eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 ‏کوتاه میگویم چه است آنکه "صفحه مجازی اش " بوی ‎ و ‎ می دهد و "زندگیش" نه! :)☘😔 ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_آل‌عمران (۶۴) قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى‌ كَلِمَةٍ سَواءٍ
✨﷽✨ (۶۶) ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ حاجَجْتُمْ فِيما لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِيما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ‌ هان! (اى اهل كتاب!) شما همانان هستيد كه درباره (حضرت عيسى و) آنچه بدان علم داشتيد محاجّه و نزاع كرديد، پس چرا درباره (ابراهيم و) آنچه بدان علم نداريد نزاع مى‌كنيد؟ در حالى كه خداوند مى‌داند و شما نمى‌دانيد. ✅ نکته ها اين آيه تذكّر و هشدارى است به اهل‌كتاب، كه شما در مورد آنچه بدان علم و آگاهى داريد، اشكال‌تراشى و سؤالات بى‌جا مى‌كنيد. با آنكه شما زندگى طبيعى حضرت عيسى ونياز او به غذا ومسكن ولباس را ديده‌ايد، ولى باز هم در مورد او به گفتگو نشسته‌ايد. گروهى او را دروغگو وگروهى فرزند خدا مى‌پنداريد. «1» و يا در شناخت محمّد صلى الله عليه و آله كه نشانه‌هايش در تورات وانجيل آمده وبراى شما شناخته شده است، به بحث وگفتگو مى‌پردازيد. شما كه درباره معلومات، اهل جدال و بحث هستيد و به نقطه‌ى توافقى نمى‌رسيد، ديگر چه كار به مسأله‌اى داريد كه در مورد آن هيچ علمى نداريد؟ مثل اين‌كه مذهب حضرت ابراهيم چه بوده است؟ 🔊 پیام ها - گاهى بايد افراد مغرور و لجوج را تحقير كرد. «ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ» - افراد لجوج، حتّى در امور روشن به نزاع مى‌نشينند. «حاجَجْتُمْ فِيما لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ» - اگر سرچشمه‌ى مباحثات، تحقيق باشد ارزش دارد، ولى اگر براى طفره رفتن باشد، مورد انتقاد است. «حاجَجْتُمْ فِيما لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ» ... 💕 @aah3noghte💕
وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا
ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
💔 تاکید بسیار به 'نماز جماعت و نماز اول وقت" داشت و اگر از سرکار به خانه می آمد و در بین راه اذان می شد، به سرعت به نزدیک ترین مسجد می رفت و نماز اول وقتش را می خواند.👌 بعد از نماز صبحش را هیچ گاه فراموش نمی کرد و به خاطر می آورم که اگر فرصت کمی برای قرائت زیارت داشت، در مسیر رفتن به سرکار، زیارت عاشورای امام حسین(ع)، دعای عهد و زیارت امام زمان را می خواند. همسرم تاکید می کرد که باید هر صبح تجدید میثاقمان با را انجام دهیم.👌 راوی: همسر سالروزشهادت ... 💞 @aah3noghte💞
💔 هَـࢪشَھِـیدمِثݪ‌ِیِڪ‌فـٰانو‌س‌اسـٺ مِـۍسوزَدوَنـورمِۍدَهَـد! وَازڪِنٰاࢪاوبـودَݩ‌تـوهَم‌نِـورانِۍمِۍشَوۍ بـاشُـھَداڪِھ‌رِفِـیق‌شُـدِے‌شَـھِیدمِـۍشَوی!♥ ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت27 می‌
💔

🔰  🔰
📕 رمان امنیتی ⛔️  ⛔️


✍️ به قلم:  



دستانم چسبناک شده بودند و هسته خرما در مشتم عرق کرده بود. سطل زباله گوشه اتاق را نشانه گرفتم و هسته را پرت کردم. دقیقاً افتاد داخل سطل. امید گفت: گل، توی دروازه!

