eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 هر چند امیدی به وصال تو ندارم  یک لحظه، رهایی ز خیال تو ندارم  ای چشمه ی روشن! منم آن سایه که نقشی در آینه ی چشم زلال تو ... ندارم  می دانی و می پرسیم ای چشم سخنگوی جز عشق، جوابی به سوال تو ندارم  ای قُـمری درین باغ، پناهی جز سایه ی مهِر پر و بال تو... ندارم  از خویش گریزانم و سوی تو شتابان  با این همه... راهی به وصال تو ندارم  ... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 سلام همسنگرےها حالشو دارین یه کم حرف بزنیم؟
حرف که .... فقط خواستم تشکر کنم از شماهایی که حواستون بود که 2k شدیم و اومدین تبریک گفتین... راستش... نه که حواسم نباشه اما دوست دارم زحمتای ادمینایی که پست میذارن، اثر داشته باشه یه کاری کرده باشیم که برای قبر و برزخمون، نور بشه...✨ مثه اون پیامی که گفته بود "من اصلا تو وادی شهادت و شهدانبودم،اما شما اینقدر تو این کانال از نوشتین ، عاشق مرام لوطی آقاجواد شدم و حالا رفاقتم باهاش بیشتر از رفقای هم سن و سالمه"
دعامون کنین دعا کنین حالا که دور هم نشستیم سر سفرهء شهدا یه رزق توپ نصیبمون بشه و دسته جمع بشیم مهمون ویژه شهدا...
یه دعا کنم آمین گفتن بلدین؟😉
خدایا! به قطره قطره خون شهدا ما رو شرمنده شهدا نکنی... ما رو عاقبت بخیرمون کن بذار جوونیمون فدای مهدی فاطمه بشه...
YEKNET.IR - shoor - 98.10.26 - mehdi rasouli.mp3
3.83M
💔 به وقت حاج قاسم جان .... کاش بود تا فرمانده مان میشد در عملیاتِ پاک کردن غده سرطانی صهیونیست ... 💞 @aah3noghte💞
💔 سوال بود برایم چرا خدا به تو قسم خورده است... و وقتی جوابش را فهمیدم که دیدم در دل تاریک و سیاه تو چقدر نور ذات حق، تجلی دارد... خداوند، شب را آفرید تا از بےقراری های دلت برای او بگویی... "وَ اللیل...." 💔 ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 پدرش هنوز مجرد بود که به پابوس امام رضا ع رفت، چشمش که به گنبد افتاد رو به ضریح حاجاتش را به زبان آورد... یکی از حاجت هایش داشتن ۸فرزند سالم و صالح بود کمیل، هشتمین فرزند خانواده، در حالی به دنیا آمد که موسم حج، در بطن مادر، طواف خانه خدا به جا آورده بود... همان حج خونین معروف... عبادات امروز هدیه به شهیدی که با نوعروسش، به خاطر دفاع از حرم سیده زینب سلام الله علیها وداع کرد و تنها ۴روز بعد از اعزام به سوریه، به شهادت رسید... 💔 ... 💞 @aah3noghte💞
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰 لوح | مثل آوینی 🔻 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: «کاش کسانی بتوانند مثل شهید آوینی این جهاد عظیم مقابله با کرونا را روایت کنند؛ همچنان ‌که شهید آوینی توانست جزئیّات جبهه را برای ما روایت بکند و آن را ماندگار کند.» ۱۳۹۹/۰۲/۲۱ 🖨 farsi.khamenei.ir/photo-album?id=45648
‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌💔 توصیه کاربردی و عملی به جوانان و مجموعه های فعال: (1⃣) خودسازی در ابعاد فردی و جمعی «ارتقای توانایی‌های فکری، تصمیم‌گیری و عملیاتی در جوانان» و «عبورِ سالم از لغزشگاهها» نیازمند بنیه روحی و معنوی قوی است. (2⃣) «تقویت مبانی معرفتی» ایشان تأکید فرمودند «انفعال» و «انحراف» دو آسیب بزرگ محیط‌های جوان به ویژه دانشگاه‌ها است. رهبر انقلاب اسلامی دعاهای صحیفه سجادیه به ویژه دعای بیستم موسوم به دعای مکارم الاخلاق را برای تقویت مبانی معرفتی بسیار مهم ارزیابی و جوانان