eitaa logo
شهید شو 🌷
4.5هزار دنبال‌کننده
20.5هزار عکس
4هزار ویدیو
72 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ پست های برجسته به قلم ادمینِ اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: 📱@Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 ناگهان باز دلم یاد تو افتاد، شکست.. رحمت به روح صائب شیرین سخن که گفت عالم پُر است از تو و خالی است جای تو...! 📸 مراسم عزاداری ایام فاطمیه، بیت مقام معظم رهبری؛ امسال بدون حضور فرمانده قاسم... 🥀 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 دعا کنیم تو این لحظه ها... دلمون از گـیرِ زمین و زمینیا رها بشه🕊 دعا کنیم برای ... بگیم خدایا! ما رو مثل بهترین بنده هات از دنیا ببر... حالا با شهادت باشه که دیگه نور علی نور✨ بگیم خدایا! ماها رو توی بزرخ، معطلمون نکن؛ اذیت نشیم؛ تنهائی و حیرانی اذیتمون نکنه... خدایا! ما رو مثل بهترین بندگانت توی صحرای محشر، از قبر بیرون بیار... نذار روز قیامت برامون بشه تو دنیا و برزخ و قیامت یه لحظه دستمونو از چادر مادر سادات و امامان عزیزمون، جدا نکن... 💔 ... 💞 @aah3noghte💞
خدایا! به قطره قطره خون شهدا ما رو شرمنده شهدا نکنی... ما رو عاقبت بخیرمون کن بذار جوونیمون فدای مهدی فاطمه بشه...
شهید شو 🌷
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت21 نفس
💔

🔰  🔰
📕 رمان امنیتی ⛔️  ⛔️


✍️ به قلم:  


چشمانم را می‌بندم، نفس عمیق، یک  و شلیک. تیر می‌خورد به سینه‌اش. اسلحه از دستش رها می‌شود و سینه‌اش را می‌گیرد.

از جا بلند می‌شوم و می‌روم بالای سرش. من را که می‌بیند، تکانی می‌خورد و می‌خواهد اسلحه را بردارد که با لگد اسلحه را دور می‌کنم. خون از سینه‌اش می‌جوشد و زیر لب، چیزهایی به زبان خودشان می‌گوید.
تیر نزدیک قلبش خورده و بعید است ماندنی باشد. بی‌سیم دستش نیست؛ این یعنی هنوز به کسی خبر نداده است. شاید هم از قبل هماهنگ کرده باشند و تا چند دقیقه دیگر، ماموران  بریزند این‌جا. کمی که نزدیک‌تر می‌شود، از زمین مشتی خاک برمی‌دارد و به طرفم می‌پاشد. شلوار و لباس‌هایم خاکی می‌شوند. ناله می‌کند و باز هم داد می‌زند؛ اما زبانش را نمی‌فهمم.

برمی‌گردم به سمت مرد موطلایی که آرام ناله می‌کند. خیلی خون از دست داده؛ این یکی هم ماندنی نیست. لب‌هایش خشک است. باید زودتر بروم؛ اما نمی‌توانم این‌ها را هم همینطوری رها کنم.
وارد اتاقک نگهبانی می‌شوم. بازویم می‌سوزد و کمی خونریزی دارد. با دست سالمم، بازویم را می‌گیرم و با چشم دنبال آب می‌گردم. کنار تخت، یک بطری  است. همان را برمی‌دارم و می‌روم سراغ مرد موقرمز. 

نه تکان می‌خورد و نه ناله می‌کند. نباید خیلی نزدیکش شوم؛ با احتیاط دستم را می‌برم به سمت گردنش. نبض ندارد. می‌روم سراغ مرد موطلایی. مردنی هست؛ اما دلم نمی‌آید بگذارم  بمیرد.
نمی‌دانم اگر جای ما برعکس بود و الان من در حال جان کندن بودم، او همین‌طور رفتار می‌کرد یا خودش سرم را می‌برید و جنازه‌ام را تکه‌تکه می‌کرد...؟ مهم نیست.
مهم این است که آن‌ها هرچه باشند، من  ی مردی هستم که دشمنش را سیراب کرد...

بطری آب را می‌گذارم روی لب‌هایش. سرش را کمی بالا می‌آورد. چشمانش را باز نمی‌کند و با ولع، فقط می‌نوشد. آب می‌ریزد میان ریش پرپشت طلایی‌اش. دلم برایش می‌سوزد... کاش جانش را پای داعش و اهداف شومش نمی‌داد. انقدر می‌نوشد که سیراب شود و بعد از چند لحظه، سرش رها می‌شود روی زمین.