به مرصاد گفتم: این‌طور که ت.م سمیر گفته، سمیر تامین نداره. حداقل ما ندیدیم کسی مواظبش باشه بجز خودمون.
و رو کردم به امید: امید، می‌تونی یه بدافزار بفرستی روی گوشی و لپ‌تاپ سمیر و هکش کنی؟
-آره، ان‌شاءالله می‌شه.
-خب پس، تا مرصاد مجوزش رو همراه مجوز شنود می‌گیره، تو بررسی کن ببین باید چکار کنی.
***

تازه از مراسم زده‌ام بیرون. حال خوشی دارم؛ سبکم. همیشه بعد از گریه در روضه سبک می‌شوم؛ مخصوصاً مراسم شب بیست و سوم ماه رمضان که حسابی بار گناه را از دلت می‌تکاند و سبکت می‌کند.
یک لبخند محو از شیرینی استغفار روی لبم مانده که می‌خواهم تا رسیدن به مطهره نگهش دارم. خودش سپرده بود بروم دنبالش که برویم نماز صبح را با هم بخوانیم. باید بروم دنبالش تا دیر نشده...

حتماً خسته است. سحری درست و حسابی هم نخورده. باید ازش بپرسم برایم دعا کرده یا نه؟ چقدر وقت است او را ندیده‌ام که انقدر دلم برایش تنگ شده؟ باید بعد از نماز صبح زود برسانمش خانه که برود استراحت کند.

چقدر مادرش گفت امشب را مرخصی بگیرد و شیفت نرود؛ قبول نکرد. اشکال ندارد، حالا خودم می‌رسانمش خانه. می‌رسانمش خانه؛ صحیح و سالم. خسته است حتماً.

اصلاً شاید بهتر است نماز صبح را هم در همان خانه بخوانیم، خسته‌تر می‌شود اگر برویم مسجد. بگذار وقتی سوار شد از خودش می‌پرسم. شاید با وجود خستگی دلش نماز جماعت بخواهد.

صاعقه می‌زند به زمین. در این تابستان باران کجا بود؟ دور تا دورم آتش می‌گیرد. آتش حلقه می‌زند دورم. مطهره منتظر است، باید بروم دنبالش.

شعله‌های آتش با موسیقی باد می‌رقصند. می‌خواهم کنارشان بزنم؛ اما نمی‌شود. من قول داده بودم که بروم دنبال مطهره، الان اذان صبح را می‌گویند...

می‌خواهم فریاد بزنم؛ نمی‌شود. صدایم در نمی‌آید. تکانی می‌خورم و از جا می‌پرم. سرم تیر می‌کشد. نور چشمانم را می‌زند و بازشان می‌کنم. گلویم خشک خشک است و عرق نشسته روی پیشانی‌ام. سرم گیج می‌رود و گوش‌هایم سوت می‌کشند. هربار پلک می‌زنم، تصاویر خوابم می‌آیند جلوی چشمم. هربار یک جور کابوسش را می‌بینم. از خستگی آن پیاده‌روی طولانی، هنوز احساس درد و کوفتگی در عضلاتم هست؛ اما بهترم. سر جایم می‌نشینم و تازه یادم می‌افتد کجا هستم؛ در بازداشتِ بچه‌های خودی.

...

...