را به خواندن این ادعیه‌ی فوق العاده عمیق و تدبر در آنها دعوت کردند. (3⃣) «برافراشته نگه داشتن پرچم آرمانخواهی و مطالبه گری» ایشان فرمودند مطالبه گری و انتقاد و اعتراض را با پیشنهادهای خوب و قابل اجرا همراه کنید تا فایده جدی و ماندگار داشته باشد همچنان که در اسلام نیز نهی از منکر همراه امر به معروف یعنی بیان پیشنهادهای راهگشا و خوب توصیه شده است. (4⃣)«ضرورت پرهیز از توأم کردن مطالبه گری با پرخاش و بدگویی» (5⃣)«گفتمان سازی در زمینه مسائل مهم نظام و راه حل های آنها» علاج مشکلات، «دولت جوان و حزب اللهی» (6⃣) «یارگیری و گسترش جبهه انقلاب در میان کسانی که به مبانی پایبندند». ایشان افزودند: برخی به مبانی انقلاب معتقدند اما ممکن است در برخی موارد با شما اختلاف سلیقه داشته باشند، آنها را طرد نکنید و هرچه می توانید جبهه انقلاب را با جذب اینگونه افراد وسعت دهید. (7⃣)«مرزبندی صریح و با قدرت و بدون مماشات» در مقابل تردیدافکنان در مبانی انقلاب و کسانی که نشانه‌های پیشرفت کشور را انکار و با تزئین دشمن، راههای غلط را به‌عنوان راه حل مسائل کشور بیان می‌کنند. تردیدافکنی ستون فقرات کار فرهنگی دشمن و اساس کار نرم علیه انقلاب است. (8⃣) «پیشرفت علمی» و حفظ شتاب علمی کشور. ایشان دانشگاهها و محیطهای علمی و تحقیقاتی را به اهمیت علم در اقتدار کشور توجه دادند (9⃣)اهمیت به مسئله حجاب و فاصله گذاری بین زن و مرد. (🔟)«مراقبت از جوانان و جلوگیری از سربازگیری دشمن از جامعه جوان کشور» . 👤استاد طالب پور ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمان الرحیم 🌹 #فدائی_رهبر 🌹 #قسمت_69 ای کاش آن نیمه شب ۱۵ شعبان۹۰ هم علی در خانه بر
بسم الله الرحمان الرحیم 🌹 🌹 -نه مادر ...داداشت اصلا اهل شلوغ کاری و جنگ و جدل نبود😘 -پس چرا می گفتی میخواد بره ارتش؟🙄 -هیجان و دوست داشت اما اهل خشونت نبود. اخرشم رفت حوزه ، رفت دنبال مبارزه با نفس😊😉 مبینا صورتش را جمع می کند چشم هایش را به چشم های مادر می دوزد. -مبارزه با نفس!😳🙄 مادر از صدای او خنده اش میگیرد و صورتش را می بوسد و او را در آغوش می فشارد😄😘😘 -بیا این عکس رو ببین ، این چادر رو یادته😉😍 - اِ مامان! اون چادری که برام از مشهد آورد😍 -اخه داشتی مکلف می شدی داداش خیلی نگران آیندت بود ☺️😊 اون تو رو از خدا برای ما خواست..😍 میدونست تو باید باشی تا من تنها نباشم -میدونست؟!از کجا😳 -نمیدونم اون اول راهنمایی بود که خواب ضربت خوردنش رو دیده بود همه گفتن خواب خون باطله ، اما مثل اینکه...😔😔 سرمای دست کوچک دخترک صورت خسته اش پهن می کند😢😢 -مامان😢 ولی علی رو بیشتر از من دوست داشتی مگه نه😞😢 ادامه دارد.... دنیایی از یادگاری های علی در صندوقچه ی خاطرات مادر حکایتی است طولانی از عاشقی و هجران خسته دلی از نفس افتاده. حتی اولین دایره ای که علی کشیده بود مادر تازه فهمید بود چرا علی برای او چیز دیگری بود و او آنقدر برای نگهداری این خاطرات اصرار می کرد نگاه مادر در لا به لای خاطره ها به دستبند ی مشمایی (مشمعی) خیره میشود . روی آن نوشته بود (علی خلیلی ۷۱/۸/۹) چشمانش لبریز اشک می شود ، تصویر دستبند را در حوض چشمانش می رقصاند، طاقت نمی آورد؛ آن را بر می دارد. بغض امانش را بریده و راه گلویش را بسته است. گاه به دستبندی که دور انگشتان دستش بسته است خیره میشود و... گاهی هم در لا به لای آن چشمانش به عکس مهربان علی آری ! دستبند نوزادی تولد علی تداعی دستان نحیف و استخوانی او در