eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ «رئیس‌جمهور» امشب با مردم سخن خواهند گفت 🔹رئیس‌جمهور براي پنجمين بار، امشب از طريق خبر ۲۱ شبکه اول سیما، با مردم سخن می‌گوید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت224 دیگر مطمئن
💔

 
📕 رمان امنیتی  ⛔️
✍️ به قلم:  



قیافه‌ام مثل نان بربری شده و دلم لک زده برای نان سنگک خودمان. حالا فکر کن نان بربری‌اش هم تازه نباشد و چندروز در یخچال مانده باشد و حالا محسن با بدبختی روی اجاق گرمش کرده باشد؛ آن وقت رسماً می‌شود جلیقه ضدگلوله.😕

به ضرب چای، نان را با پنیر فرو می‌دهم. محسن هم انگار از وضع نان شاکی ست که می‌گوید:
- امروز خوابم برد نشد برم نون تازه بخرم.

- اشکال نداره. فقط حواست باشه گزارش پلیس رو هم درباره تصادف صالح برام بفرستی.

- چشم آقا به محض این که بیاد می‌فرستم.

- خودت به نتیجه جدیدی نرسیدی؟

لقمه در گلویش گیر می‌کند و به کمک چای آن را پایین می‌دهد:
- نه آقا. تا صبح روی فیلما کار کردم. هیچی. اصلا پلاک معلوم نبود که بتونم استعلامش رو بگیرم.

می‌خواهم بگویم تصادف عمدی بوده؛ اما حرفم را همراه جرعه آخر چایی قورت می‌دهم.

احساس بدی پیدا کرده‌ام. نکند محسن😔... نمی‌دانم. فعلا نمی‌خواهم هیچ‌کدامشان بفهمند من شک کرده‌ام.

بهتر است خودم را بزنم به آن راه؛ انگارنه‌انگار تصادف عمدی بوده. با این وجود، محسن جمله‌ای می‌گوید که هرچه رشته بودم را پنبه می‌کند:
- آقا به نظرم این تصادفه عمدی بود. همه‌چیزش غیرعادیه.

بر موضع نادانی‌ام اصرار می‌کنم:
- مثلا چی؟

- پلاک که مخدوشه.
راننده هم فرار کرده.
خیلی خوب هم تونسته از نقطه کور دوربینا استفاده کنه و در بره.
درضمن خیابون انقدرا باریک نبوده که مجبور باشه از کنار ماشین صالح رد بشه و بزنه بهش.

گلویم تلخ می‌شود. این تحلیل من است دقیقا! ذهنم را می‌تواند بخواند یا به اندازه من روی فیلم‌ها وقت گذاشته؟😒

باز هم تجاهل می‌کنم:
- اینا همش احتماله. ممکنه یارو خیلی خوش‌شانس بوده باشه. باید ببینیم پلیس چی می‌گه.

بهتر از این نمی‌توانستم ادای یک آدم احمق را دربیاورم. احتمالا الان محسن دارد به این فکر می‌کند که با سهل‌انگارترین سرتیم تاریخ طرف است.

گاهی خنگ‌بازی ترفند خوبی‌ست برای این که آدم‌های اطرافت خودشان را لو بدهند.

ناگاه یاد چیزی می‌افتم و می‌گویم:
- راستی، می‌شه رزومه کامل خودت و جواد و مسعود رو هم روی سیستمم بفرستی؟

محسن کمی جا می‌خورد:
- چرا آقا؟

مانند یک سرتیم سهل‌انگار شانه بالا می‌اندازم:
- هیچی، فقط برای این که بهتر بشناسمتون. من هیچی از شما نمی‌دونم.

ابرو بالا می‌دهد:
- آهان... اون که حتما. چشم.

بعد لبخند می‌زند و صورت تپلش کمی سرخ می‌شود:
- ولی ما شما رو خیلی می‌شناسیم. تعریفتون رو زیاد شنیدیم.😉

اعصابم بهم می‌ریزد که آن‌ها خوب من را می‌شناسند و باید خیلی محطاط‌تر قدم بردارم.

دفعه بعد که ربیعی را گیر آوردم، یادم باشد حتما گلایه کنم از این وضعیت. 

طوری به محسن اخم می‌کنم که حرفش را می‌خورد و باز هم سرخ می‌شود.

گاهی حس می‌کنم محسن بیش از آن که بخواهد حرف بزند، با تغییر رنگ به محیط واکنش نشان می‌دهد!

می‌گویم:
- چی ازم می‌دونید؟

محسن به من‌من می‌افتد و از قبل سرخ‌تر می‌شود:
- می‌دونیم چندتا ماموریت خطرناک توی سوریه داشتید، جانبازید... خلاصه خیلی خوبید.

یک چیزی پیچیده دور گلویم و فشارم می‌دهد. به سختی لبخند متواضعانه‌ای می‌زنم:
- ممنون. ولی یادت باشه سوابق افراد لزوماً نشون‌دهنده خوب بودنشون نیست.

این را گفتم چون یاد آقای نیازی افتاده‌ام؛ همان که بارها از خود حاج حسین و قدیمی‌های سازمان شنیده بودیم آخر مجاهدت و مهارت و عبادت است.
همان که حاج حسین با چشم خودش دیده بود در سجده بعد از نماز صبحش، زیارت عاشورا را کامل می‌خواند و پیشانی‌اش همیشه پینه بسته بود.
حتی تا قبل از این که ببینم مرصاد او را با دستبند و چشم‌بند تحویل بازداشتگاه داد، یکی از الگوهای من هم بود.😐

از سر میز صبحانه بلند می‌شوم. می‌خواهم برگردم به اتاقم که یاد نقاشی سلما می‌افتم و از محسن می‌پرسم:
- چسب نواری داری؟

با دست اشاره می‌کند به پایه‌چسب روی میزش:
- اونجاست آقا.

زیر لب تشکر می‌کنم و چسب را می‌برم به اتاقم. نقاشی سلما را می‌چسبانم روبه‌روی میزم و چند لحظه‌ای از نگاه به آن، ذهنم باز می‌شود.😊

نیاز به تنهایی دارم برای ریختن طرح جدید و سنجیدن دوباره همه چیز. ماژیک را برمی‌دارم و روی شیشه میزم بالای بالا می‌نویسم:
- بسم رب الشهدا.


... 
...



💕 @aah3noghte💕
 @istadegi
قسمت اول رااز اینجا بخوانید
💔 بی حُرمتی به اهل بیت علیهم‌السلام پس از ، امری عادی شد... آتش زدن خانهء فاطمه سلام‌الله‌علیها دفن شبانه سلام های بےجوابِ امام علےعلیه‌السلام فرق شکافته مولا تیرباران تابوت امام حسن علیه‌السلام سرهای بر بالای نیزه ... و گویی خداوند، بقیع را نگه داشته است تا سندی باشد بر آن هنگام که وهابیّت ، شیعیان را اجبار نمود تا حرم ائمه را در بقیع تخریب کنند وگرنه به ساحت امامان، تعرض و جسارت مےکنند ، مشخص بود که این ها ادامه نسل همان شجره ملعونه ای هستند که خیمه به آتش مےکشند و احترام حریم خاندان وحی را حفظ نمےکنند باید باشد بقیع باید سند مظلومیت شیعه باشد که چون امامان راستینش همیشه مظلوم بوده است ‍ کوری چشم هرچه پست و حسود گنبدت را رفیع می‌سازیم از عقیق و طلا ضریحی با طرح و نقشی بدیع می‌سازیم دور قبر شما و ام بنین دو سه صحن وسیع می‌سازیم صبح روز زوال آل سعود حرمت را سریع می‌سازیم ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 وقتی کاری را می‌سپردیم به ، دیگر خیالمان تخت بود. این طور نبود که نگران باشیم حالا چکار میخواهد بکند. سخت‌ترین کار را به عهده اش سپرده بودیم و می‌دانستیم که انجامش می‌دهد. راوی دایی همسر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ‏اِی چشمِ مهربانِ تو علی الدوام؛ روز از کنارِ پلکِ تو آغاز می‌شود من، ...
💔 ‏فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ ﺩﺭ نیکی ﻫﺎ ﻭ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺧﻴﺮ ﺑﺮ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﺳﺒﻘﺖ ﺟﻮﻳﻴﺪ. . ... 💞 @aah3noghte💞
💔 سلام بر تمدن نوین اسلامی ✌️🇮🇷 ... 💞 @aah3noghte💞
4_513587902878319441.mp3
9.81M
💔 نَه کَبوتَری روی گُنبَد نَه یِه خادِمی نَه یِک زائر ... 💞 @aah3noghte💞 🏴🕊🏴🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 از وفور نورھـا حیرٺ مکن غیر از بقیع چار آیینہ ڪجا با هـم مجاوࢪ می‌شود غربٺ این روزهایش را نبین، مثل نجف در جوارش حوزه‌ی علمیہ دائر می‌شود سالروز تخریب ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 🎬 کلیپ// "فائزه هاشمی" بدون روتوش🔺 •••••••••••••✾•🍃🌺🍃•✾••••••••••• ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ڪاش‌جـزءزنان‌دهہ‌پنجاھ‌،شصتۍبودیم‌ کہ؛اگرگاهۍراھ‌راگم‌میکردیم، بہ‌زنان‌اطراف‌مـان‌نگاهۍ . . مۍانداختیم‌ومۍدیدیم‌دغدغہ‌همہ‌شان؛ محڪم‌نگہ‌داشتن‌چادرشان . . .وجنگ جبهہ‌وجھادبودولاغیر( :✌️🏿'! زیرچادرشان‌تفنگ‌بودوسربندۍبانوشتہ ‹یازهرا›وتنھاالگویشان‌همین‌زهرابود! نہ‌فردۍبدون‌ریشہ( :🖐🏿🕶'! 😎 ... 💞@aah3noghte💞
💔 اگر‌یڪ‌روز‌فڪر‌شھـآدت‌از‌ذهنـت‌دور‌شُـد.. وَ‌آن‌را‌فَـراموـش‌ڪرد؎؛ حتمـاً‌فـردآ؎‌آن‌روز‌را‌روزھ‌بگیـر'' ↵شَھیـد‌‌مُصطفـۍ‌صَـدر‌زادھ•• ... 💞@aah3noghte💞
💔 ↻🔗🗞••|| _*میگفت:*_ *اللھم‌اجعلنی‌مِن‌انصارالمھدی!* *ولی‌...* *مامانش‌بھش‌میگفت‌فلان‌کارُانجام‌بده،* *صدتاخونہ‌اونورتر* *صدایِ‌غُرغُرکردن‌هاش‌میرفت* * 😄💔 * * * ‌‌‌‌ 🖐🏻 ... 💞@aah3noghte💞
💔 طرف‌صبح‌تاشب‌ازجماعت‌مذهبی‌نما‌می‌ناله ولے‌خودشوبایدباکاردک‌ازپیوی‌نامحرم‌جمع‌کرد توگروه‌های‌مختلط‌توصیه‌به‌جدیت‌دررفتارباجنس‌مخالف‌می‌کنه! اماوقتی‌بش‌میگی‌چراتوپیوی‌چت‌می‌کنی میگه‌حرف‌خارج‌ازچارچوب‌که‌نمی‌زنیم آره‌خب‌مثلا‌واقعالازمه‌دوتانامحرم‌درموردعمردرخت‌های‌کاج‌حرف‌بزنن!- 😏 ... 💞@aah3noghte💞
💔 *يک زنِ با اين معنا نيست که؛او لباس زيبا پوشيدن و آرايش کردن را بلد نيست*‼️ ☜ *بلکه او↭ مى داند؛* *چه بپوشد* *کجا بپوشد* *وبراى که بپوشد....* ... 💞@aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت225 قیافه‌ام م
💔

 
📕 رمان امنیتی  ⛔️
✍️ به قلم:  



نیاز به تنهایی دارم برای ریختن طرح جدید و سنجیدن دوباره همه چیز. ماژیک را برمی‌دارم و روی شیشه میزم بالای بالا می‌نویسم:
- بسم رب الشهدا.

و کمی پایین‌تر، تمام تلاشم را برای خوش‌خط نوشتن به کار می‌گیرم تا بنویسم:
- السلام علیک یا فاطمه الزهرا.

خب، بد نشد؛ هرچند خیلی خوش خط نیستم. چون زیر شیشه میز سفید است، نوشته آبی ماژیک خوب به چشم می‌آید.

دقیقاً وسط میز، یک علامت سوال می‌گذارم. یعنی سرشبکه اصلی که نمی‌شناسیمش و هنوز هم معلوم نیست به کدام سرویس وابسته‌اند. 

دور علامت سوال دایره می‌کشم، فلش می‌زنم و پایینش می‌نویسم:
- مینا. ؟
یعنی یکی هست این وسط که خودش را به نام مینا معرفی کرده؛ اما نمی‌دانیم واقعا کیست.


از مینا فلش می‌زنم به احسان و بعد، یک دایره بزرگ که داخلش نوشته‌ام: هیئت محسن شهید.

دورتادور کلمه محسن شهید، نام بانیان مالی هیئت از جمله صالح را می‌نویسم و پایین نام صالح، یک علامت ضربدر می‌گذارم که یعنی فعلا ندارمش.

کنار دایره محسن شهید، یک دایره می‌کشم و تنها داخلش یک علامت سوال می‌گذارم؛
یعنی احتمال وجود یک تیم عملیاتی که کارش پشتیبانی دورادور از هیئت و حتی حذف مهره‌های سوخته است؛ مثل صالح.

این قسمت ترسناک ماجراست و از آن ترسناک‌تر، آن  که حتی جرات ندارم علامتش را روی این نمودار بگذارم؛ چون ممکن است یک نفر بیاید و آن را بخواند.

کنار دایره هیئت، دورتر از آن، دایره‌ای می‌کشم به نام  مسجد صاحب‌الزمان(عج).

آن پایین، نام سیدحسین را به عنوان فرمانده بسیج می‌نویسم. نمی‌شود بسیج این مسجد را نادیده گرفت.

آن‌طور که جواد گزارش داده، امام جماعت مسجد و بچه‌های بسیج محکم ایستاده‌اند برای پاسخ به شبهاتی که از سوی شیعیان لندنی وارد ذهن مردم شده است و کارشان هم بد نبوده.

خوب است امام جماعت و بچه مسجدی‌ها چنین غیرتی داشته باشند و وقتی می‌بینند یک گروهی دارند اینطور ذهن مردم را مسموم می‌کنند، نه تنها ناامید نشوند بلکه کمر همت ببندند برای مبارزه.💪

 اگر این نیست پس چه می‌تواند باشد؟

در ماژیک را می‌بندم و به نموداری که کشیده‌ام نگاه می‌کنم. حالا حتماً فهمیده‌اند تحت نظرند؛ پس شاید بد نباشد فعلا تمرکزم را از مهره‌های مهم بردارم.

اینطوری مانع سوختن‌شان می‌شوم تا بتوانم خودم به تنهایی بروم دنبالشان.

تلفنم زنگ می‌خورد. محسن است که می‌خواهد خبر دهد رزومه اعضای تیم را برایم فرستاده.

فایل‌هایی که فرستاده را باز می‌کنم و با عطش، مشغول خواندن‌شان می‌شوم.
***

- آقا... امام جماعت...

با شنیدن این خبر انقدر ناگهانی از جا بلند می‌شوم که صندلی چرخان سر می‌خورد عقب و محکم می‌خورد به دیوار. داد می‌زنم:
- چی شده؟

کمیل دارد نفس‌نفس می‌زند پشت بی‌سیم:
- یه موتوری اومد، زد بهش و در رفت.😰

... 
...



💕 @aah3noghte💕
 @istadegi
ق س م ت ا و ل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 🔴مــهــــــــــــــــــــــــــــم 🔺لطفا حتما ببینید کوتاه 🔺یکبار برای همیشه..... 🔺بی‌کفایت کیه؟! ... 💞 @aah3noghte💞