💞 @aah3noghte💞

کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی ...
💔 شهیدی که از امام شهیدان، وعده "شفاعت" داشت.. انقلاب که شد، انقلابی بود و جنگ که شد مرد جنگ بود؛ همرزم شهید باکری و شهید برونسی بود و ۷ بار مجروح شد. در عملیات مرصاد هم فرمانده بود و «در تماس مرحوم حاج سید احمد خمینی(ره) با وی و ابلاغ گزارش پیشرفت عملیات توسط آن مرحوم به امام خمینی (ره)، حضرت امام خطاب به سردار شوشتری می‌فرمایند: 💚 در این دنیا که نمی‌توانم کاری بکنم. اگر آبرویی داشته باشم در آن دنیا .» بعد از جنگ هم در میدان بود برای امنیت مردم و جانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه بود و همیشه می‌گفت: «آرزو دارم در میدان جنگ باشم و به شهادت برسم و جسم ناقابلم در راه خدا تکه‌تکه شود». سالروز شهادت ... 💞 @aah3noghte💞
💔 😔 جهان غرق بوی نرگس خواهد شد .. ♥️ یک و ، برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت پدر به یاد حضرت باشیم🙏🏼🌿 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 صحبت های امام خامنه ای در مورد همرزم شهید شوشتری که با هم شهید شدند : ایشان واقعا شهید خدمت و وحدت بودند ؛ ماموریت بسیار مهمی داشتند در آن منطقه (سیستان و بلوچستان) همراه شهید شوشتری. مرد خوش برخوردی هم بودند و منشاء خیرات و برکات زیادی شدند آنجا... سالروز شهادت ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #آھ... محبوبم! چه خوب است که شما هستید تا راه رسیدن به خدا با شفاعت شما سریع‌تر طیّ شود. دستما
💔 ... ❤️دیروز از هرچه بود گذشتیم- ✖️امروز از هرچه بودیم گذشتیم. ❤️ آنجا پشت خاکریز بودیم ✖️و اینجا در پناه میز ❤️ دیروز دنبال گمنامی بودیم ✖️ و امروز مواظبیم نام‌مان گم نشود. ❤️ جبهه بوی ایمان می‌داد ✖️و این‌جا ایمان‌مان بو می‌دهد. ❤️ آنجا بر درب اتاق‌مان می‌نوشتیم یاحسین فرماندهی از آن توست ✖️الان می‌نویسیم بدون هماهنگی، وارد نشوید. ❤️الهی نصیرمان باش تا بصیرگردیم، بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم. آزادمان کن تا اسیر نگردیم..🤲 📜 بخشی از وصیت‌نامه ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ‏•|و ثَبِّت رَجآئَکَ فی صُدورنا -ریشه‌ی امّید به خودتو توی خاکِ سینه‌ام محکم کن. ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ‏اَللَّهُمَّ فَارْحَمْ قَلْبِي ... هوای دلم را داشته باش ... ... 💕 @aah3noghte💕
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_آل‌عمران (۶۶) ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ حاجَجْتُمْ فِيما لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ ف
✨﷽✨ (۶۷) ما كانَ إِبْراهِيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ‌ (برخلاف ادّعاى يهوديان و مسيحيان،) ابراهيم نه يهودى بود و نه نصرانى، بلكه او فردى حق‌گرا و تسليم خدا بود و هرگز از مشركان نبود. ✅ نکته ها «حَنَف»، به معناى گرايش به حقّ و «جَنَف»، به معناى گرايش و تمايل به باطل است. بنابراين «حَنيف» به كسى گفته مى‌شود كه در مسير باشد، ولى بت‌پرستان آن را در مورد خود بكار مى‌بردند و مشركان نيز «حُنفاء» خوانده مى‌شدند. اين آيه، با آوردن كلمه‌ى‌ «مُسْلِماً» در كنار كلمه‌ى‌ «حَنِيفاً»، هم ابراهيم را از شرك مبرّا كرده است و هم كفر و شرك را انحراف و ناحق دانسته است. حضرت على عليه السلام فرمودند: دين ابراهيم همان دين محمّد صلى الله عليه و آله بود. امام صادق عليه السلام در تفسير عبارت‌ «حَنِيفاً مُسْلِماً» فرمودند: «خالصاً مخلصاً ليس فيه شى‌ء من عبادة الاوثان» ابراهيم شخصى خالص و برگزيده بود و در او ذره‌اى از پرستش بت‌ها نبود. ... 💕 @aah3noghte💕 وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
💔 ‏سید حسن نصرالله خطاب به سمیر جعجع: برای اولین بار میگویم و برای جلوگیری از جنگ داخلی، نه برای جنگ داخلی، ما به ، بدون هم‌پیمانان و دوستان و طرفداران، ۱۰۰ هزار کادر مسلح آموزش دیده داریم.💪 محاسبات غلط نکنید، آرام بنشینید، آدم باشید، از جنگ‌های خود عبرت بگیرید.‼️ ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 ”✨برای اولین بار منتشر شد✨“ از #شهید_حسین_یوسف_الهی چه می دانید؟🤔 همان شهیدی که #سردار_حاج_قاسم_
💔 حاج قاسم! اسوه معرفت و رفاقت..! برایمان از دوستان شهیدت بگو ..❥ از حسین بادپا محمد جمالی احمد کاظمی. راستے از " " چه خبر؟↓ میدانی چهلمین روز تدفینت، مصادف شد با سالگرد رفیق عارفت؟!.. آرے ! یوسف الهـے را میگویم .. همان "حسین اقا"ے شما..؛ "عارف" شما! °•|همان کسے کہ در روز شهادتش، سیل بـے امان اشک هایت، مجال سخن گفتن نمیداد. °•|همان کسے کہ وصیت کردی بعد از یڪ عمر مجاهدت ،در جوار او آرام بگیرے. °•|همان حسینے ڪہ بدن سوختہ و شیمیایـے شده اش، قلب را بہ درد آورده بود تااینڪہ خود نیز با بدنے سوخته و اربــــــا بہ او پیوستے! مگر او ڪہ بود کہ کنار او خُفتن را بہ دیگر دوستانت ترجیح دادے؟ بنگر ارادت قلبــ♥️ـے‌ات بہ ، چگونہ همگان را حیرت زده کرده است..!! بگو برایمان حاج قاسم،، از آن عارف مسلڪِ بزرگ برایمان بگو..🕊 ... 💞 @aah3noghte💞 پست ریپلای شده، اولین قسمت زندگینامه شهید است👌
💔 شهادت پدر و پسر به فاصله یک هفته ‏یک هفته تفاوت؛ پسر در ‎ و پدر در ‎ حین ادای نماز جمعه جام شهادت را نوشیدند. ‎ ✍علی رضا عبداللهی سیستانی ‏تروریست‌های امریکایی و دست نشانده های آنها دست از جنایت علیه شیعیان افغانستان برنمی‌دارند تا مبادا شیعیان مظلوم قدرت بگیرند. تنها مکتبی که در جهان قدرت پوشالی نظام سلطه و تمدن غرب را به چالش کشیده تشیع است. دشمنان ما نمی‌فهمند که ما با شهادت قدرتمندتر میشویم.. ✍علی رضا پناهیان ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت28 دست
💔

