شهید شو 🌷
💔 🌷 #بسم_رب_المھدی 🌷 #و_آنڪہ_دیرتر_آمد #پارت_هجدهم... خرمایی را که به سویم دراز ش
💔
🌷 #بسم_رب_المھدی 🌷
#و_آنڪہ_دیرتر_آمد
#پارت_نوزدهم...
شده پشت سرش تا آن سر دنیا می روم و دیگر هرگز یک لحظه هم از او جدا نمی شوم . مثل همان مرد سپید پوش ...
دیدی با چه شیفتگی به امام نگاه میکرد؟😍
همین روزها راه می افتم و می روم😇
پدرم هم به وجود سرور ایمان آورده می گوید:
"می دانم که بالاخره تاب نمی آوری و به دنبال او می روی".😄
شوقش بیشتر در دل من ترس می انداخت تا علاقه و همدلی ام را برانگیزد.🙁
گفتم :
"واقعا می خواهی بروی؟ خانواده ات چه می شوند؟
اگر گم و گور شوی و بلایی به سرت بیاید و سرورت هم به کمکت نیاید چه؟
چه کار میکنی"؟😨
به یاد پدرم و خشنوت نگاهش افتادم.😰
احمد با لبخندی عجیب به من خیره شد .
در نگاهش ترحم بود و بس...😢
جلو آمد و دست روی شانه ام گذاشت و گفت :
"باز هم حرف سرورت درست درآمد. ”احمد زودتر و محمود دیرتر....“ نه محمود جان!
من شک ندارم و مطمئنم اگر او را از ته دل بخوانم ، اجابت می کند..."😍😌
و ناگهان مرا در آغوش گرفت و به سینه فشرد و گفت :
"دلم برایت تنگ می شود . تو تنها کسی در این دنیا هستی که من رازی مشترک با او دارم ، برای همین برایم از همه عزیزتری ، خدا حفظت کند".🤗
دلم می خواست با او بروم و مثل او امام را صدا بزنم ، اما بوی دهان پدر😖، بوی بد دهان پدر که مرا از گفتن آنچه دیده بودم ، باز می داشت ، باعث شد که از فکر رفتن با احمد منصرف شوم .😔
از فکر این که احمد می رود و ممکن است دیگر او را نبینم ، دلم به درد می آمد...
#ادامه_دارد...
#نذر_ظهورش_صلوات✨
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
چون بزرگواران همراه،
زحمت تایپ رو کشیدن،
کپی بدون ذکر لینک مورد رضایت نیست