روز های آخر است علی می خندد و مادر هم از لبخند زیبای علی می خندد، صدای گرفته علی در ذهن مادر می پیچد. -هیچ چیز دست من و تو نیست... فقط خدا.... خدا..... خدا.... والسلام... پایان 📚 نویسنده : هانیه ناصری ناشر:انتشارات تقدیر۱۳۹۵ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 فرازی از وصیتنامه ی "ای برادران ! به هوش باشید! که ارواح مطهر شهدا نگران اعمال و رفتار شماست. نگران این که مبادا شما با سهل انگاری تان و یا خدای نکرده پیروی از هوای نفستان مغلوب جاه و مقام شده، و از اهداف مقدس انقلاب دور شوید و فراموشتان شود که چه کسانی این مسئولیت را به شما واگذار کردند و چه کسانی حافظ و صاحب این انقلابند.." ... 💞 @aah3noghte 💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 ✅ ماموریت ویژه ی یکی از مدافعان حرم برای شناسایی پیکر مطهر *شهید‌_محسن‌حججی* بعد از شهادت این شهید بزرگوار تا مدتها، پیکر مطهرش در دست داعشی ها بود. تا اینکه قرار شد حزب الله لبنان و داعش، تبادلی با هم انجام بدهند. بنا شد حزب‌الله تعدادی از اسرای داعش را آزاد کند و داعش هم پیکر محسن و دو شهید حزب الله را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزب الله را هم آزاد کند. به من گفتند: "می‌توانی بروی در مقر داعش و پیکر محسن را شناسایی کنی؟" می دانستم می‌روم در دل خطر و امکان دارد داعشی‌ها اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند. اما آن موقع، محسن برایم از همه چیز و حتی از جانم مهمتر بود. قبول کردم خودم و یکی از بچه های سوری به نام حاج سعید از مقر حزب الله لبنان حرکت کردیم و به طرف مقر داعش رفتیم. در دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود، با اسلحه اش ما را می پایید. پیکری متلاشی شده و تکه تکه شده را نشانمان داد و گفت: "این همان جسدی است که دنبالش هستید!" میخکوب شدم از درون آتش گرفتم. مثل مجسمه ها خشک شدم. رو کردم به حاج سعید و گفتم: "من چه جوری این بدن را شناسایی کنم؟! این بدن *اربا_اربا شده* . این بدن قطعه قطعه شده!" بی اختیار رفتم طرف داعشی. عقب رفت و اسلحه اش را مسلح کرد و کشید طرفم. داد زدم: "پست فطرتا. مگه شما مسلمون نیستید؟! مگه دین ندارید؟! پس کو سر این جنازه؟! کو دست هاش؟!" حاج سعید حرف‌هایم را تند تند برای آن داعشی ترجمه می‌کرد. داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند می گفت: "این کار ما نبوده. کار داعش عراق بوده." دوباره فریاد زدم: "کجای شریعت محمد آمده که اسیر تان را اینجور قطعه قطعه کنید؟!" داعشی به زبان آمد. گفت: "تقصیر خودش بود. از بس حرص مون رو درآورد. نه اطلاعاتی بهمون داد، نه گفت اشتباه کرده‌ام، و نه حتی کوچکترین التماسی بهمون کرد که از خونش بگذریم. فقط لبخند می زد!" هر چه می کردم، پیکر قابل شناسایی نبود. به داعشی گفتیم: "ما باید این پیکر را برای شناسایی دقیق تر با خودمون ببریم." اجازه نداد. با صدای کلفت و خش دارش گفت: "فقط همینجا." نمی دانستم چه بکنم. شاید آن جنازه، جنازه محسن نبود و داعش می خواست فریب مان بدهد. توی دلم متوسل شدم به *"حضرت زهرا علیها السلام"* گفتم: "بی بی جان خودتون کمک مون کنید. خودتون دستمون رو بگیرید. خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید." یکباره چشمم افتاد به تکه استخوان کوچکی از محسن. ناگهان فکری توی ذهنم آمد. خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به