🔰  🔰
📕 رمان امنیتی ⛔️  ⛔️


✍️ به قلم:  



سر جایم می‌نشینم و تازه یادم می‌افتد کجا هستم؛ در بازداشتِ بچه‌های خودی.

بد هم نیست، این‌جا می‌توانم کمی دنیا را از دید متهم‌هایی که دستگیرشان می‌کردم نگاه کنم. می‌توانم بفهمم آن‌ها چه احساسی دارند؛ هرچند آخرش من نمی‌توانم حال آن‌ها را بفهمم؛ چون می‌دانم بی‌گناهم و این هم یک سوءتفاهم است که با یک استعلام حل می‌شود. می‌دانم قرار نیست کارم به دادگاه و قاضی و این چیزها بکشد...

معلوم نیست آن پاسدار مسئولیت‌پذیر از من چه گفته است که این‌ها انقدر حساس شده‌اند؛ اما خداخدا می‌کنم مدارکی که همراهم آورده‌ام دست نااهل نیفتد.

دو سه بار بازجویی‌ام کردند و چون ماجرا محرمانه بود، نمی‌توانستم توضیح بدهم در قلمرو داعش چه کار می‌کردم. خودم گفتم از تهران استعلام بگیرند تا توجیهشان کنند و حالا هم بازداشت هستم تا نتیجه استعلامشان بیاید.
-بد هم نشد ها! اگه گیر نمی‌افتادی ابداً همچین شام و نهاری گیرت نمی‌اومد، تازه اصلاً نمی‌رسیدی استراحت کنی.

کمیل است که نشسته در سه‌کنج اتاق. می‌خندم؛ راست می‌گوید. من این بچه‌ها را می‌شناسم؛ با اسیر خوب تا می‌کنند. غذای خوب، جای خوب... زخم دست و صورتم را هم پانسمان کردند؛ دمشان گرم.

در اتاق باز می‌شود و همان پاسدار مسئولیت‌پذیر را می‌بینم که با چهره گل انداخته و سربه‌زیر، می‌آید داخل اتاق. با دیدن حال گرفته‌اش مطمئن می‌شوم نتیجه استعلام آمده و آزاد شده‌ام. از جا بلند می‌شوم، لبخند می‌زنم و می‌پرسم: چی شد برادر؟


سرش را بالا نمی‌آورد. دلم برایش می‌سوزد؛ انگار دارد آب می‌شود از شرمندگی. همان‌جا که بود می‌ایستد و با صدای گرفته‌ای می‌گوید: آقا! من خیلی ، باور کنید نمی‌دونستم...