نباید بمانم. هرلحظه ممکن است نیروهای داعش یا کسانی که قرار است با این‌ها شیفت عوض کنند برسند. کوله‌ام که پایین صندلی کمک‌راننده افتاده را برمی‌دارم. سوزش دستم لحظه به لحظه بیشتر می‌شود؛ طوری که مجبورم کمی صبر کنم و آن را با چفیه ببندم. ماشین هم که پنچر و درب و داغان است و نمی‌شود از او انتظار همراهی داشت؛ باید بقیه مسیر را پیاده بروم.

با پشت آرنج، خونی که روی صورتم است را پاک می‌کنم. فکر کنم یک خرده‌شیشه، پای چشمم را خراشیده باشد.
راه می‌افتم به سمتی که نقشه تبلت نشان می‌دهد. تبلت را روی حالت بهینه‌سازی می‌گذارم که شارژش تمام نشود. ماه در آسمان نیست و چراغ هم نمی‌شود روشن کرد؛ باید کورمال کورمال پیش بروم.

-اون‌ها قبل از این که بمیرن، مُرده بودن. مرده‌های متحرک بودن.
برمی‌گردم به سمت کمیل که دارد همراهم در بیابان راه می‌رود و نور چراغ‌قوه‌اش را می‌اندازد جلوی پایم. تشر می‌زنم: خاموشش کن! خطرناکه! پیدامون می‌کنن!

کمیل سرخوشانه می‌خندد؛ انگارنه‌انگار که در بیابان منتهی به تدمر، نزدیک مرز داعش و دولت سوریه‌ایم: نترس، کسی نمی‌بینه.

...
 

...



💞 @aah3noghte💞

کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی ...
شهید شو 🌷
💔 مدیون تمام اشڪ هایت هستیم... #شهید_جواد_محمدی #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah
6.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 . خاطره ای از او...🥀 . دل نترسی داشت که ترس مانعش نمی شد.پشت فرمان هم که می نشست،همین طوری تخت گاز می رفت و ما به این طرف و آن طرف ماشین می چسبیدیم. دست فرمانش حرف نداشت.وقتی می نشست پشت ماشین،خیالم راحت بود که جانمی مانیم؛اما خب بالاخره می ترسیدیم.بهش میگفتم جواد،مواظب باش.می گفت نگران نباش.من والله خیرُ حافظاً را خوانده ام. 📚بی برادر/ص ۱۵۱ /حاج علی . ... 💞 @aah3noghte💞
💔 این تصاویر رو باز نکنید‼️ مگر اینکه حق مطلب رو بجا بیاورید اَینَ الطالب بالدَّمِ الفاطمه؟! آی شیعه ها! آی مسلمونا! آی آزادمردان! مادر ما فقط ۱۸ ساله بود مادر ما باردار بود مادر ما مرد جنگی نبود.... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 جان! از شما نوشتن کجا و منِ روسیاه کجا؟ درست است به حسَب ظاهر، شما بی نشان است، ولی مادر جان! هایی هست که هنگام شنیدن نام نامی شما به می افتد و هایی هستند که با شنیدن مصائبی که بر شما گذشته، از تر می شود خلقت! از شما می خواهیم در این دوران ها در این تباهی ها، نورتان را برما بتابانید و ما را چون آن یهودیانی که با چادر سیاهتان هدایت شدند، به راه فرزندتان هدایت و قدم کنید که راه آن آخرین، تنها راه ماست. . . فقط به رسم ، چند سطری برایتان قلم زدم به آنکه ما را جزء و شما به شمار آورند... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ۲۴ روز مانده به فاطمیه : من رزق سال کشور را در شب های می گیرم. 💞 @shahiidsho💞
7.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 روز شمار دهه اول فاطمیه 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
💔 نقش (س) بر روی سینه پهلوان ایرانی💪🏻 هجده ساله توانست حریف آمریکایی خود را با نتیجه شش بر یک شکست دهد. معصومی در مسابقه اخیر خود در برابر حریف آمریکایی با سینه نوشت یازهرا(س) روی تشک کشتی رفت. 💞 @shahiidsho💞
💔 تو اتوبوس، یکی به بغل دستی من گفت: "من مطمئنم خدا وقتی آرزوی چیزی رو میندازه تو دل آدم، حتما قراره بهش بده" همسنگری ها نذاریم آرزوی تو دلمون بمیره مثه اون شهیدی که اگه یه روز می‌گذشت و میدید آرزوی شهادت نکرده، فرداش رو روزه می‌گرفت....🥀 معطر با یاد حضرت مادر 💞 @shahiidsho💞