eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 امـروز؛ بـه یـاد آن روزه دارانـی بـاشـیم کـه گـاهـی بـه افـطار نـرسـیده،بـه رسـیدنـد! ... 💞 @aah3noghte💞
باشد‌سهم‌ما‌از‌دنیا‌تڪه‌ سنگی‌ڪه‌‌روی‌آن‌نوشته‌اند -شهیدگمنام(:💔 ❁ ¦↫ ... 💞@aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت197 پاسخ منطقی
💔

 
📕 رمان امنیتی  ⛔️
✍️ به قلم:  



 تورم و مشکل مالی یک مسئله است، اختلاف طبقاتی یک مسئله بزرگ‌تر.

اختلاف طبقاتی یعنی در کشور پول هست؛ اما فقط دست یک عده محدود. یعنی می‌توان فقیر در کشور نداشت؛ اما همان یک عده نمی‌گذارند.

یعنی بعضی‌ها از زیاد خوردن می‌میرند و بعضی از نخوردن! و از شمال تا جنوب تهران، نمایشی تراژدیک است از همین اختلاف طبقاتی...

الان باید به راننده بگویم «غصه نخور پدرجان، در عوض امنیت داری»؟
باید بگویم حالا که امنیت داری، دیگر غر نزن که چرا یک نفر برای غذای سگش به راحتی هفت میلیون تومان در ماه می‌پردازد و تو در مخارج ساده زندگی‌ات مانده‌ای؟

یعنی تمام آن‌چه مردم از انقلاب خواسته بودند، فقط امنیت بود؟ عدالت نبود مگر؟

من بجای تمام کسانی که باید بخاطر این وضعیت شرمنده باشند، شرمنده می‌شوم و سر به زیر می‌اندازم: چی بگم پدر جان...



- خدا ریشه‌شونو بکنه که خون مردم رو توی شیشه کردن.

نمی‌دانم این را به من می‌گوید یا خودش و نمی‌دانم منظورش کیست؛ اما حق دارد شاکی باشد.

حق دارد آه بکشد. و حق دارد باعث و بانی این وضع را نفرین کند.

هرکس باعث شده مردم بی‌عدالتی ببینند و از انقلاب مایوس بشوند، بی‌شک لایق نفرین است...

کمیل از صندلی عقب، خودش را می‌کشد جلو و می‌گوید:
- ببین تو رو خدا! ما رفتیم برای امنیت مردم جون دادیم که این مسئولین محترم با خیال راحت بتونن مشکل اقتصاد رو حل کنن و دیگه دغدغه جنگ و آشوب نداشته باشن. ولی مثل این که بعضی از مسئولین نه چندان محترم، فکر کردن امنیت برای اینه که راحت بخورن و بخوابن و بچه‌هاشون با پول بیت‌المال اونور آب عشق و حال کنن.

و باز هم عرق شرم می‌نشیند روی پیشانی‌ام؛ بجای همه کسانی که باید از بدن سوخته کمیل و حاج حسین خجالت بکشند؛
از ریه‌های تاول زده حاج قاسم،
از گردنِ شکسته مطهره،
از تکه‌های بدن سیاوش،
از سینه شکافته حامد،
از ترکش‌های جا خوش کرده در تن پدرم و از خیلی چیزهای دیگر...

راننده دوباره به حرف می‌آید:
- بابا به خدا ما چیز زیادی از این مملکت نمی‌خوایم. این که پسر من با دنبال کار و یه لقمه نون حلال باشه انتظار زیادیه؟ این که منِ پیرمرد تو این سن مجبور نباشم مسافرکشی کنم انتظار زیادیه؟ این که هرماه لنگ اجاره خونه‌م نباشم انتظار زیادیه؟ به خدا زیاد نیست. هعی... خدا لعنتشون کنه...

- کیا رو می‌گی پدر جان؟

سری تکان می‌دهد به نشانه تاسف و صدایش را بالا می‌برد:
- همین نامردهایی که هرچی رهبر می‌گه برعکسشو انجام می‌دن! همینان که سه چهار ساله مملکت رو یه لنگه‌پا نگه داشتن که آمریکا اِل کنه و بِل کنه و تحریم و کوفت و زهرمار رو برداره.

باز هم گره ترافیک فقط به اندازه‌ای باز می‌شود که یکی دو متر جلو برویم. 

ساعت حالا دقیقا نُه و نیم را نشان می‌دهد و من الان باید جلوی در خانه امن ایستاده باشم؛ اما نیستم.

می‌دانم یکی دو دقیقه که بگذرد، موبایل کاری‌ام شروع می‌کند به زنگ خوردن...

صدای زنگ موبایل بلند می‌شود؛ اما موبایل من نیست.

راننده، تلفن همراه قدیمی‌اش را از روی داشبورد برمی‌دارد و نگاهی به شماره آن می‌اندازد.

زیر لب چیزی می‌گوید و جواب می‌دهد:
- الو!

نه می‌شنوم و نه می‌خواهم بشنوم کسی که پشت خط است چه می‌گوید. 

