کی هستی؟ نکنه حامدی؟
دستم را برمیدارد و میچرخد طرفم: این شوخی مال وقتیه که ده نفر اینجا باشن نه وقتی یه دختر دم بخت بیشتر نداریم!
به قفسه تکیه می دهم و شیطنتم گل میکند: خودتونو میگید عمه؟
- پس قبول کردی خودت ترشیدی؟
- نه جدا خب بذارید براتون آستین بالا بزنم!
برایم پشت چشم نازک میکند: اولا من قصد ادامه تحصیل دارم، دوما جرات داری اینا رو به حامد بگو تا حالتو جا بیاره!
- مگه حامدم از این کارا بلده؟!
- اوه چه جورم! یادت نیست اون شب دعوا راه انداخت؟
- بحثو عوض نکنین دیگه! جدی میگم، تنها میشید گناه دارید.
- این یعنی بله رو به علی گفتی؟ مبارکه!
خاک بر سرم!😫چه سوتی وحشتناکی! حالا بیا و جمعش کن! به من من میافتم: نه...
منظورم این نبود که! کلا خونه خیلی سوت و کوره.
- بچه های تو و علی شلوغش میکنن انشالله!
گله مندانه و کشدار می نالم: عمـــــــه!
میخندد: جان عمه؟ نشنیدی میگن چاه مکن بهر کسی؟ با صدای زنگ پیامک از جا میپرم، شماره ناشناس است؛ پیام را باز میکنم:
سلام علیکم. مصدق خواه هستم. ببخشید مزاحم شدم. اشکال نداره الان تماس بگیرم؟
چه رسمی!🤨
نمیدانم جواب بدهم یا نه؟ شاید اگر فوری جواب بدهم، فکر کند چقدر معطلش بوده ام، باید کلاس بگذارم؛ یک ربعی صبر میکنم تا هم حرف هایم سبک سنگین شوند، هم او حس کند سر من خیلی شلوغ است.😌
- علیکم السلام. مراحمید.
من از او رسمی ترم! به دقیقه نرسیده همراهم زنگ میخورد؛ برعکس من، او اصلا اهل کلاس گذاشتن نیست، عرق بر پیشانی ام مینشیند؛ نفس عمیقی میکشم که بر مسلط شدنم تاثیری ندارد.
#ادامہ_دارد...
به قلم فاطمہ شکیبا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
هر کسی #نهج _البلاغه را نمیخواند از #قرآن خبری ندارد!
#فداےسیدعلےجانم❤️
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
اولین ومهمترین نعمت اتاق پذیرایی ما🙏🏻
دور هم بودن اعضای خانواده دراین مکانه
الحمدالله معمولا بعداز شام خانواده به صرف چایی تو پذیرایی جمع میشیم🙏🏻😍
دومین نعمت🙏🏻
حضور مهمونهایی که به پذیرایی
خونه ماصفا وگرما داده 🙏🏻👌
سومین نعمت🙏🏻
به عشق آقا
علی بن موسی رضا(ع)
تابلوصلوات خاصه آقاست
که وقتی سمت
حرم باصفاش سلام میدیم صلوات خاصه رو
بادیدن تابلو می خونیم🙏🏻❤
چهارمین نعمت🙏🏻
گلدونهای طبیعی وزیبایی که
زندگی وزنده بودن رو با رشدشون به رخ میکشن
الحمدالله علی کل نعمه🙏🏻🌹
پنجمین نعمت 🙏🏻
پنجره های پذیرایی هست
که وقتی خورشیدطلوع میکنه نوید یک صبح زیبا و قشنگ دیگرو میدن
الحمدالله علی کل نعمه🙏🏻🌞
ششمین نعمت 🙏🏻
مبل های پذیرایی هست
که خودشان به تنهایی معنایی ندارند
و وقتی نعمتش بیشتر
دیده میشه
که خستگی روزانه پدر ومادر رو
بانشستن روشون بِدر میکنن
الحمدالله علی کل نعمه 🙏🏻🥰
هفتمین نعمت🙏🏻
در ورودی پذیرایی است
