شهید شو 🌷
💔 🥀به هوای حرم کرب و بلا محتاجم #لبیکیاحسین علیهالسلام #صلےاللهعلیڪیااباعبدالله #ڪربلالاز
💔
اِلهي اَصْبَحْتُ عَلى بابٍ مِنْ اَبْوابِ مِنَحِكَ سائِلاً،
وَعَنِ التَّعَرُّضِ لِسِواكَ بِالْمَسْأَلَةِ عادِلاً..
#لبیکیاحسین علیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#ڪربلالازممدلمتنگاست
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#ما_ملت_امام_حسینیم
#آھ_ڪربلا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله ⁉️روزی از شما سوالاتی می شود.. که پاسخ انها در گوگل نخواهد بود ... 😧فقط در نامه ی اع
💔
#بسم_الله
🥀وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا
و با مردم با خوش زبانی سخن گویید.
#با_من_بخوان.
#یک_حبه_نور✨
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 من سرخوشم از لذت این چشم به راهی💚 #سه_شنبه_های_جمکرانی #اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
💔
و تویے
آنڪه صبح به صبح
باید
پنجره ےِ دل را
روےِ بسوےِ مُحبتًش گُشود ...
| السلامُ علیڪَ یا بقیةَ الله فے ارضه |
#چ_ش_م_ا_ن_ت_ظ_ا_ر
#سه_شنبه_های_جمکرانی
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجبِحَقّحضرتزینب
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
در محل فعلی حسینیه طلائیه
نیروهای تفحص به دنبال پیدا کردن شهدا بودند
که موفق به این کار نمی شوند،
بنابراین آنها با قرائت #زیارت_عاشورا
به #حضرت_عباس(ع) و امام حسین(ع) متوسل شده
و سرانجام دو شهید به نام های
#شهید_عباس_امیری و #ابوالفضل_ابوالفضلی
با دستان قطع شده
در این منطقه تفحص می شوند
و نام این منطقه را به نام حضرت عباس(ع) مزین می کنند.
یا کاشف الکرب عن وجه الحسین...
یا باب الحوائج
راوی سرگرد فتحی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#دم_اذانی
خدایا امتحان های ما را از جایی که
هنوز درس ندادهای، نگیر . ضعیفیم.
خراب میکنیم. مضحک فرشته هایت
می شویم. الهی آمین.
#خال_سیاه_عربی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
🎥چرا میگن سیدها چهارشنبه ها دیوونه میشن...🤔
باز هم دست پلید دشمن... ولعنة الله علی القوم الظالمین
حتماً ببینید
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
همیشه با دو سه نفر میرفت گلزار شهدا
قدم به قدم که میرفت جلو ،
دلتنگ تر از قبل میشد ،
#دلتنگ_شهادت ،
دلتنگ رفقای شهیدش....
کنار قبور می ایستاد و رازهای مگویش را به یارانش میگفت. جنس نجواهای #فرمانده را نشنیده هم میشد فهمید. نجواهایی از جنس #دلتنگی ، #جاماندگی و #دلواپسی .
حاجی بین قبر ها راه میرفت، مینشست و خلوت میکرد بعد رو میکرد به ما و میگفت:《قرآن همراهتون هست؟》
اگر بود که سوره حشر را میخواند و اگر هم نبود از توی موبایل برایش می آوردیم این عادت حاجی بود باید #سوره_حشر را سر مزار شهدا حتما میخواند..
#حاجقاسم
#حاجی
#سردارقلبم✌️🏽'
#حاج_قاسم_سلیمانی
#سردارقلبها
#حاج_قاسم
#مرد_میدان
#استوری #پروفایل😍
#قاسم_سلیمانی
#سردار_دلها
#دلتنگ_تو_ایم
#ما_ملت_امام_حسینیم
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#سردار_سلیمانی
#قاسم_هنوز_زنده_ست
#شهید_سپهبد_قاسم_سلیمانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
4_5859495324971704575.mp3
5.36M
💔
🎤•|سیدرضانریمانۍ|•
🔊شور_
کِیمیشِهیِکیاَزاینشَبایِهشَب
باشَمنَجَفیِهشَبکَربَلا..؛😭💔•~
↓
#انشاءاللهاربعینپیادهکربلا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #حرف_آخر یاد آن سینه هایی که قاب عکس امامشان بودند...🥀 #مردان_بی_ادعا #رحلت_حضرت_روحالله
💔
#حرف_آخر
مینویسم برای #کربلا_نرفته_ها...
