شهید شو 🌷
🌷 بسم رب المھــدی🌷 #و_آنڪہ_دیرتر_آمد #پارت_دوم... مسلم در زد پسری خنده رو در را باز کرد و با
💔
🌷بسم رب المهدی🌷
#و_آنڪہ_دیرتر_آمد
#پارت_سوم...
من در دهی نزدیک حله که مردمش از برادران اهل #تسنن هستند
به دنیا آمدم و دوره ی نوجوانی را در آنجا گذراندنم.
ده ماه بعد در صحرایی بی آب و علف قرار گرفته بود.
کار ما بچه ها این بود که پیشاپیش به استقبال کاروانیان برویم و با دادن مژده ی آبادی مژدگانی بگیریم.
یادم نیست آن روز از چه کسی شنیدم که کاروانی بزرگ تا ظهر به ده میرسد!
بلافاصله سراغ احمد رفتم بی آنکه دیگران را خبر کنم.😏
احمد ذوق زده دست هایش را به هم زد و گفت:
"عالی شد اگر کاروان به این بزرگی باشد میتوانیم چند سکه ای گیر بیاوریم😄 برویم بچه های دیگر راهم خبر کنیم."😉
گفتم:
"ولشان کن! دنبال دردسر میگردی؟😏 هم جمع کردنشان سخت است هم باید چند سکه ای را که میگیریم قسمت کنیم."
به سختی راضےاش کردم که از خیر بچه ها بگذرد تا صبح، وقت زیادی مانده بود که از ده بیرون رفتیم و چون فکر میکردیم زود به کاروان میرسیم نه آبی با خود برداشتیم نه نانی...😨😱
چند تپه از صحرا را پشت سر گذاشتیم بی آنکه غبار کاروانیان را ببینیم🙄
خورشید به وسط آسمان رسیده بود و حرارت آن مغز سرمان را میسوزاند.🤒
احمد ایستاد و با گوشه ی چفیه اش پیشانےاش را خشک کرد و گفت:
"مطمئنی درست شنیده ای"؟🤔
#ادامه_دارد...
#نذر_ظهورش_صلوات✨
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک‼️