که مرز محیط بیرون وداخل خونست
وچهارچوبی که هر روز ورود عزیزان رو
مژده میده🙏🏻😍
هشتمین نعمت🙏🏻
فرش های پذیرایی است
که گرما وصفای خونه رو چندین برابر کرده
فرشهایی که نماز های اعضای خانه روی
اونها بهشون ارزش وبهاء داده وقیمتیشون کرده
الحمدالله علی کل نعمه🙏🏻❤
نهمین نعمت 🙏🏻
در زمستان بخاری پذیرایی
ودر تابستان کولر پذیراییه وزحمت کم کردنشون پای پدره صرفجوی خانوادست
خداروشکر بخاطر نعمت وجود پدر🙏🏻🙏🏻🥰🥰
دهمین نعت🙏🏻
تلوزیون منزل وپذیرایی ماست که
پخش سه وعده اذان
این قاب متحرک رو باارزش ودوست داشتنی تر کرده
الحمدالله علی کل نعمه🙏🏻❤❤
شهید شو 🌷
اولین ومهمترین نعمت اتاق پذیرایی ما🙏🏻 دور هم بودن اعضای خانواده دراین مکانه الحمدالله معمولا بعداز ش
سلام دوست عزیزم❤
الهی شکر بابت زیبایی های زندگیت😍
این تمرین شما رو به عمق ریزترین نعمت ها میبره؛
پس سعی کن بطور کلی مطلبی رو نگی..
حداقل در این تمرینات که قراره رو نعمت ها ذره بین بزاریم.
باید بگردیم و دونه دونه وسیله هایی که نعمت زندگی ما هستند رو پیدا کنیم✌😊
| میرسدبرگوشِمن
عصر ِولایتـــ عهدی استــ
نوبتــِ صاحب الـزمانیِ امامِ مهدی استــ
یَاصاحبَالعصرِوالزَّمان🌱💚
💔
#قرار_دلتنگی😔
یک #آیت_الکرسی و #سه_صلوات، برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت پدر
#سلام_امام_زمانم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
به یاد حضرت باشیم🙏🏼🌿
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 سلام روزتون بهشت تمرین شکرگذاری فراموش نشه😊 میتونید شکرگذاریتونو برای بنده بفرستید😍 تشکرات ویجه
سلام برهمه مومنین وانقلابهای گروه
وباتبریک یوم الله ۲۲ بهمن که
یکی از بی نظیرترین نعمتهای ما
انقلابیهاست❤🙏🏻😘
ده نعمت پذیرایی منزل ما که تاحالا ریزبین شکرشونو بجانیاورده بودم🙏🏻🙏🏻🌹❤
نعمت اول❤
رحل قران که توویترین تلوزیون
خودنمایی میکنه؛ زیباترین چیزی که
میشه باچوب ساخت تا بتونه بزرگترین
وبی نظریرترین هدیه بشریت رو تو
خودش جابده🙏🏻🙏🏻
الحمدالله علی کل نعمه🙏🏻
نعمت دوم❤
سیاهی دوده بخاری روی دیوار
که نشانه باسخاوت بودن بخاری
و گرمی دادنش به جان عزیزترینمان
درزندگی🙏🏻🙏🏻
الحمدالله علی کل نعمه🙏🏻
سومین نعمت❤
ستون به نظر زشت
وسط پذیرایی که نظر مهمانهارو به خودش
جلب میکنه وساعتهاروش بحث میشه
که کاش اینجانبود ومهمانهای جان رو سرگرم میکنه😅🙏🏻
الحمدالله علی کل نعمه🙏🏻
چهارمین نعمت❤
در پذیرایی که وقتی باز میشه هوای تازه
بیرون رو داخل خونه هدایت میکنه
الحمدالله علی کل نعمه🙏🏻
پنجمین نعمت❤
جاکلیدی که طرح دار قالی داره
هم صفاداره هم کلیدهایی که قرار بود نامرتب
توی خونه پخش بشن رو تو خودش جاداده🙏🏻
الحمدالله علی کل نعمه🙏🏻
ششمین نعمت🙏🏻
جعبه کلیدمینیاتور گوشه پذیرایی که هراز گاهی