هم زدن، استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم! بعد هم به حاج سعید اشاره کردم که برویم. نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر حزب الله. از ته دل خدا رو شکر کردم که توانستم بی خبر آن داعشی، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم. وقتی برگشتیم به مقر حزب الله، استخوان را دادم تا از آن آزمایش DNA بگیرند. دیگر خیلی خسته بودم. هم خسته ی جسمی و هم روحی. واقعا به استراحت نیاز داشتم. فردا حرکت کردم سمت دمشق همان روز بهم خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزب الله، پیکر محسن را تحویل گرفته اند. به دمشق که رسیدم، رفتم حرم *بی بی حضرت زینب علیهاالسلام* وقتی داخل حرم شدم، یکی از بچه‌ها اومد پیشم و گفت: "پدر و همسر شهید حججی به سوریه اومده اند. الان هم همین جا هستن. توی حرم." من را برد پیش پدر محسن که کنار ضریح ایستاده بود. پدر محسن می دانست که من برای شناسایی پسرش رفته بودم. تا چشمش به من افتاد، اومد جلو و مرا توی بغلش گرفت و گفت: "از محسن خبر آوردی" نمی‌دانستم جوابش را چه بدهم. نمی‌دانستم چه بگویم. بگویم یک پیکر اربا_اربا را تحویل داده‌اند؟! بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل داده‌اند؟! بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل داده‌اند؟ گفتم: "حاج‌آقا، پیکر محسن مقر حزب الله لبنانه. برید اونجا خودتون ببینیدش." گفت: "قَسَمَت میدم به بی‌بی که بگو." التماسش کردم چیزی از من نپرسد. دلش خیلی شکست. دستش رو انداخت میان شبکه‌های ضریح حضرت زینب علیها السلام و گفت: "من محسنم رو به این بی بی هدیه دادم. همه محسنم رو. تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تارمویش رو برام آوردی، راضی ام." وجودم زیر و رو شد. سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود. به سختی لب باز کردم و گفتم: "حاج‌آقا، سر که نداره! بدنش رو هم مثل علی اکبر علیه السلام اربا اربا کرده ان." هیچ نگفت. فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت: "بی بی جان، این هدیه را از من قبول کن!" راوی: یکی از رزمندگان مدافع حرم ... 💕 @aah3noghte💕
💔 خبر آمد ... که از سیاهی شام ؛ نور صبحی، سپید آوردند ✨ پیکر مطهر بعداز گذشت ۴ سال از زمان شهادت در ادلب سوریه، تفحص و شناسایی شده و به میهن اسلامی برمی‌ گردد ... 💞 @aah3noghte💞
💔 دور نیست اون روزے که آهنگران بخواند ... "قاسم" نبودے ببینی قدس آزاد گشته خون یارانت، پر ثمر گشته ... 💞 @aah3noghte💞
💔 💌 خدا صدامونو دوست داره.. 💌 (آیه ۵۱ سوره فصلت از سوره های سجده دار) وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَى الْإِنسَانِ أَعْرَضَ وَنَأَىٰ بِجَانِبِهِ وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعَاءٍ عَرِيضٍ ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻧﻌﻤﺖ ﻋﻄﺎ ﻣﻰ ﻛﻨﻴﻢ [ ﺍﺯ ﻃﺎﻋﺖ ﻭ ﻋﺒﺎﺩﺕ ] ﺭﻭﻱ ﺑﺮ ﻣﻰ ﮔﺮﺩﺍﻧﺪ ﻭ [ ﺑﺎ ﻛﺒﺮ ﻭ ﻧﺨﻮﺕ ]ﺍﺯ ﻣﺎ ﺩﻭﺭ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ، ﻭ ﭼﻮﻥ ﺁﺳﻴﺒﻲ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺭﺳﺪ [ ﺑﺮﺍﻱ ﺑﺮﻃﺮﻑ ﺷﺪﻧﺶ ] ﺑﻪ ﺩﻋﺎﻱ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﻭ ﻃﻮﻟﺎﻧﻲ ﺭﻭﻱ ﻣﻰ ﺁﻭﺭﺩ ; 💕💕 بحث در مورد دعا و اجابت خیلی پیچیده است گاهی ما یه حاجتی رو از خدا میخوایم ولی نمیدونیم اگه اون حاجت رو داشته باشیم طغیان میکنیم.. دیگه خدا رو هم بنده نیستیم.. ولی الآن که انقدر خالص خدا رو میخونیم به اون لحظه ها عالم نیستیم.. یعنی چی؟ یعنی خدا دوست نداره از در خونه ش جایی بریم.. بعضی خوبا هستن که ظرفیتشون بالاست خدا زود حاجتشونو میده ولی اونا خداروکه ول نمیکنن.. بعضی بدا هم هستن که ظرفیتشون پایینه خدا هم زود حاجتشونو میده که برن دیگه بر‌نگردن.. بعضیام هستن که خدا میخواد صداشونو بشنوه.. دوست داره بشنوه بندش میگه "یارب".. کی میدونه شاید این حاجتی که میخوام اگه بهم بدن از خدا خیلی دور میشم.. عاشق وقتی به معشوق میرسه اگه معشوق چیزی ازش بخواد عاشق اونو فراهم میکنه اما طولش میده.. انقدر طولش میده که بیشتر صدای معشوقش رو بشنوه.. عاشق هم وقتی ناز معشوق رو میکشه معشوق بیشتر ناز میکنه که صدای عاشق رو بیشتر بشنوه.. چیکار کنیم دیگه خدا صدامونو دوست داره.. میخواد همیشه گردنمون کج باشه در خونش.. ... 💞 @aah3noghte 💞
شهید شو 🌷
💔 #فرمانده_و_دختر_خبرنگار ✨قسمت ۳ برخورد اول: سرد، تند، خشن! خبرنگار جوان براي ديدار با وصالي
💔 ✨قسمت ۴ برخورد دوم : خواستگاري عجيب و غريب😳 «احساس مي‌كردم حرفي براي گفتن دارد اما قادر نيست به صراحت بيان كند. چندين خيابان را پشت سر گذاشته بوديم و او هنوز مِن مِن مي‌كرد. خوب مي‌دانست چه مي‌خواهد بگويد اما با نخستين كلمه، لب‌هايش را گاز مي‌گرفت و باز در ادامه گفته‌هايش در مي‌ماند. دست آخر همه‌‌چيز را در يك جمله خلاصه كرد: با من زندگي مي‌كني؟» مريم كاظم‌زاده مي‌گويد كه در آن لحظه خيلي جا خوردم. مي‌گويد: " اصلا فكرش را هم نمي‌كردم كه اصغر به من فكر كند. " يك‌ماه از آشنايي‌شان گذشته بود و رفتارهاي شهيد وصالي و اتفاقاتي كه افتاده بود، باعث شده بود كه مريم هرگز فكرش را هم نكند كه يك روز چنين درخواستي از او بشود؛ «بعد از اينكه اين پيشنهاد را شنيدم، به او گفتم كه بايد روي اين قضيه فكر كنم. پذيرفتن پيشنهاد ايشان، راحت نبود... .» مريم پيش از ازدواج تقاضاهايي داشت. يكي از اين درخواست‌ها مربوط به كارش مي‌شد. از همسر آينده‌اش اين توقع را داشت كه ازدواج به كارش لطمه‌اي نزند. از شهيد وصالي خواست تا هيچ كدام در كار ديگري دخالت نكنند و آن شهيد بزرگوار هم اين درخواست را قبول كرد؛ «يكي از بزرگ‌ترين مشخصه‌هاي اصغر، و بود. او مرا با حرفه خبرنگاري، انتخاب كرده بود و بعد از ازدواج، هيچ وقت با كار من مخالفت نكرد. چيزي كه در ميان امروزي‌ها بسيار تغيير كرده و ديگر مردم با خودشان صادق نيستند و به‌جاي اينكه مرد با همسرش همراه باشد با كوچك‌ترين سختي كه پيش مي‌آيد، او را مجبور مي‌كند كه از خواسته‌هايش دست بكشد. به جاي اينكه كمبودهاي همسرش را جبران كند، او را مقصر مي‌داند و از حقي كه دارد محروم مي‌كند.» شهيد بزرگوار، شروط مريم را قبول مي‌كند و اين وصلت سر مي‌گيرد. مريم كاظم‌زاده از بهمن‌ماه ۵۸ تا آبان ۵۹ با اصغر وصالي زندگي مي‌كند. ... ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 ترفندهای جنگ رسانه ای #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞
💔 با آب و تاب فراوون رفت و گفت: وامصیبتا! دیدی چه بازی اومده تو گوگل و.... تا فیهاخالدون بازی رو میگه بعد گفت: حالا برو گزارش بده تا ریپورت بشه... رفیقش یه کم فکر میکنه و با خودش میگه چطوره نصبش کنم ببینم چیه بعد گزارش بدم... و این چنین، الان تمام کانالای مذهبی، شدند سرباز بی جیره مواجب دشمن شاید اگه ما اینقدر گرد و خاک نمیکردیم، این بازی ضعیف، اینقدرم بازدید نداشت🙄