دلم نمی‌آید بیشتر از این شرمنده شود. دستم را باز می‌کنم و قدمی به سمتش برمی‌دارم. دستانم دور شانه‌هایش حلقه می‌شود و او هم خودش را در آغوشم می‌اندازد.

در گوشش می‌گویم: اشکالی نداره داداش، شما کار درستی کردی. کاش همه به اندازه تو مسئولیت‌پذیر بودن.

-حلالم کنید آقا.
-چیو حلال کنم؟ تو که کار بدی نکردی.
و می‌نشانمش روی تخت فلزی کنار اتاق. می‌گوید: جواب استعلام اومد. فهمیدیم شما از بچه‌های...
دستش را می‌گیرم و فشار می‌دهم: هیس! راستی اسمت چی بود؟
-سیدعلی.

دست سالمم را چندبار زدم پشتش و گفتم: خب علی آقا، من خیلی کار دارم. باید برم. بیا بریم بهم بگو وسایلم رو از کی تحویل بگیرم؟
همراهی‌ام می‌کند که از اتاق بیرون برویم.

 می‌پرسد: دست و صورتتون چرا زخم شده؟
لبخند می‌زنم. علی چند لحظه با حالتی گنگ نگاهم می‌کند و بعد تازه می‌فهمد نمی‌خواهم جواب بدهم. ابرو بالا می‌اندازد و می‌گوید: آهان...به من ربطی نداره.

***

صدای آهنگ‌شان تا چندتا کوچه آن طرف‌تر هم می‌رفت؛ حتی می‌توانستم صدای قهقهه و عربده‌های مستانه‌شان را هم بشنوم. با این که بهار بود، هوا هنوز سوز داشت. دستم را دور بدنم حلقه کردم و خیره شدم به پنجره آپارتمان مجلل‌شان که نورهای رنگی از آن بیرون می‌زد.

این سمیر هم آدم عجیبی بود؛ نمی‌دانستم عیاشی‌ها و مهمانی‌های شبانه‌اش را ببینم یا دفاع جانانه‌اش از دولت اسلامی و برادران جهادی را؟
کوه تناقض بود این بشر.😏

نمی‌توانستم خیلی آن‌جا بمانم. تا همین‌جا هم به بهانه خرید از مغازه آن سوی کوچه جلوی خانه ایستاده بودم. راهم را کج کردم به سمت ماشینی که کیان سوارش بود. در ماشین را باز کردم و سوار شدم. بی‌مقدمه پرسیدم: مطمئنی سمیر داخله؟
-بله آقا. خودم حواسم بود.

بی‌سیم زدم به بچه‌های ناجا. هماهنگ کرده بودیم که بیایند جمعشان کنند. چند دقیقه نگذشته بود که همانطور که برنامه‌ریزی کرده بودیم، بچه‌های ناجا رسیدند. خودم هم از ماشین پیاده شدم که همراهشان بروم بالا. فقط دعا می‌کردم با صحنه ناجوری مواجه نشوم!


جلوی در خانه ایستادم و بی‌سیمم را هم طوری دستم گرفتم که همه فکر کنند پلیس هستم.

بوی عرق و عطر و لوازم آرایشی با هم قاطی شده بود و معجونی ساخته بود که حالم را به هم می‌زد. صدای بلند و تند آهنگ هنوز می‌آمد؛ احساس می‌کردم یک نفر دارد روی سر من با پتک ضربه می‌زند.

از بین کلماتی که خواننده آهنگ می‌گفت، فقط چندتا فحش ناجور به زبان انگلیسی را می‌فهمیدم؛ همین.
رقص نور هنوز داشت می‌چرخید و نورهای رنگی را روی در و دیوار و آدم‌ها می‌انداخت. فکر کنم کسی وقت نکرده بود آهنگ و رقص نور را خاموش کند. فضا طوری بود که هرکس واردش می‌شد، انقدر در محاصره بوی تند و آهنگ بلند و رقص نور دیوانه‌وار قرار می‌گرفت که خودش دیوانه می‌شد، نیازی به روانگردان و این چیزها هم نبود.


...

...



💞 @aah3noghte💞

کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی ...