eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 حاجےجان به گوشے📞 به بچه ها بگو: مارفتیم… ولی خط به خطے که توے فضاے مجازے مےنویسن رو، همه شهـــدا مےبینن یادشون که نرفته شهدا "أحیاءعندربهم" هستن؟!🕊 یاران آخرالزمانی 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
💔 اینقدر برای افت گاز، انگشت اتهام رو سمت دولت رییسی نگیرید 👈اگر دولت قبل، شرکت را منحل و پروژه‌هایش متوقف نمی‌کرد، الان ظرفیت عرضه روزانه 100 میلیون متر مکعب گاز بیشتر به شبکه وجود داشت؛ یعنی کمبودی گاز رخ نمی‌داد. حال دولت سیزدهم با اجرای 14 طرح تا سال 1405 به این ظرفیت خواهد رسید.💪🏻 چرا کسی بابت ترک فعل بازخواست نمی‌شود؟ 🗣 💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 #دو_نیمه_سیب ۲۵...🍎 تاریخ دارد تکرار می شود تماشاچی و بی طرف وجود ندارد تو اگر شبیه شهدا نشوی چه
💔 ۲۶...🍎 تاریخ دارد تکرار می شود تماشاچی و بی طرف وجود ندارد تو اگر شبیه شهدا نشوی چه کسی علَم جهاد را برمےدارد؟؟ 💖 شھدا در ادامه دادن راه بسیار به هم هستند... سمت چپ: (مدافع حرم) سمت راست: (دفاع مقدس) یاران آخرالزمانی 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از شهادت نیست" ...
1_1977778025.mp3
5.95M
💔 ۳۹ سوت آخر رو زدن...🤚 ایــــست لطفا⛔️ 👈همه چیزو تحویل بده و خودت برو... اما نترس! میتونی یه چیزو با خودت ببری ؛ دلــ❤️ــت 🌹چیزی توش داری که بدردت بخوره؟🤔🤔 ✔️بسیار بسیار زیبا..مهم...کاربردی..... ☺️ 💞 @shahiidsho💞
آنچه برای دیدنش دعوت شدید https://eitaa.com/shahiidsho/39297 https://eitaa.com/shahiidsho/39899
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 قسمت نود و یک عامل دوم مثل
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 قسمت نود و دو صورتشو به شونه راستش نزدیک کرد و گفت: ریموت انفجاری از کار افتاد. تمام. محمد که از مانیتور و قاب دوربین داشت همه صحنه ها را میدید، نفس راحتی کشید. رو خط مدنی اومد و گفت: دمت گرم. آسوده باش. نفر دوم رو زدیم. وارد خیابون اصلی بشو. یه تاکسی آبی رنگ منتظرته. مدنی که دیگه داشت چشماش سیاهی میرفت از بس دویده بود، با هزار زحمت، مسیرشو ادامه داد و وارد خیابون اصلی شد. دید یه تاکسی آبی ایستاده. رانندش پیاده شد و با سرش اشاره کرد و در ماشینشو باز کرد. مدنی متوجه شد که خودشه. جوری که کسی متوجه نشه، رفت به طرفش و عامل انتحاری رو تحویل داد. راننده هم به محض اینکه عامل رو تحویل گرفت، همون لحظه اول با دقت و حساسیت، محل اتصال چاشنی رو قطع کرد و سوار ماشینش شد و با عامل انتحاری رفتند. نیرو انتظامی دخترا رو آروم کرد. جلوی دویدن اونا به طرف مدنی رو گرفت. دخترا همینطور که بعضیاشون کشف حجاب کرده بودند و بعضیاشون هم شعارهای زننده میدادند، به طرف مدرسه و سرویساشون برگشتند. 🔸 تهران-پل طبیعت دو تا نفر با لباس دخترونه در حالی که روبروی هم وسط پل طبیعت ایستاده بودند، داشتند با هم حرف میزدند. یکیشون که مشخص بود چند سال سنش بالاتر هست و اسمش گیتی بود به اون یکی گفت: این انتخاب تو هست. به کسی مربوط نیست. تو میتونی ... تو میتونی اینطوری باشی. رز که لاغر اندام تر و کوتاه قدتر بود گفت: میدونم اما همه به خاطر روحیه و رفتارام مسخره ام میکنن! گیتی: درست میشه. یه کم که بگذره عادی میشه. رز گفت: ولی خیلی سخته. خیلی. راستی چرا میگی یکی دو روز نیستی؟ بدون تو چیکار کنم؟ گیتی جواب داد: بعدا بهت میگم ... الان نمیشه ... قول دادم چیزی نگم ... رز: این چیه که منم نباید بدونم گیتی؟ چیکار داری میکنی؟ گیتی گفت: نگران نباش! به زودی اتفاقی میفته و کاری میکنیم که دنیا صدامونو میشنوه و حقوق بشر به فریادمون میرسه. رز: راس میگی؟ گیتی: آره به جون خودم. یه کم بخند. بذار منم خوشحال برم. رز: نگرانم. حداقل گوشیت پیشت باشه. گیتی: نمیشه اما ... باشه ... یه کاری میکنم ... رز که اشک تو چشماش حلقه زده بود گفت: گیتی ... گیتی ... من ... گیتی انگشت اشارشو رو لبای رز گذاشت و هیس گفت و بعد از چند لحظه گفت: این کارو با من نکن ... بذار یه جای بهتر بهم بگو ... فقط یکی دو روز صبر کن ... آدرس و ساعتو بهت میگم ... با بچه ها بیا اونجا ... رز: باشه ... منتظرتم گیتی: منم منتظر اون روزم. 🔷 ده دقیقه بعد از انتقال اون دو تا تروریست، صدرا و مسافرش از راه رسیدند. هنوز خیابون شلوغ پلوغ بود. صدرا با موتورش آهسته آهسته از لابه لای جمعیت و ماشینا رد میشد. حواسش به نگاه های پر حسرت شبنم به مدرسه دخترونه و زندگی و رفت و آمد پر جُنب و جوش مردم بود. ازش پرسید: خانم اینجا قرار داشتید؟ کجا وایسم؟ شبنم که داشت از حرص و عصبانیت میسوخت جواب داد: هر جا لازم باشه بهت میگم. تو حواست به رانندگیت باشه. 🔶 همین طور که تصویر شبنم و صدرا از روی مانیتور بزرگ سالن پخش میشد که در حال گَز کردن خیابون بودند، محمد به سعید گفت: برو رو خط مجید. مجید اومد پشت خط و گفت: بفرمایید قربان! محمد پرسید: مجید سه چهار تا وَنی که داشتن میرفتن خیابون انقلاب کجا هستن؟ کی دنبالشونه؟ مجید گفت: 500 فرستادم دنبالشون. ارتباط بگیرم؟ محمد: نه. خودم ارتباط میگیرم. فقط ببین ... احتمالا دو تا مهمون ویژه داری. مجید گفت: چشم. حواسم هست. محمد رفت رو خط 500 و گفت: اعلام موقعیت! 500: چهار تا ون دارن از چهار مسیر متفاوت میرن. یکیشون از طرف صدر. یکی دیگه از طریق همت و ... محمد: کدومشون مهمتره؟ 500: مشخص نیست. ولی ونی که داره از همه تندتر میره، یه عجله خاصی داره. محمد: بسیار خوب. حواستون باشه. محمد به واحدهای مستقر اطراف میدون انقلاب گفت: مهمونا تو راهن. حواستون باشه. 500 فورا اومد پشت خط: قربان از ونِ شماره یک داره یه پیامک به بیرون ارسال میشه! محمد: جالبه. مگه وقتی تو ویلا بودند، گوشی همراه اینا رو ازشون نگرفتند؟ 500: تا جایی که من اطلاع دارم بله. ولی مثل اینکه این دختر خانم با خودش یه همراه داره. محمد گفت: متن پیامک بفرست رو سیستمم. متن پیامک این بود: های عشقم. ادامه دارد... به قلم محمدرضا حدادپورجهرمی @mohamadrezahadadpour 💕 @shahiidsho💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_934256619.mp3
17.59M
💔 شرمندتم رفیق شهیدم... بانوای:کربلایی سیدرضا نریمانی یاران آخرالزمانی 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"