eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
3.7هزار ویدیو
70 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت154 هنوز پاسخ
💔

 
📕 رمان امنیتی  ⛔️
✍️ به قلم:  



آرام و ترسان می‌گوید:
- انت ایرانی؟ (تو ایرانی هستی؟)

- ای. لاتخف. نروح الی مکان امن. (آره. نترس. می‌ریم یه جای امن.)

کمر راست می‌کنم و از درد لب می‌گزم. حامد می‌گوید:
- بدو بریم. تا رسیدن گشت بعدی‌شون ده دقیقه بیشتر وقت نداریم.

پیرمرد مات شده است و حرفی نمی‌زند.

سوار می‌شویم و حامد در جاده خاکی گاز می‌دهد.

می‌پرسم:
- بشیر و رستم کجان؟

- اونا رو رسوندم اردوگاه. بهم گفتن تو دوباره دل‌رحم شدی و ممکنه توی دردسر بیفتی. برگشتم که اگه لازم شد بیام کمکت. ترسیدم مثل جریان سعد، دوباره دل‌رحمی‌ت کار دستت بده.

می‌خندم و صورتم از درد کمرم در هم می‌رود. کمیل می‌گوید:
- کجای کاری؟ از اول دل‌رحمی این بچه کار دستش داد که اومد سوریه و خودشو انداخت توی هچل.

دوست دارم برگردم، برای کمیل که صندلی عقب کنار پیرمرد نشسته شکلک دربیاورم و بگویم:
- تا باشه از این هچلا!

حامد می‌گوید:
- داداش تو که خودت این کاره‌ای، نگفتی یهو بلایی سرت بیاد؟ ممکن بود تله باشه.

- نه، بررسی کردم. تله نبود. اگه ولش می‌کردم می‌مُرد.

حامد از آینه ماشین نگاهی به پیرمرد می‌اندازد: حالا این بابا کی هست؟

- بابای یه داعشی!😅

حامد ناگاه می‌زند روی ترمز:
- چی؟

و دوباره راه می‌افتد. می‌خندم: آره، پسرش عضو داعشه. احتمالاً کشته شده، خلاصه هر چی هست باباشو ول کرده بود توی یه دخمه کثیف و رفته بود. پیرمرده از زور گرسنگی از خونه اومده بود پسرشو صدا می‌زد.

- حتماً خیلی از دست پسرش شاکیه!

- نه اتفاقاً. خودشم طرفدار داعشه. منم اولش بهش گفتم داعشی‌ام تا قبول کرد باهام بیاد.

حامد چهره‌اش را درهم می‌کشد و لب می‌گزد.

بعد از چند لحظه می‌گوید: نابیناست؟

- این‌طور که معلومه آره. پاهاشم زخمیه. نشد درست ببینم زخمش چطوریه ولی نمی‌تونست راه بره.

حامد زیر لب زمزمه می‌کند:
- بنده خدا... این نامردا به فکر خانواده سربازای خودشونم نیستن... معلومه که به زن و بچه مردم رحم نمی‌کنن.😏

سر برمی‌گردانم و به چهره ترسان و مضطرب پیرمرد نگاه می‌کنم.

به حامد می‌گویم: چیزی برای خوردن داری؟ این بنده خدا الان غش می‌کنه!

حامد با چشم به داشبورد اشاره می‌کند: ببین اون تو چیزی هست یا نه.


... 
...



💞 @aah3noghte💞