شهید شو 🌷
💔 گر بند بند پیکرم از هم جدا شوند هریک بُوَد چو نی به نوای تو یا علی #یکشنبه_های_علوی_زهرایی #آھ
💔
#یامظهرالعجائب
اوست نشسته در نظر
من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل
من به کجا سفر کنم
#یکشنبه_های_علوی_زهرایی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#روزمان_را_با_بسم_الله_شروع_کنیم.
إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ
قطعا خوبی ها بدی ها را از بین میبرد ...
هود | ۱۱۴
#یه_حبه_نور
شهید شو 🌷
💔 #یامظهرالعجائب اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر کنم #یک
💔
نسیم،
عطر تو را صبح با خودش آورد
و گفت «روزی عشّاق با خداوند است...»
«السلام علي نور جميع مَن أطاع الله...»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
ناظم خوش انصاف روزگار
ما خطاکاران را به پدرمان علی(ع) ببخش
بخشی از کتاب #گژ_پژ نوشته ی #محسن_رضوانی
#رجب
#ماه_عشق
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 . خوب بریم برای تمرین دومِ امشب✌🌻 گفتیم که ما خیلی وسیله برای شکرگزاری در محیط آشپزخانه داریم؛
💔
وااای دلم تنگ شده بود برای یه شکرگذاری اساسی
اینم شکرگذاری خودم😍
بسم الله
🍃خداجانم،ممنون بابت اون جعبه ی کلمپه ای که تو یخچال هست😋
خب اگه اون نبود من من جواب اون شکم گرسنمو نصفه شبا چی میدادم😜
🍃بندت به فدات بشه،ممنون بابت کتری خوبی که داریم چون هر موقع خسته میشیم یا چیز قابل عرضی نداریم میتونیم باهاش چای درست کنیم
تازه بعضی وقتا دستشم میسوزه بوی چوبش بلند میشه آدم حس میکنه داره چای آتیشی میخوره😍
🍃آرامش قلبم،ممنون بابت فرش قشنگی که تو آشپزخونه داریم هم گرم میکنه اونجا رو هم خوشکل و نرم❤️
واااای ممنون بابت پاهای سالمی که دارم(الان چشمم افتاد بهشون)
چقدر قشنگ انگشتامو کنار هم چیده
من با این پاها مسجد حرم هیئت رفتم😍
🍃همه کسم،ممنون بابت فرگازمون
خداییش خیلی کمد خوبیه😁
تازه یه وقتایی توش پیتزا و پیراشکی هم درست میکنیم،البته از بس باید کلیدش رو با دست نگه دارم که خاموش نشه آخرش پیراشکیا میسوزن ولی اون مرغش یه پا داره😂
🍃دلبرجاانم،ممنون بابت اون همه ادویه ای که برای خوشمزه کردن غذا داریم
اینا همه هدایای تو هستند
هر کدومش نبود غذامون یه چیزی کم داشت👍
🍃عزیزدلم،ممنون بابت ظروف بدون دسته و تفلون خراب شده ای که داریم☺️
عوضش اینا همه یادگاریای بابامن😍
🍃 واااای سطل زباله🙈
جان دلم،ممنون بابت سطل زباله ی جاداری که داریم.
تند تند باید خالیش کرد
خب این یعنی خوردنی تو خونمون هست😋
🍃صفای سینه ام،ممنون بابت اون همه رنگی که تو آشپزخونه داریم.
مخصوصا زرد،این یعنی من دو تا چشم سالم دارم که تو بهم امانت دادی😊
🍃مونسم،ممنون بابت اون همه پارچ و استکانی که تو کمد هست آخه یه روزی مهمون داری میکردیم❤️
ووووووااااااااای قلمفر یا همون میخک
خیلی چایش خوشمزه میشه
هر موقع قلمفر رو میبینم یاد حاج قاسم میوفتم آخه میگن چای مورد علاقش بوده
من همین الآنم تو بهشتم
کی گفته اینجا بهشت نیست؟
بهشت پیش خودمه❤️
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
میگم بیاییم اگرم یه روزی با یکی قهر کردیم، نمیگم عین خدا ولی یکمی شبیه خدا قهر کنیم.
شبیه وقتی که اگه تا ته ته ته ته تهشم رفته باشی، بازم صداش که کنی،
تمامرخ برمیگرده سمتت میگه «با منی عزیز؟ جانم...»