#مجنون ها را حوالی #کربلا پیدا خواهید کرد... مثلاً در راه #پیاده_روی_اربعین
یا در ازدحام #بین_الحرمین
یا آنجا که در اطراف ضریح ارباب ، با موج جمعیت ، این سو و آن سو میروند
...
ساده بگویم
قطره های خون #اباعبدالله جاذبه ای دارد که مجنون ها را به سوی خویش میکشاند...
#الحمدلله از این جنون در دل نشسته هرچند کربلا نرفته باشیم...🥀
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#لوگوعکسپاڪنشه
شهید شو 🌷
💔 اِلهي اَصْبَحْتُ عَلى بابٍ مِنْ اَبْوابِ مِنَحِكَ سائِلاً، وَعَنِ التَّعَرُّضِ لِسِواكَ بِالْمَسْ
💔
#استادپناهایانمیگہ
میخواے عاشق چیزی بشے؛
با عمل و رفتار عاشق شو!
مثلا اگر میخواهی
عاشقِ #شاھڪربلابشی ،
هر روز صبح تو یہ
ساعتِ مخصوص بگو :
" صلے اللّٰہ علیڪ یا اباعبدالله... "
بگو حسیـنجانم ،
میخوام بهتعادت کنم...
تا عاشقت بشمتابہتوعارف بشم...!
#لبیکیاحسین علیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#ڪربلالازممدلمتنگاست
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#ما_ملت_امام_حسینیم
#آھ_ڪربلا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله 🥀وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا و با مردم با خوش زبانی سخن گویید. #با_من_بخوان. #یک_حبه
💔
#بسم_الله
وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ.
ما انسان را آفريديم و وسوسه های نفس او را ميدانيم، و ما به او از رگ قلبش نزديكتريم!
سوره ق آیه۱۶
تو به من صد ره نزدیکتر از جان و دلی 💚
#با_من_بخوان.
#یک_حبه_نور✨
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
اَللَّهُمَّ إنِّي اَسْأَلُكَ حُسْنَ الخاتِمَةِ
خدا من از تو یک پایان خوب میخواهم مثݪ #شھادت . . .
‹ ای برق خنده هایت ، از آفتاب خوش تر :) ›
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_گمنام
💞 @shahiidsho💞
💔
‹ فَكَمْ يَا إِلٰهِى مِنْ كُرْبَةٍ قَدْ فَرَّجْتَها ›
بسیار گرهها از کارم باز کردی.
💞@aah3noghte💞
💔
#بدونیم🖐🏼
مومندوساعتشیکساننیست
هرساعتشازساعتقبلبهتراست..!!
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞@aah3noghte💞
💔
خداناراحتمیشہاگہبندشناخوش
احوالوناراحتباشہپسمشتیبہ
خاطردلِخداباهمہیناسازگاریها
بسازُسعیکنخوبباشی.シ!'🔓
❲ #استادپناهیان ❳
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞@aah3noghte💞
💔
از صلیب سرخ آمده بودند اردوگاه اسرا گفتند :
در اردوگاه شما را شکنجهتان میکنند یا نه؟
همه به آقا سید نگاه کردند ولی آقا سید چیزی نگفت
مأمور صلیب سرخ گفت:
آقا شما را شکنجه میکنند یا نه؟
ظاهراً شما ارشد اردوگاه هستید .
آقا سید باز هم حرفی نزد .
پس شما را شکنجه نمیکنند؟
آقا سید با اون محاسن بلند و ابهت خاص خودش سرش پایین بود و چیزی نمیگفت .
نوشتند اینجا خبری از شکنجه نیست .
...