میپره ونعمت برق رو یادآوری میکنه🙏🏻😅
الحمدالله علی کل نعمه🙏🏻
هفتمین نعمت❤
بخاری گوشه پذیرایی که حرارت وسوختن رو
به جون میخره وبا گرمایی که ایجاد میکنه
دل گرمی میده به اهل خانه🙏🏻
الحمدالله علی کل نعمه🙏🏻
هشتمین نعمت❤
گل داخل ویترین تلوزیون گلی که پیاده روی
اربعین پسرم رو یادآوری میکنه مخصوصا
با
خاکی که گرفته طبیعی ترش کرده که یادگار
مسیرخاکی نجف به کربلاست
(کادوی ننه )🙏🏻❤😅
الحمدالله علی کل نعمه🙏🏻
نهمین نعمت❤
تابلوی روی دیوار ومتن روح بخشش" الهم کن لولیک الفرج"
الحمدالله علی کل نعمه🙏🏻
دهمین نعمت❤
جای پونس ها وچسب های روی
دیوار وسقف که تولد وروزهای خوش خانواده
وعزیزان رو یادآوری میکنن🙏🏻
الحمدالله علی کل حال🙏🏻❤🙏🏻
#شما_فرستادین
💔
#قرار_عاشقی
تو می دونی که پسِ
هر نِگه سادهی من ،
چه جنونی
چه نیازی
چه غمی ست :)🌱
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_بقره (۱۰۴) يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَقُولُواْ رَاعِنَا وَ ق
✨﷽✨
#تفسیر_کوتاه_آیات
#سوره_بقره
(۱۰۵) مَّا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَلاَ الْمُشْرِكِينَ أَن يُنَزَّلَ عَلَيْكُم مِّنْ خَيْرٍ مِّن رَّبِّكُمْ وَاللّهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَن يَشَاءُ وَاللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ
كافران از اهل كتاب ومشركان، دوست ندارند كه هيچ خير ونيكى از طرف پروردگارتان بر شما نازل شود. در حالى كه خداوند، رحمت خود را به هر كه بخواهد اختصاص مى دهد، و خداوند صاحب فضل بزرگ است.
✅نکته ها:
اين آيه، پرده از كينه توزى و عداوت مشركان و كفّار از يهود و نصارى، نسبت به مؤمنان برمى دارد. آنان حاضر نيستند، ببينند كه مسلمانان صاحب پيامبرى بزرگ و كتابى آسمانى هستند و مى خواهند نداى توحيد را به تمام جهان رسانده و با تمام تبعيضات نژادى و اقليمى و با تمام خرافاتِ مشركان و تحريفاتِ اهل كتاب مبارزه كنند و مانع عوام فريبى بزرگان آنان شوند. خداوند در اين آيه مى فرمايد: لطف و رحمت خداوند طبق اراده ى او به هر كسى كه بخواهد اختصاص مى يابد و كارى به ميل اين و آن ندارد كه آنها دوست داشته باشند يا نه!
🔊پیام ها:
- اراده ى قلبى و روحيّه باطنى دشمن را بشناسيد و هرگز به آنان تمايل پيدا نكنيد. «ما يودّ...»
- خيررسانى، از شئون ربوبيّت است. «خير من ربكم»
- توكّل به خدا كنيد و از كينه و حسادت دشمن نهراسيد. «واللّه يختص»
- حسادت حسود، هيچ اثرى در اراده ى لطف خداوند ندارد. «من يشاء»
- فضل و رحمت و هدايت خداوند، شامل همه ى اقوام و ملل مى شود و اختصاصى به بنى اسرائيل وگروه خاصّى ندارد. «من يشاء واللَّه ذو الفضل العظيم»
📚 تفسیر نور
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte 💞