#شبیه_خدا_باشیم
#دم_اذانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 حاج قاسم میخواست سوار ماشین بشه که یکی از خانوم ها نوزادش رو به سردار سلیمانی داد و ازش خواهش کر
💔
شھادتآغازخوشبختےاست،
خوشبَختۍ
کھپایٰاننَدارَد
شھیدکھبشوئ
خوشبَختِاَبَدۍمیشَوۍ🌿
#حاج_قاسم
#مرد_میدان
#استوری #پروفایل😍
#قاسم_سلیمانی
#سردار_دلها
#دلتنگ_تو_ایم
#ما_ملت_امام_حسینیم
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#سردار_سلیمانی
#قاسم_هنوز_زنده_ست
#شهید_سپهبد_قاسم_سلیمانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #شرح_خطبه_فدکیه #قسمت_سی_و_چهارم * حُكْمٌ فَصْلٌ وَ قَضاءٌ حَتْمٌ اين مرگ حكم قطعی و قضای ا
💔
#شرح_خطبه_فدکیه
#قسمت_سی_و_پنجم
إنَّكَ لاتَدْری ما عَمِلُوا بَعْدَكَ ما زالُوا يَرْجِعُونَ عَلی أَعْقابِهِمْ
تو نبودی كه به ظاهر ببينی اينها بعد از تو چه كردند و به دوران جاهليتشان عقبگرد كردند.
دقت كنيد اين روايت را كه خواندم خود عامه نقل میكنند و نظير اين معنا در روايات بسيار است به هر حال حضرت در همين عبارت اخير به آيۀ ديگری از قرآن هم استشهاد میكنند.
* وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلیٰ عَقَبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِی اللّهُ الشّاكِرينَ
امّا بدانيد با عقبگرد كردن و برگشتن برخی به جاهليت گذشته ضربه ای به خدا نمیرسد و جزای خدا برای آنهاست كه پا برجا ماندند و شاكر بودند.
يعنی گمان نشود با عقب نشينی بعضی به خدا لطمه میخورد، نه، اين ضربه به خود آنهاست و زيان هم به خود آنها میرسد.
* أَيُّها بَنی قَيْلَةَ
ای فرزندان قيله!
گفته میشود قيله نام زنی بوده است كه اوس و خزرج يعنی گروه هايی كه انصار از آنها تشكيل شده بود از فرزندان او هستند.
به نظر من اينجا حضرت(ص) خواسته آنها را نکوهش كند و بگويد شما كسانی هستيد كه خود استقلال فكری نداريد و در حوادث راه گريز را پيش میگيريد. گويی حضرت فاطمه(س) به اصطلاح امروزی به آنها میگويد شما بچه ننه هستيد يعنی هنوز كودكيد و از خود استقلال نداريد.
* أَاُهْضَمُ تُراثَ أَبی وَ أَنْتُمْ بِمَرْأی مِنِّی وَ مَسْمَعٍ و مُنْتَدًی وَ مَجْمَعٍ
آيا من خُرد شوم از ميراث پدرم در حالی كه شما مرا می بينيد و صدای مرا می شنويد و صدای شما را می شنوم و در يك اجتماع هستيم.
حضرت(س) در اينجا تمام راههای عذر آنان را می بندد میگويد نمیتوانيد بعداً بگوييد ما نبوديم چرا كه هستيد، مرا هم میبينيد كه مورد ظلم قرار گرفتهام من هم شما را میبينم، صدای همديگر را میشنويم من هم كه دارم میگويم و از شما تقاضای قيام و حمايت از حق میكنم، پس ديگر عذری نداريد و ندای مظلوميت مرا میشنويد.
يعنی اگر دور بوديد و يكديگر را نمیديديم و صدای هم را نمیشنيديم عذر داشتيد ولی حال اين طور نيست و هيچ عذری نداريد.
* تَلْبَسُكُمُ الدَّعْوَةُ وَ تَشْمِلُكُمُ الْخَبْرَةُ
همۀ شما زير پوشش دعوت من بوديد و همه شما هم از خبرها آگاه شديد.