افسر عراقی که فرمانده اردوگاه بود، آقای ابوترابی را برد تو اتاق خودش گفت:
تو بیشتر از همه کتک خوردی، چرا به اینها چیزی نگفتی؟
آقای ابوترابی بهش فرمود:
ما دو تا مسلمان هستیم با هم درگیر شدیم، آنها کافر هستند
دو تا مسلمان هیچ وقت شکایت پیش کفار نمیبرند .
فرمانده اردوگاه کلاه نظامی که سرش بود را محکم به زمین کوبید و صورت آقا سید را بوسید بعدش هم نشت روی دو زانو جلو آقا سید و تو سر خودش میزد
میگفت شما الحق سربازان خمینی هستید .
۲۶مردادماه سالروز بازگشت آزادگان سرافراز
#آزاده
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
نامهنگاری آزادگان با امام خامنهای در طول اسارت
♦️رهبرمعظم انقلاب:
ما نامههایی از بعضی از آزادگان در طول این دو سالِ بعد از آتشبس تا امروز داشتهایم که به خانوادههایشان مینوشتند. وقتی خانوادهها میفهمیدند که ما مخاطب هستیم، نامهها را میآوردند و به ما میدادند. من هم برای خیلی از این نامهها جواب مینوشتم.
مینوشتند که شما برای آزادی ما، به دشمن باج ندهید. این را اسیر مینوشت.
این، برای یک ملت، خیلی مهم است که اسیرش در دست دشمن، بهجای اینکه مثل انسانهای بیایمان، مرتب التماس کند که بیایید من را آزاد کنید، نامه بنویسد که من میخواهم با سربلندی آزاد بشوم؛ نمیخواهد به خاطر آزادی من، پیش دشمن کوچک بشوید.
اینها را ما داشتیم. اینها جزو اسناد شرف ملی ماست و تا ابد محفوظ خواهد بود.
🌺بهمناسبت آغاز بازگشت آزادگان به میهن عزیز اسلامی ۲۶ مرداد ۶۹
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸 هادی فِرز 🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
«قسمت اول»
سال 67 بود. محدثه بعد از اینکه دو تا از پسرهایش در جبهه، سالهای 65 و 66 شهید شده بودند، باردار شد. هنوز جای زخم دو تا پسری که غریبانه شهید شده بودند و هنوز جنازه هاشون برنگشته بود، رو دل این مادر مونده بود. در ظرف کمتر از یک سال، تمام موهاش سفید شد. چون دو تا نوجوانی که در سنین 13 سالگی شهید بودند، تمام هست و نیست و زندگیش بودند. تا اینکه خدا مقدر کرد که حدودا ده ماه بعد از شهادت پسر دوم، دختری به دنیا بیاد که همون روز اول اسمش رو مرضیه گذاشتند. دختری در نهایت زیبایی و سپیدرویی. اینقدر که زن های همسایه میگفتند محدثه خانم چرا اسم دختر خوشکلش رو خورشید نگذاشت؟ از بس زیبا و تو دل برو بود.
اوس مصطفی که شوهر محدثه خانم بود، اوستای بنا بود. از اون اوستاهای بسیار جدی و ساکت. از اونا که زیادی مهربونن اما نمیخندند. از اونا که اگه قیافشون ببینی، میگی برج زهر مارن اما وقتی نزدیکشون میشی و باهاشون حرف میزنی، دوس نداری از کنارشون جُم بخوری. اوس مصطفی چون داشت ساختمون های ادارات شیراز که بر اثر بمباران خراب شده بودند، تعمیر و بازسازی میکرد، نتونست به جبهه بره. اما با جبهه رفتن پسرای نوجوانش هم مخالفت نکرد. اونا رفتند و شهید شدند. اوس مصطفی موند و یه عالمه غم رو سینه اش و یه محدثه خانم افسرده ... و البته یه دختر ناز و خوشکل تو گهواره.
