شهید شو 🌷
💔 #رویای_نیمه_شب #قسمت_نوزده از صحن حمام صدای ریزش آب و گفتوگوی نامفهوم مشتریها میآمد. مسرور
💔
#رویای_نیمه_شب
#قسمت_بیست
– درست فهمیدی ابوراجح. نمیدانم آنچه بر سرم آمده ، عشق است یا یک بلای دیگر. تا مدتی پیش با خیال راحت توی کارگاه مشغول کار بودم. آنقدر پدربزرگ اصرار کرد تا بالأخره آمدم پایین و کنار دستش ، مشغول فروشندگی شدم. میگفت: «زرگر باید خوشقیافه باشد تا مشتری به خرید رغبت کند. بفرما ! این هم نتیجهاش!»
– فروشنده نباید بدترکیب و ژولیده و بداخلاق باشد ، اما زیبایی فراوان هم آسیبهایی دارد. این درست نیست که مشتری ، به جای اینکه با خیال راحت به فکر خرید جنس مورد نیازش باشد ، تحت تأثیر زیبایی فروشنده قرار گیرد و کلاه سرش برود ؛ مخصوصاً در شغل زرگری که بیشتر مشتریها زن هستند.
من و مسرور از این جهت خیالمان راحت است ؛ نه زیباییم و نه با زنها سروکار داریم.
باز خندید.😂😂
گفتم :« اگر کسی به عشق من گرفتار میشد ، طبیعی بود ، اما حالا این من هستم که گرفتار شدهام. همیشه سعی میکردم مراقب نگاهم باشم. پدربزرگم میگوید :« تو مثل دخترانِ عفیف ، باحیا هستی و مقابل زنها ، چشم بلند نمیکنی.» باور کنید که عشق ، گاهی ناخواسته به خانهٔ دل پا میگذارد. دو نگاه به هم گره میخورد و آنچه نباید بشود ، میشود.»💔
فاصلهٔ ما با مسرور زیاد نبود. میتوانست صدای ما را بشنود. ابوراجح سری تکان داد و بازویم را فشرد. سعی میکرد دیگران را درک کند. زود قضاوت نمیکرد. گفت: «عشق برای یک زندگی مشترک، خوب است، ولی اگر ازدواج و زندگی مشترکی در کار نباشد ، باعث اضطراب و ناراحتی میشود. اگر پرهیزکار باشیم میتوانیم مشکل عشق را درمان کنیم. تو باید یکی از دو کار را انجام دهی. ببین اگر آن دختر برای زندگی با تو مناسب است ، با او ازدواج کن. اگر مناسب نیست ، ازش دوری کن تا فراموشش کنی.»
–مگر میشود؟😔🤔
🍂 ادامه دارد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