يعنی ندای من به همۀ شما میرسد و عذر نداريد و نمیتوانيد ادعا كنيد كه جريان را نمیدانيد. اشارۀ حضرت(س) به اين است كه مگر من و شوهرم بعد از رحلت پيغمبر(ص) راه نيفتاديم شبانه در خانۀ همۀ شما و مگر درخواست نكرديم؟ مگر اصرار نكرديم؟ ببينيد اينجا معلوم میشود حضرت قبلاً هم اينها را دعوت كرده است.
* أَنْتُمْ ذو عَدَدٍ وَ الْعُدَّةِ وَ الْأَداةِ وَ الْقُوَّةُ
و اين در حالی است كه شما نيروی انسانی و ابزار و توان هم داريد.
در هر مبارزهای به حسب ظاهر دو چيز لازم است يكی نيروی انسانی و ديگری تجهيزات و وسائل مبارزه، حضرت(س) میفرمايد شما كه هر دوی اينها را داريد.
* وَ عِنْدَكُمُ السِّلاحُ وَ الْجَنَّةُ
و سلاح و سپر هم نزد شما موجود است.
البته میتوان سلاح و سپر معمولی را تصور كرد يا هر آنچه برای مبارزه و دفاع از خود لازم است. يعنی از هر نظر مجهّزيد.
* تُوافيكُمُ الدَّعْوَةُ فَلا تُجيبُونَ وَ تَأْتيكُمُ الصَّرْخَةُ فَلا تُغيثُونَ
مكرّراً دعوت من به شما میرسد امّا پاسخ نمی گوييد، صدای فرياد و استغاثۀ من به شما رسيد ولی جواب نمیدهيد.
توجه كنيد گاهی كسی ديگران را به طور عادی صدا میزند امّا گاه با يك حالت ناله و سوختن، اين صدا كردن با ناله و تضرّع را استغاثه میگويند.
حضرت(س) میفرمايد من اين طور در خانه های شما آمدم و تقاضای كمك كردم، امّا شما پاسخ نداديد.
* وَ أَنْتُمْ مَوْصُوفُونَ بِالْكِفاحِ مَعرُوفُونَ بِالْخَيْرِ وَ الصَّلاحِ وَ نُحْبَةُ اللّهِ الَّتِی انْتُخِبَتْ وَ الْخِيَرَةُ الَّتِی اخْتُيِرَتْ لَنا أَهْلَ الْبَيْتِ
و شما كه به جنگآوری و خير و صلاح معروف هستيد و آن نخبه هايی بوديد كه انتخاب شديد، شما مردمان خيّری هستيد كه برای ما اهلبیت انتخاب شديد، شما همان ها هستيد كه با عرب جنگيديد و سختیها و مشقّتها را تحمل كرديد و با گروههای مختلف و با افراد بی منطق مبارزه كرديد. اشاره به اين كه انصار امتيازی نسبت به ديگران داشتند چون حمايت از پيغمبر اكرم(ص) و اهلبیت كرده بودند.
* قٰاتَلْتُمُ الْعَرَبَ وَ تَحَمَّلْتُمُ الْكَدَّ وَ التَّعَبَ ناطَحْتُمُ الاُْمَمَ وَ كٰافَحْتُمُ الْبُهَمَ
حضرت در اين عبارات به سوابق انصار اشاره میكند و میگويد شما برای دفاع از پيامبر(ص) و دين خدا مبارزه ها كرديد، با سران عرب جنگيديد و سختی ها و رنجها را تحمّل كرديد و با ملّتها و افراد بُهم مبارزه كرديد.
بُهم به تعبير من يعنی آدمی كه عقل ندارد و بی منطق است.
ادامه دارد..
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #شرح_خطبه_فدکیه #قسمت_سی_و_پنجم إنَّكَ لاتَدْری ما عَمِلُوا بَعْدَكَ ما زالُوا يَرْجِعُونَ ع
💔
بیش از ۳۶۰۰ روزه که رهبر کودتاچیان ۸۸
با پول بیت المال در هتل حصر است
و در کمال امنیت، چکاپ پزشکی هفتگی، غذای سفارشی و ... ایام میگذراند
و همچنان از روی لجاجت حاضر به توبه و عذرخواهی از ظلمها و جنایاتی که کرده نیست
آیا وقت محاکمه او فرا نرسیده است؟!
