شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت116 سیاوش در
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت117 تنها چیزی که میتواند جواب بدهد، همین موشک آرپیجی ست که قابلیت نفوذ به زره را دارد؛ که از این فاصله امید چندانی به برخورد با هدفش نیست. از پشت دوربین، انتحاری را میبینم که در دل صحرا میتازد و حالا به سیصد متری پایگاه رسیده است. سیاوش چشمش را پشت دوربین راکتانداز میگذارد و بعد از چند لحظه، از عمق جانش فریاد میزند: - یا حسیـــــــن! و شلیک میکند. زیر لب، ثانیهها را میشمارم: - هزار و یک، هزار و دو، هزار و... بوووووم!💥 صحرا از نور انفجار انتحاری روشن میشود و موج انفجار، من و سیاوش و چند نفری که روی خاکریز بودند را عقب میاندازد. سرم را که بلند میکنم، سیاوش را میبینم که با لباس و چهره خاکآلود دارد میخندد. دیگر برای دیدن انتحاری نیاز به دوربین نیست؛ حجم آتشش انقدر بزرگ است که به راحتی دیده میشود.🔥 رو به سیاوش میکنم: - زدیش! دمت گرم! سیاوش باز هم میخندد؛ من هم. کمیل شانهام را تکان میدهد: - حواست کجاست؟ بازم هست! لبخند روی لبانم میماسد. ☹️ حجم گرد و خاک و دودی که از انفجار انتحاری اول برخاسته، حتماً دید پهپادهای خودی را کور کرده و از سویی ارتباطات رادیویی هم قطع است؛ پس نمیتوانیم زودتر از آمدنش مطلع شویم. این پایگاه دو خاکریز جلوتر از ما هم دارد؛ اما ارتفاع و استحکام خاکریزها به قدری نیست که جلوی انتحاری را بگیرد. داد میزنم: - تخلیه کنید اینجا رو! از دور، گرد و خاکی که به هوا برخاسته را میبینم؛ انتحاری دوم. روی ماشین زرهی انتحاری دوم، یک تیربارچی مستقر است و به سمتمان تیراندازی میکند. از دو سوی دیگر، چند ماشین مجهز به تیربار و توپ به سمتمان میتازند و تیراندازی میکنند. در عرض چند ثانیه، آسمان پر میشود از نور قرمز گلولههای رسام کالیبر بیست و سه. دیگر میتوان ماشینها و نیروهای پیاده داعشی که به سمت پایگاه میآیند را هم در دوربین ترمال دید. دست میاندازم و یقه سیاوش را میگیرم تا سرش را بیاورم پایین. برخورد گلولهها به خاکریز، خاکها را در هوا پخش میکند. داد میزنم: - نمیتونی اینو بزنی سیاوش. بیا بریم عقب! سیاوش اما دارد موشک را روی لانچر میبندد و میگوید: - میزنمش. تو برو بگو تخلیه کنن. میگویم: - اگه دیدی نمیتونی بزنیش زود بیا عقب، پشت خاکریز اول. و از خاکریز میدوم پایین. این پایگاه دو خاکریز دارد؛ خاکریز دوم به شکل نعل اسب دور نیروهاست و یک خاکریز هم عقبتر، مقابل نیروها. در همهمهای که میان نیروها افتاده، یک جمله توجهم را جلب میکند. چند نفر میگویند: - #جابر شهید شد! #جابر شهید شد! پس او هم اینجا بوده؛ اما حتماً چون به چهره نمیشناختمش، متوجه بودنش نشدهام. #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