فقط چهره راننده را از گوشه چشم می‌بینم که کمی سرخ می‌شود و یکی دوبار لبش را می‌گزد.


... 
...



💞 @aah3noghte💞
قسمت اول
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 قسمتی از وصیتنامه بسیار زیبای شهید✅ شهید والامقام محمود فخار❤️❤️ هدیه به روح شهید صلوات💞 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 معامله بلدی؟! بعضی ها فوت وفن معامله را خوب بلدند. اصلا بلدند با کی باید معامله کنند و چه طور معامله کنند. همه ی دار و ندارشان را هم می گذارند وسط؛ چون طرف معامله قابل اعتماد است. می ارزد آدم همه ی هستی اش را بدهد دستش؛ چون به هرحال سود می کند. بعضی ها با خدا معامله می کنند. خدا هم خوب میخرد جان ها و دارایی هاشان را؛ إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ ۚ  این جماعت، جان و مالشان را اینجا میدهند و توی بهشت تحویل می گیرند. سوره‌مبارکه‌توبه/111 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ❣اللَّهُمَّ حَبِّبْ إِلَيَّ فِيهِ الْإِحْسَانَ خدایا در این ماه نیکی را پسندیده من گردان ... 💞 @aah3noghte💞
💔 بسم‌اللھ‌الرحمݩ‌الرحیـم! سلام‌علیکم مایلیـم براے ختـم صݪوات، زیـارت‌عاشـورا برگزار ڪنیم🌹✨ تعـداد صݪوات، زیـارت‌عاشـورا ڪہ مدنظـرتون هست و بہ آیدے زیـر بفرستید: @emadodin123 اجرڪم‌عنداللّٰه🕊 ... 💞 @aah3noghte💞
برای شفای حجت الاسلام فاطمی نیا یک هدیه کنیم به باب الحوائج علیه السلام
شهید شو 🌷
💔 با اینکه همیشه ورد زبانش #زینب #زینب بود، وقتی فهمید بچه، دختر است از همان اول گفت: اسمش #فاطمه
💔 موقع زایمان که رسید، زنگ زد به حاج آقا مجتبی و و پرسید تو این شرایط چه کاری بهتر است؟ گفته بودند به کمی آب، ۷۰ حمد بخوانید و با تربت امام حسین علیه السلام بدهید بهشان بخورند. همانجا کنار بیمارستان نشست حمدها را خواند به یک بطری آب و با کمی تربت داد بهم. سفارش کرد هر وقت شدم از آن آب بخورم. با لحنی از نگرانی و شوخ طبعی می‌گفت: "اول اینکه حمد با تربت امام حسین است👌 دوم اینکه باعشق برایت خواندمش😉. برای همین اثرش بیشتر است." ✍🏻بمیرم برای لحظه شهادتت، با زبان روزه🥀 راوی همسر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ❣اِلـهي هَبْ لي قَلْباً يُدْنيهِ مِنْكَ شَوْقُهُ خدايا، قلبي به من عنايت كن،كه اشتياقش او را به تو نزديك كند. ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 در سالروز شهادت #شهید_جواد_محمدی #نائب_الزیاره اعضای کانال #آھ... بودیم... #آھ_اے_شھادت... #نسئ
پخش زنده مراسم امروز را از پیج شهید دنبال کنید https://instagram.com/javad.mohammady.721
💔 دست به بند می‌دهم گر تــــو اسیـــر می‌بری جانم💛 ... 💞 @aah3noghte💞
نمازت سرد نشه ...)❤️
💔 وقتۍ حسـین بہ خانہ آمد، از درجہ و این حرفها پرسـیدم،گفت: درجہ‌ۍ خوب و مـمتاز رو شـهدا گرفتن! من و امـثالِ من باید تلاش ڪنـیم تا بہ درجہ‌ۍ اونا ڪہ درجہ‌ۍخداییہ برسـیم.. اگہ بخوایم براۍ خودمـون اسـم و رسم درسـت ڪنیم ڪہ باختیـم... ... ‌‌ 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت198 تورم و مش
💔

 
📕 رمان امنیتی  ⛔️
✍️ به قلم:  



نه می‌شنوم و نه می‌خواهم بشنوم کسی که پشت خط است چه می‌گوید.
فقط چهره راننده را از گوشه چشم می‌بینم که کمی سرخ می‌شود و یکی دوبار لبش را می‌گزد.

نگاهم را می‌چرخانم به بیرون ماشین؛ به پیاده‌رویی که با نور چراغ مغازه‌ها روشن شده و تنها سایه مردمی که از مقابل آن‌ها رد می‌شوند را می‌توان دید.

- آخه بابا جان من که نمی‌تونم... خیلی... باشه باشه. ببینم چکار می‌تونم بکنم. باشه... فهمیدم. بیس چار رنگ. فهمیدم... بذار ببینم چکار می‌شه کرد...

بالاخره مکالمه راننده، با یک آه غلیظ و پر درد تمام می‌شود.

عصبی و پریشان، موبایل را می‌اندازد جلوی کیلومترشمار ماشین و زیر لب غر می‌زند.

لازم نیست چیزی بپرسم؛ چون خودش زبان به شکایت باز می‌کند:
- دخترم زنگ زده می‌گه براش پاستل گچی بگیرم. برای درس هنرشون می‌خواد. می‌دونی چقدر گرونه؟ دفعه پیش یه دوازده رنگش رو خریدم بیس و چار هزار تومن. الان می‌گه بیس چار رنگ می‌خواد. حتما خیلی گرون‌تره...

و باز هم همان آه عمیق. احساس می‌کنم یک نفر گلویم را فشار می‌دهد.

حس خوبی ندارم از این که مرد غرورش را مقابل من شکسته است.

در ذهن دنبال راه حلی برای مشکل راننده می‌گردم، بدون این که به غرورش بر بخورد.

 صدای زنگ خوردن دوباره موبایل، رشته افکارم را پاره می‌کند.

حاج رسول است که بدون سلام و احوال‌پرسی، با صدایی خشن می‌گوید:
- تو چرا هنوز خودت رو معرفی نکردی؟

-ا ولا سلام. دوما سوار تاکسی‌ام و توی ترافیک گیر کردم.



حاج رسول طوری از خشم پشت تلفن فوت می‌کند که گوشم درد می‌گیرد و آن را با سرم فاصله می‌دهم.

بعد می‌گویم:
- حالا حرص نخورین. بالاخره می‌رسم. پرواز که نمی‌تونم بکنم!

حاج رسول چیزی می‌گوید که متوجه نمی‌شوم؛ چون مخاطبش کس دیگری آن سوی خط بود. 

بعد هم با همان صدای دورگه شده می‌گوید:
- باشه! فعلا!

صدای بوق اشغال را می‌شنوم و دهانم که برای پرسیدن وضعیت حاج احمد باز شده بود، آرام بسته می‌شود.

نومیدانه گوشی را داخل جیبم می‌گذارم و دست به سینه، خیره می‌شوم به صف طولانی ماشین‌های مقابلم. راننده می‌گوید:
- عجله داری پسرم؟

سری تکان می‌دهم. راننده نگاهی به چپ و راستش می‌اندازد و می‌گوید:
- یکم صبر کن، از یه راه فرعی یه طوری می‌رسونمت کف کنی.

- می‌تونید؟

- من توی این کوچه‌پس‌کوچه‌ها بزرگ شدم. تهرونو عین کف دستم بلدم.
-دستتون درد نکنه... اذیت می‌شید...

لبخند می‌زند و صمیمانه دست می‌زند روی زانویم:
- تو هم مثل پسر خودمی. مهرت به دلم نشسته. بالاخره همین شماها هستین که یه کاری می‌کنین اوضاع مملکت یکم بهتر بشه.

جمله‌اش شوک بدی به مغزم وارد می‌کند؛ او از کجا می‌داند شغل من چیست؟🙄


... 
...



💞 @aah3noghte💞
💔 اون‌کارهایی‌کھ گمنام‌انجام‌میدی ؛ خاکشون‌میکنی‌کسی‌نفھمه اون‌هارو‌خودِخدا‌ . . رشدشون‌میده :))🌱 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ”حــواس‌پرتۍ‌در‌نماز!“ واسہ‌خیلیامون‌پیش‌اومدھ ‌بہ‌خودمون‌ڪہ‌میایم‌مۍبینیم تو‌نماز‌مون‌بہ‌ڪلے‌چیزا‌فڪر‌کردیم!' راه‌حلۍ‌هم‌بہ‌ذهنمون‌نرسیدھ رفیــق‌فرض‌ڪن‌شما‌دارۍ ‌باڪسی‌حرف‌میزنی‌یا‌درد‌دل‌میڪنی بعدش‌متوجہ‌شی‌طرف‌مقابلت اصلا‌حواسش‌بہ‌حرفا؎تونیست!- دلـخور‌نمیشۍ؟میشۍدیگہ . . . بحث‌هواس‌پرتی‌در‌نماز‌هم‌همینہ شما‌تو؎نماز‌دار؎باخدا‌حرف‌میزنۍ خدا‌هم‌همینطور؎‌با‌ذوق‌داره‌بہ‌حرفات گوش‌میده.اونوقت‌زشت‌نیس‌‌حواست ‌جای‌دیگہ‌ا؎‌باشہ؟(: قبل‌نماز‌تون‌بهش‌فڪر‌کنین‌خود‌بہ‌خود‌ دیگہ‌حواستون‌جای‌دیگہ‌نمیرھ•• -یادت‌باشہ‌خدا‌بخشنده‌و‌رحیمہ . . ... 💕 @aah3noghte💕
💔 سلام الله علیها: روزه داری که زبان و گوش و چشم و جوارح خود را حفظ نکرده روزه اش به چه کارش خواهد آمد. بحار، ج ٩٣ ص ٢٩٥ ... 💕 @aah3noghte💕