#میر_حسین_موسوی
#مرگ_بر_منافق
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 🌹 بسم رب الشهدا و الصدیقین #دختر_شینا #قسمت٣ ...می گفتند: «مامان! چقدر قدم را عزیز و گرامی ک
💔
بسم رب الشهدا و الصدیقین
#دختر_شینا
#قسمت۴
🔸فصل دوم
خانه عمویم دیوار به دیوار خانه ما بود. هر روز چند ساعتی به خانه آن ها می رفتم. گاهی وقت ها مادرم هم می آمد.
آن روز من به تنهایی به خانه آن ها رفته بودم، سر ظهر بود و داشتم از پله های بلند و زیادی که از ایوان شروع می شد و به حیاط ختم می شد، پایین می آمدم که یک دفعه پسر جوانی روبه رویم ظاهر شد. جا خوردم. زبانم بند آمد. برای چند لحظه کوتاه نگاهمان به هم گره خورد.
پسر سرش را پایین انداخت و سلام داد. صدای قلبم را می شنیدم که داشت از سینه ام بیرون می زد. آن قدر هول شده بودم که نتوانستم جواب سلامش را بدهم. بدون سلام و خداحافظی دویدم توی حیاط و از آنجا هم یک نفس تا حیاط خانه خودمان دویدم.
زن برادرم، خدیجه، داشت از چاه آب می کشید. من را که دید، دلو آب از دستش رها شد و به ته چاه افتاد. ترسیده بود، گفت: «قدم! چی شده. چرا رنگت پریده؟!»
کمی ایستادم تا نفسم آرام شد. با او خیلی راحت و خودمانی بودم. او از همه زن برادرهایم به من نزدیک تر بود، ماجرا را برایش تعریف کردم. خندید و گفت: «فکر کردم عقرب تو را زده. پسر ندیده!»😏
پسر دیده بودم.😅
مگر می شود توی روستا زندگی کنی، با پسرها هم بازی شوی، آن وقت نتوانی دو سه کلمه با آن ها حرف بزنی! هر چند از هیچ پسر و هیچ مردی جز پدرم خوشم نمی آمد.
از نظر من، پدرم بهترین مرد دنیا بود. آن قدر او را دوست داشتم که در همان سن و سال تنها آرزویم این بود که زودتر از پدرم بمیرم.
گاهی که کسی در روستا فوت می کرد و ما در مراسم ختمش شرکت می کردیم، همین که به ذهنم می رسید ممکن است روزی پدرم را از دست بدهم، می زدم زیر گریه. آن قدر گریه می کردم که از حال می رفتم. همه فکر می کردند من برای مرده آن ها گریه می کنم.😅
پدرم هم نسبت به من همین احساس را داشت. با اینکه چهارده سالم بود، گاهی مرا بغل می کرد و موهایم را می بوسید.
آن شب از لابه لای حرف های مادرم فهمیدم آن پسر، نوه عموی پدرم بوده و اسمش هم صمد است.
از فردای آن روز، آمد و رفت های مشکوک به خانه ما شروع شد. اول عموی پدرم آمد و با پدرم صحبت کرد.
بعد نوبت زن عموی پدرم شد. صبح، بعد از اینکه کارهایش را انجام می داد، می آمد و می نشست توی حیاط خانه ما و تا ظهر با مادرم حرف می زد.
بعد از آن، مادر صمد پیدایش شد و چند روز بعد هم پدرش از راه رسید. پدرم راضی نبود.
ادامه دارد...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 بسم رب الشهدا و الصدیقین #دختر_شینا #قسمت۴ 🔸فصل دوم خانه عمویم دیوار به دیوار خانه ما بود
💔
بسم رب الشهدا و الصدیقین
#دختر_شینا
#قسمت۵
می گفت: «قدم هنوز بچه است. وقت ازدواجش نیست.»
خواهرهایم غر می زدند و می گفتند: «ما از قدم کوچک تر بودیم ازدواج کردیم، چرا او را شوهر نمی دهید؟!»
پدرم بهانه می آورد: «دوره و زمانه عوض شده.»
از اینکه می دیدم پدرم این قدر مرا دوست دارد خوشحال بودم. می دانستم به خاطر علاقه ای که به من دارد راضی نمی شود به این زودی مرا از خودش جدا کند؛ اما مگر فامیل ها کوتاه می آمدند.
