eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
70 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 حالِ نفستو بگیر تا خدا بهت حال بده... بندگے کن رفیق ... 💕 @aah3noghte💕
💔 در آخرین توئیت خود جمله ای از امام خامنه‌ای نوشته بود: "انسان بدون در دنيا و آخرت به چیزی نخواهد رسید". ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت242 - مهم نیست.
💔

 
📕 رمان امنیتی  ⛔️
✍️ به قلم: 



می‌دانید، پاکسازی یک سازمان از نفوذ هم مثل بتادین زدن به زخم سوزاننده و دردناک است.
مثل عمل جراحی ست.
 کسی که تا مدت‌ها کنارش بوده‌ای و به عنوان برادرت دوستش داشتی، تبدیل می‌شود به دشمن خونی خودت و کشورت؛ آن وقت باید روی رفاقت چشم ببندی و تحویلش بدهی به قانون.😔

وقتی داری دستبند به دستش می‌زنی، وقتی خیانتش برایت آشکار می‌شود، دردش وجودت را می‌سوزاند و مجبوری مثل الان من، دردت را در سینه حبس کنی و ناله‌ات را قورت بدهی.

خون‌های دور زخم را پاک می‌کنم و با گاز استریل می‌بندمش.

می‌شود با دردش کنار آمد و فکر نکنم خیلی دست و پا گیرم بشود.
 برمی‌گردم به اتاقم و لباسم را عوض می‌کنم.

 ساعت دوازده شب است و دارم از کوفتگی و خستگی بیهوش می‌شوم؛ اما نمی‌خواهم بخوابم.

در تخت دراز می‌کشم و بجای تلاش برای حل معادله چندمجهولی امشب، برنامه‌ای برای احسان می‌چینم...

***

تا گردن سرش را کرده توی صفحه گوشی و نشسته پشت فرمان؛ ز غوغای جهان فارغ.

دو روز است که افتاده‌ام دنبالش تا در یک موقعیت مناسب، گیرش بیاورم.

 کلا آدم گیجی ست. خب می‌دانید، کارش اصلا عاقلانه نیست.
آدم باید حواسش به دور و برش باشد؛ وگرنه ممکن است یک نفر درِ ماشینت را باز کند و ناغافل بنشیند توی ماشین و اسلحه‌اش را روی پهلویت بگذارد و بگوید:
-تکون بخوری من می‌دونم و تو!😠

دقیقا کاری که من الان کردم هم همین بود!😌

 احسان از ترس نفسش بند آمده و دهانش را باز و بست می‌کند برای زدن حرفی؛ اما نمی‌تواند.

- یه طوری بهش درسِ حواس‌جمعی دادی که فکر کنم دیگه شب‌ها هم با چشم باز بخوابه.
کمیل این را می‌گوید و می‌زند زیر خنده.

 احسان به سختی لب‌های خشکش را می‌جنباند:
- آقا هرچی پول می‌خوای می‌دم... اصلا بیا این سوئیچ ماشین... اینم موبایل... این ساعت...

ساعت مچی طلایی رنگش زیر نور آفتاب می‌درخشد.

خنده کمیل که صندلی عقب نشسته شدیدتر می‌شود و بریده‌بریده میان خنده‌هایش می‌گوید:
- انصافا... اگه یکم تلاش می‌کردی... خفت‌گیرِ خوبی می‌شدی...😆

حیف... نمی‌شود الان جوابش را بدهم یا به شوخی‌اش بخندم؛ چون ممکن است احسان که تا الان فکر می‌کرد من یک سارق مسلح هستم، فکر کند من یک سارق مسلح دیوانه‌ام!

 می‌گویم:
- تو چقدر ترسویی پسر! کاریت ندارم. نترس. بدون این که جلب توجه کنی راه بیوفت برو جایی که می‌گم.

فقط سرش را تکان می‌دهد و اطاعت می‌کند. سخت نفس می‌کشد.

فشار اسلحه‌ام را از روی پهلویش برمی‌دارم؛ اما آن را همچنان می‌گیرم به سمتش.

آرام و با صدای گرفته‌ای که شبیه ناله است می‌گوید:
- تو کی هستی؟ چی می‌خوای؟

- راه بیوفت تا بهت بگم. انقدر هم تابلو نباش.

سوئیچ را می‌چرخاند؛ اما یکی دوبار استارت می‌زند و نمی‌تواند ماشین را روشن نگه دارد؛ بس که دستانش می‌لرزند.

کمیل می‌گوید:
- زیادی خوف شدی عباس. یکم بخند خب.

نمی‌دانم اینجور وقت‌ها چه شکلی می‌شوم که طرف مقابلم را کلا به درجه لالی و رعشه و تشنج می‌رسانم!؟

فقط کمی لب‌هایم را کج می‌کنم که شبیه خنده به نظر برسد.

بالاخره با سومین استارت، ماشین روشن می‌شود.

دوباره ساعت طلایی رنگش زیر نور آفتاب برق می‌زند. می‌گویم:
- طلاست؟

نگاه لرزانش بین من و شیشه جلوی ماشین می‌چرخد و با حالتی عصبی سرش را تکان می‌دهد:
- آ...آره... می‌خوایش؟

کمیل می‌زند زیر خنده و من فقط نیشخند می‌زنم:
- حکم طلا برای مرد مسلمون چیه؟

سیبک گلویش تکان می‌خورد. چشمانش قرمز شده‌اند.

لبانش را تکان می‌دهد برای دادن جواب؛ اما صدایش خارج نمی‌شود.

می‌گویم:
- تو که بچه شیعه‌ای، هیئتی هم هستی، هیئت می‌چرخونی، زشت نیست ساعت طلا دستت باشه؟

- تو... اینا رو... از کجا...😰



... 
...



💕 @aah3noghte💕
 @istadegi
قسمت اول
شهید شو 🌷
💔 برای اربعین رفته بودند عراق، همانجا یک سیم کارت عراقی خریده بود و انداخته بود روی گوشی‌اش. به دو
💔 می‌گفت: من با آخوندها کاری ندارم، اما یک وقت نبینـم پشت سر حرفی بزنی... همینطور راحت حرفش را میزد که به دل می‌نشست. هیچوقت از کوتاه نمی آمد. راوی: همسر برادر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ‏أَمْ لِلْإِنْسَانِ مَا تَمَنَّىٰ ‏قرار نیست به هر چیزی که دلت خواست، برسی! . ... 💞 @aah3noghte💞
💔 قبله ی عالم و بشریت است از جون خود سیر شده است که به خودش جرعت چنین جسارتی رو میدهد پایان حکومت چه زود است... ... 💞@aah3noghte💞
💔 درکی از بهشت ندارند ناکسان چون تار عنکبوت گرفته‌ ست قلبشان با آل علی هرکه در افتاد ور افتاد ... 💞@aah3noghte💞