وقتی میومد خونه، به خنده های کوچولوی دخترش پناه میبرد. وقتی دلش خیلی غَنج میرفت، یه نگا به این ور و اون ور مینداخت و تا موقعیت رو مناسب میدید، لباشو غنچه میکرد که بذاره رو لپای کوچولوی مرضیه، که یهو صدای محدثه درمیومد که میگفت: «نکن ... بوسش نکن ... لبت بو سیگار میده ... لُپ دختر که نباید بو سیگار بگیره!» اوس مصطفی بیچاره هم که لب غنچه اش تو هوا مونده بود، همون هوایی یه بوس واسه مرضیه میفرستاد و چشم تو چشم با مرضیه، به هم میخندیدند.
محدثه خانم خیلی شیر نداشت. همش هم نگران بود. اضطراب بدی داشت. دست راستش هم از بعد از خبر پسر دومش میلرزید. از بر و رو هم افتاده بود. دیگه هیچ جلسه ختم انعام و روضه ای هم نمیرفت. نه اینکه نخواد. نمیتونست. اما افسردگیش اونجایی اوج گرفت که فهمید باز هم حامله است. هنوز مرضیه سه ماهش نشده بود که متوجه شد یکی دیگه تو راه داره و باید خودش رو برای خیلی مسائل آماده کنه.
اینجوری بگم که بدترش شد. افتضاح شد. شد مثل مرده ها. حتی دیگه غذا و پخت و پز هم نمیتونست بکنه. خیلی از روزا کارای خونه مونده بود که اوس مصطفی از راه میرسید و یه چایی دم میکرد و یه دو تا تخم مرغ میشکست و دو تا لقمه میخوردند. بعضی وقتا هم مادر اوس مصطفی میومد آب و جارویی میزد و دستی به سر و روی مرضیه و محدثه خانم میکشید و میرفت. والا خیلی هم پیرزن خوبی بود که زبونش به قربون صدقه نوه و عروس افسرده اش میچرخید و آخر سر، یه دو قرون میذاشت زیرِ گهواره مرضیه. شاید اگه کسی دیگه بود، یه زن دیگه واسه پسرش میگرفت تا اون بپزه و بشوره و بذاره و برداره و خودش و پسرش رو خلاص میکرد.
روزها گذشت و گذشت تا اینکه مرضیه جون حدودا ده ماهه شد. محدثه خانم هم شش هفت ماه بود که حامله بود و دو سه ماه دیگه مونده بود که بچه آخر به دنیا بیاد. چند روز بود که وقتی اوس مصطفی میومد خونه و بعد از اینکه دست و صورت و گردنش میشست، میرفت کنار گهواره مرضیه و قربونش میشد، اما یه کم ابروهای درشت و مردونه اش تو هم میرفت. یه روز که مادرش(ننه مصطفی) اونجا بود، مادرش رو آورد کنار گهواره. هردوشون حواسشون بود که محدثه خانم حواسش نباشه و حرفاشون نشنوه. تا اینکه اوس مصطفی موقعت رو مناسب دید و به مادرش گفت: ننه!
مادرش: جان.
اوس مصطفی در حالی که به قیافه مرضیه زل زده بود، با تردید گفت: یه چی ... یه جوری ... نمیدونم ... بچه یه جوری نیست ننه؟
مادرش که انگار نمیخواست حرفی بزنه گفت: نه عزیزُم... چشه؟ بچه مثل پنجه آفتاب!
اوس مصطفی: به خدا ... نگا ... چشماش یه جوریه!
مادرش گفت: نه ... هیس ... هیچ چیش نیست ... میخوای محدثه دق کنه؟
اوس مصطفی که دیگه با این حرف مادرش مطمئن شد یه چیزی هست، رنگش شد مثل ادویه. صورت از گهواره به طرف مادرش چرخوند و گفت: تو رو به امام حسین اگه چیزی میدونی بگو! چشه بچه؟
مادرش نزدیکتر شد و در حالی که حواسش بود که صداشون بیرون نره گفت: هیس ... گفتم هیچی ... چرا قسم میدی؟ وقتی میگم هیچی، ینی هیچی!
ادامه دارد...
💕 @aah3noghte💕
@Mohamadrezahadadpour