پیغام می فرستادند، دوست و آشنا را واسطه می کردند تا رضایت پدرم را جلب کنند.
یک سال از آن ماجرا گذشته بود و من دیگر مطمئن شده بودم پدرم حالا حالاها مرا شوهر نمی دهد؛ اما یک شب چند نفر از مردهای فامیل بی خبر به خانه مان آمدند.
عموی پدرم هم با آن ها بود. کمی بعد، پدرم در اتاق را بست. مردها ساعت ها توی اتاق نشستند و با هم حرف زدند. من توی حیاط، زیر یکی از درخت های سیب، نشسته بودم.
حیاط تاریک بود و کسی مرا نمی دید؛ اما من به خوبی اتاقی را که مردها در آن نشسته بودند، می دیدم. کمی بعد، عموی پدرم کاغذی از جیبش درآورد و روی آن چیزی نوشت. شستم خبردار شد، با خودم گفتم: «قدم! بالاخره از حاج آقا جدایت کردند.»
🔸فصل سوم
آن شب وقتی مهمان ها رفتند، پدرم به مادرم گفته بود: «به خدا هنوز هم راضی نیستم قدم را شوهر بدهم. نمی دانم چطور شد قضیه تا اینجا کشیده شد. تقصیر پسرعمویم بود. با گریه اش کاری کرد توی رودربایستی ماندم. با بغض و آه گفت اگر پسرم زنده بود، قدم را به او می دادی؟! حالا فکر کن صمد پسر من است.»
پسرِ پسرعموی پدرم سال ها پیش در نوجوانی مریض شده و از دنیا رفته بود. بعد از گذشت این همه سال، هر وقت پدرش به یاد او می افتاد، گریه می کرد و تأثر او باعث ناراحتی اطرافیان می شد.
حالا هم از این مسئله سوء استفاده کرده بود و این طوری رضایت پدرم را به دست آورده بود. 😏
در قایش رسم است قبل از مراسم نامزدی، مردها و ریش سفیدهای فامیل می نشینند و با هم به توافق می رسند. مهریه را مشخص می کنند و خرج عروسی و خریدهای دیگر را برآورد می کنند و روی کاغذی می نویسند.
این کاغذ را یک نفر به خانواده داماد می دهد. اگر خانواده داماد با هزینه ها موافق باشند، زیر کاغذ را امضا می کنند و همراه یک هدیه آن را برای خانواده عروس پس می فرستند.
آن شب تا صبح دعا کردم پدرم مهریه و خرج های عروسی را دست بالا و سنگین گرفته باشد و خانواده داماد آن را قبول نکنند.😔
ادامه دارد....
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 بسم رب الشهدا و الصدیقین #دختر_شینا #قسمت۵ می گفت: «قدم هنوز بچه است. وقت ازدواجش نیست.» خوا
💔
بسم رب الشهدا و الصدیقین
#دختر_شینا
#قسمت۶
فردا صبح یک نفر از همان مهمان های پدرم کاغذ را به خانه پدر صمد برد. همان وقت بود که فهمیدم پدرم مهریه ام را پنج هزار تومان تعیین کرده. پدر و مادر صمد با هزینه هایی که پدرم مشخص کرده بود، موافق نبودند؛ اما صمد همین که رقم مهریه را دیده بود، ناراحت شده و گفته بود: «چرا این قدر کم؟! مهریه را بیشتر کنید.» اطرافیان مخالفت کرده بودند.🥀
صمد پایش را توی یک کفش کرده و به مهریه پنج هزار تومان دیگر اضافه کرده و زیر کاغذ را خودش امضا کرده بود.🙃
عصر آن روز، یک نفر کاغذ امضاشده را به همراه یک قواره پارچه پیراهنی زنانه برای ما فرستاد. دیگر امیدم ناامید شد. به همین سادگی پدرم به اولین خواستگارم جواب مثبت داد و ته تغاری اش را به خانه بخت فرستاد.😔
چند روز بعد، مراسم شیرینی خوران و نامزدی در خانه ما برگزار شد. مردها توی یک اتاق نشسته بودند و زن ها توی اتاقی دیگر.
من توی انباری گوشه حیاط قایم شده بودم و زارزار گریه می کردم.😭
خدیجه، همه جا را دنبالم گشته بود تا عاقبت پیدایم کرد. وقتی مرا با آن حال زار دید، شروع کرد به نصیحت کردن و گفت: «دختر! این کارها چه معنی دارد؟! مگر بچه شده ای؟! تو دیگر چهارده سالت است. همه دخترهای هم سن و سال تو آرزو دارند پسری مثل صمد به خواستگاری شان بیاید و ازدواج کنند. مگر صمد چه عیبی دارد؟
خانواده خوب ندارد که دارد. پدر و مادر خوب ندارد که دارد. امسال ازدواج نکنی، سال دیگر باید شوهر کنی.
هر دختری دیر یا زود باید برود خانه بخت. چه کسی بهتر از صمد؟
تو فکر می کنی توی این روستای به این کوچکی شوهری بهتر از صمد گیرت می آید؟! نکند منتظری شاهزاده ای از آن طرف دنیا بیاید و دستت را بگیرد و ببردت توی قصر رویاها.
دختر دیوانه نشو. لگد به بختت نزن. صمد پسر خوبی است تو را هم دیده و خواسته. از خر شیطان بیا پایین. کاری نکن پشیمان بشوند، بلند شوند و بروند. آن وقت می گویند حتماً دختره عیبی داشته و تا عمر داری باید بمانی کنج خانه.»
با حرف های زن برادرم کمی آرام شدم. خدیجه دستم را گرفت و با هم رفتیم توی حیاط. از چاه برایم آب کشید. آب را توی تشتی ریخت و انگار که من بچه ای باشم، دست و صورتم را شست و مرا با خودش به اتاق برد.
از خجالت داشتم می مردم. دست و پایم یخ کرده بود و قلبم به تاپ تاپ افتاده بود.
خواهرم تا مرا دید، بلند شد و شال قرمزی روی سرم انداخت.
همه دست زدند و به ترکی برایم شعر و ترانه خواندند اما من هیچ احساسی نداشتم. انگار نه انگار که داشتم عروس می شدم.
توی دلم خداخدا می کردم، هر چه زودتر مهمان ها بروند و پدرم را ببینم. مطمئن بودم همین که پدرم دستی روی سرم بکشد، غصه ها و دلواپسی هایم تمام می شود.
ادامه دارد...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
هادی سه بار برای مبارزه با داعش راهی منطقه سامراء شد. او با نیروهای حشدالشعبی چه در کارهای فرهنگی چه کارهای نظامی و دفاعی همکاری نزدیکی داشت.
روز ۲۶ بهمن بود، چند روز بعد از سالگرد شهادت شهید ابراهیم هادی، همان شهیدی که الگوی زندگی هادی شده بود و درست یک هفته بعد از اینکه وصیت نامه اش را نوشته بود و گفته بود که :
“دنیا رنگ گناه دارد؛ دیگر نمیتوانم زنده بمانم”
در حومه ی سامرا، ناگهان صدای انفجار مهیبی آمد، عملیات انتحاری در بین سربازان عراقی بود هادی به آرزویش رسید…
خبر رسید که هادی ذوالفقاری مفقود شده و جز لاشه ی دوربین عکاسی اش هیچ چیز دیگری و حتی پیکری از او به جانمانده است.
سه روز از شهادت هادی گذشته بود. یقین داشتم حتی شده قسمتی از پیکر هادی پیدا می شود. چون او برای خودش قبر آماده کرده بود.
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
#مدافع_حرم
#معرفی_شهید
سالروزشهادت🥀
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#jihad
#martyr
💔
.
🤐
به هیچکس،حتی صمیمی ترین فرد یا افراد خانواده هم از برنامه هایی که قصد داری اجرا کنی حرف نزن.
فقط برنامه هات رو عملی کن ، بعد همه متوجه خواهند شد 🤷🏻♂️
یه خوبی که اینکار داره اینه که اگر جایی از ایدت ایراد داشته باشه و به نحوی به بن بست بخوره بدون اینکه نگران باشی دیگران چه فکری می کنند می تونی پِلَنِتون رو تغییر بدی 😉🌙✨
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 خدایا! میشود گذشته ی بد ما را به یک آینده خوب تبدیل کنی؟ یا مبدل السیئات بالحسنات! #ماه_رج
💔
.
چمدان بسته ام از هرچه منم دل بکَنم :)
#ماهرجب
در شب هجر به امید وصآل تو خوشیم...
#امامزمانم 💙
💔
#قرار_دلتنگی😔
یک #آیت_الکرسی و #سه_صلوات، برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت پدر
#سلام_امام_زمانم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
به یاد حضرت باشیم🙏🏼🌿
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 . چمدان بسته ام از هرچه منم دل بکَنم :) #ماهرجب
.
#البته | بهقولیهبندهخدایی
تلاش باید کرد ... :)🌱
💔
#قرار_عاشقی
.
مگـه داریـم
از این عکـس قشنگ تر :)
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_بقره (۱۰۷) أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأ
✨﷽✨
#تفسیر_کوتاه_آیات
#سوره_بقره
(۱۰۸) أَمْ تُرِيدُونَ أَن تَسْأَلُواْ رَسُولَكُمْ كَمَا سُئِلَ مُوسَي مِن قَبْلُ وَمَن يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالإِيمَانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاء السَّبِيلِ
آيا بنا داريد از پيامبرتان سؤالات و درخواست هايى (نابجا) بكنيد، آنگونه كه پيش از اين، موسى (از طرف بنى اسرائيل) مورد سؤال قرار گرفت، و هر كس (با اين بهانه جويى ها از ايمان سرباز زند و) كفر را با ايمان مبادله كند، پس قطعاً از راه مستقيم گمراه شده است.
✅نکته ها:
با توجّه به خود آيه و آنچه از شأن نزول ها برمى آيد، برخى از مسلمانان ضعيف الايمان و بعضى از مشركان، از پيامبر (صلى الله عليه وآله) تقاضاهاى نامربوط و غير منطقى داشتند، مثلاً تقاضا مى كردند براى ما نامه اى از سوى خداوند بياور! و يا نهرهايى را براى ما جارى ساز. و برخى ديگر همانند بنى اسرائيل مى گفتند: خداوند را آشكارا به ما نشان بده تا با چشم او را ببينيم و به او ايمان بياوريم!
آوردن معجزه و اتمام حجّت، براى صدق دعوت پيامبر لازم است، ولى انجام دادن هر درخواستى، طبق هوس و ميل هر فردى كه از راه مى رسد، درست نيست.
يك مهندس يا نقاش براى اثبات مهارت خويش، چند نمونه كار ارائه مى دهد، ولى ضرورت ندارد براى هر كسى خانه اى بسازد يا تابلويى بكشد!
- بازگويى مشكلات و تاريخ انبيا، براى دلدارى دادن به پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) است، كه اگر افرادى از تو سؤال و درخواست نامعقول دارند، از انبياى پيشين نيز از همين قبيل درخواست ها مى كردند.
🔊پیام ها:
- از سؤالات ودرخواست هاى بى جا بپرهيزيد كه گاهى زمينه ساز كفر است. «ام تريدون ان تسئلوا... و من يتبدل الكفر»
- خطراتى كه پيروان ديگر اديان را تهديد كرده، مسلمانان را نيز تهديد مى كند. «تسئلوا رسولكم كما سئل موسى»
- از عاقبت و سرانجام ديگران، عبرت بگيريد. «كما سئل موسى»
📚 تفسیر نور
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte 💞
شهید شو 🌷
💔 یکی دیگر از ویژگی های #جواد، چشم پاکیاش بود... گاهی می رفتیم جاهایی که مشکل منکرانی داشتند جواد
💔
...ولی رفاقت داریم تا رفاقت!☝️
یکی باهاش رفیق میشوی میبردت الواتی و لودگی بی عاری، جواد هم ما را میبرد گلستان شهدا، میبرد کوه سفید، مزار شهدای گمنام، می رفتیم هیئت و مسجد.👌
جواد توی رفاقت دست رد به سینه کسی نمی زد ولی حد و مرز رفاقت را هم نگه می داشت، رفیق شدنش هایش برای خوش گذرانی اش نبود.
رفیق می شد تا در قالب رفاقت بتواند به افراد کمک کند به خصوص به کسانی مثل من که لحاظ مسائل معرفتی و معنوی از خودش پایین تر بودند در قالب رفاقت راهنماییهای خوبی میکرد.
#شهید_جواد_محمدی
📚 #بی_برادر ، ص۵۵
#الرفیق_ثم_الطریق 💔
#رفیق_مثل_جواد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